کد خبر: 4313519
تاریخ انتشار : ۰۷ آبان ۱۴۰۴ - ۱۱:۳۶
روایت ایکنا از صبوری همسر جانباز شیمیایی

پرستاری که لباس سفید ندارد

ثریا پورغلام سال‌هاست که زندگی خود را وقف مراقبت از همسر جانبازش، محمد عزیزی، کرده است. او با صبر و عشق، دستگاه‌های پزشکی را کنار تخت او تنظیم می‌کند، هر حرکت و نیازش را زیر نظر دارد و حتی در سخت‌ترین شرایط، آرامش خود را حفظ می‌کند تا خانه تبدیل به پناهگاهی امن برای همسر و فرزندانش شود.

پرستاری که لباس سفید نداردپرستاری صرفاً محدود به لباس سفید و شیفت‌های طولانی در بیمارستان نیست. گاهی این واژه در خانه‌ها معنا پیدا می‌کند، در نگاه و دستان کسانی که با عشق و صبر، زندگی دیگران را می‌سازند و حمایت می‌کنند. همسران جانبازانی که سال‌هاست زخمی از دوران جنگ تحمیلی را با خود حمل می‌کنند، نمونه‌های بارز این نوع پرستاری‌اند. آنها نه تنها با دشواری‌های جسمانی و روحی همسرانشان دست و پنجه نرم می‌کنند، بلکه با فداکاری، تحمل و صبر بی‌پایان، زندگی روزمره را برایشان قابل تحمل می‌سازند.
 
ایکنا به مناسبت گرامیداشت هفته پرستار به سراغ یکی از همین زنان شجاع رفته‌ است؛ ثریا پورغلام، همسر جانباز شیمیایی 70 درصد «محمد عزیزی» که پس از جنگ تا به امروز، با تمام توان از همسر خود مراقبت کرده و نشان داده است که فداکاری واقعی گاهی در دل خانه‌های ما جاری است.

محمد عزیزی از 12 سالگی درگیر فعالیت‌های انقلابی بود. نوجوانی که در همان سال‌ها میان تمرین‌های تیم ملی بسکتبال و جلسات مخفی انقلابی، مسیر آینده خود را انتخاب کرد. ثریا عزیزی، همسر او، با دقت از آن دوران یاد می‌کند: «از همان 12 سالگی فعالیت‌های انقلابی را آغاز کرده بود. در تهران گروه فعالی داشتند و همزمان عضو تیم ملی بسکتبال ایران بود. بعد از پیروزی انقلاب نیز به کمیته انقلاب اسلامی و بسیج رفت. با وجود سن کم، مسئولیت‌های مهمی به او واگذار شده بود.»

پس از پیروزی انقلاب، حضور عزیزی در فعالیت‌های اجتماعی و امنیتی ادامه یافت تا آنکه جنگ آغاز شد. به گفته همسرش از اولین روز‌های حمله عراق در جبهه حضور داشت و این حضور تا پایان جنگ ادامه یافت: «وقتی جنگ شروع شد، بدون هیچ تردیدی به جبهه رفت. از سال ۱۳۵۹ تا پایان جنگ در مناطق عملیاتی حضور داشت. پس از پایان جنگ نیز در همان مناطق ماند تا در عملیات‌های پاکسازی شرکت کند.»

در طول سال‌های جنگ، سه بار مجروح شد. نخستین بار در سال 1360، بار دوم در سال 1363 و بار سوم سال 1365 بر اثر موج انفجار که صدمات ماندگاری برایش به جا گذاشت: «از ناحیه فک و صورت آسیب دید و موج انفجار به کمر و چشمش ضربه زد. سه بار عمل جراحی کمر انجام داد، اما بهبودی کامل حاصل نشد.»

در سال ۱۳۶۵، زمانی که ازدواج کرده بودند و فرزند چند ما‌هه‌ای داشتند، عزیزی بدون اطلاع همسرش بار دیگر به جبهه رفت. در آن زمان، خانواده‌اش هیچ اطلاعی از او نداشتند. دو ماه تمام از وضعیتش بی‌خبر بودند و هرچه به دنبالش می‌گشتند، نتیجه‌ای نداشت. پس از مدتی تازه فهمیدند که او از جبهه بازگشته است.

کفش‌هایی که همیشه پشت در بودند

روز‌هایی که از جبهه خبر چندانی نمی‌رسید، ثریا زندگی خودش را میان کار، کودک و انتظار پیش می‌برد. می‌گوید آن زمان شاغل بود و اغلب تا عصر در محل کار می‌ماند. «تازه از سرِ کار برگشته بودم که چند نفر از نیرو‌های سپاه پاسداران آمدند درِ خانه. گفتند: خانم، همسرتان در جبهه تشریف دارند. گفتم: من دو ماه است دنبال او می‌گردم. از برادر و خواهر و تمام فامیل کمک گرفته‌ام، اما هیچ خبری از او نیست.»

زندگی برای دختر 17 - 18 ساله‌ای که تازه ازدواج کرده و نوزادی در آغوش دارد، ساده نبود. خودش می‌گوید در آن سال‌ها بین خستگی و تنهایی فقط صبر می‌کرد. «پسرم چند ماهه بود. وقتی گریه می‌کردم، می‌دیدم او هم با من گریه می‌کند. همسرم هر چند وقت یکبار به خانه می‌آمد و دوباره راهی جبهه می‌شد. همین رفت و برگشت‌ها ادامه داشت تا وقتی که پسرم دو ساله شد.»

تعریف می‌کند سحرگاهی در سجده بود و از میان نام‌ها، نام همسرش را بلندتر زمزمه می‌کرد. دعا تمام نشده بود که پسر دو ساله‌اش از خواب بیدار شد و گفت: «بابا می‌آید.» همان جمله ساده، تمام بیقراری آن روز‌ها را شکست و ثریا آنجا با خودش گفت: «شاید خدا خواست با زبان او دلم را آرام کند.»

ثریا در نبود همسرش، میان کار و مسئولیت‌های خانه، به کوچکترین نشانه‌ها تکیه می‌کرد تا حضور مرد در خانه حس شود. کفش‌های عزیزی همیشه دم در گذاشته می‌شد، درست مثل وقتی که او در خانه بود. آپارتمان کوچک آنها هر روز یادآور نبودن مرد بود، اما ثریا با همین جزئیات، او را زنده نگه می‌داشت. می‌گوید: «یک روز، یکی از همسایه‌ها کنجکاو پرسید: خانم، آقای عزیزی نیستند؟ که محکم گفتم چرا، هستند و کمی سرشان شلوغ است.»

روزی که فرمانده مجروح شد

ثریا هنوز روزی را که خبر جراحت همسرش را دریافت کرد، به خاطر دارد. خبر سنگین بود و محمد عزیزی بلافاصله به بیمارستان منتقل شد. او با یاد آن روز مکث می‌کند و ادامه می‌دهد که از بیمارستان تماس گرفتند و اعلام کردند همسرش مجروح شده است. وقتی به بیمارستان رسید، با صحنه‌ای روبه‌رو شد که قلب هر کسی را می‌لرزاند. فک و دندان‌های عزیزی خرد شده و صورتش به شدت آسیب دیده بود. موج انفجار آثار سهمگین خود را بر جسم فرماند‌ه‌ای گذاشته بود که در خط مقدم جنگ حضور داشت.

فداکاری زنی که ستون زندگی یک جانباز شد

از آن روز تاکنون بیش از 39 سال گذشته است. محمد دیگر توان خروج از خانه را ندارد و دستگاه اکسیژن همیشه کنار تختش روشن است. ثریا می‌گوید: «چند بار بستری شد، حتی در آیسییو. دست‌ها و دهانش به دستگاه وصل بود و گاهی برای درمان مجبورم با سختی زیاد او را به بیمارستان ببرم.»

فرماند‌ه‌ای در خط مقدم

محمد عزیزی در دوران دفاع مقدس، فرمانده گردان لشکر ۲۷ محمد رسولالله(ص) بود و مدتی نیز فرمانده تیپ ۶۳ خاتم‌الانبیاء و لشکر ۱۰ محرم خدمت کرد. او در مناطق مختلف جبهه، به‌ویژه جنوب و غرب کشور، حضوری فعال داشت و به عنوان فرمانده، مسئولیت سنگینی بر دوش داشت.

یکی از روز‌های به یادماندنی، زمانی بود که دشمن حمله شیمیایی انجام داد. عزیزی بدون تردید جلو رفت تا نیرو‌های تحت فرمانش آسیبی نبینند و خود دچار آسیب شیمیایی شدید شد. بسیاری از همرزمانش همان روز شیمیایی شدند و بعضی نیز پس از چند روز به شهادت رسیدند. از شجاعت و دلاوری‌های او بار‌ها در مجلات و رسانه‌ها مصاحبه منتشر شده است؛ ثریا می‌گوید هنوز چند نسخه از آن مجلات را نگه داشته که روایت فرماند‌ه‌ای را نشان می‌دهد که هم در میدان جنگ، هم در خاطره‌ها، حضوری پررنگ دارد.

ثریا تا لحظه‌ای که پای سفره عقد نشست، حتی یک بار هم به محمد عزیزی نگاه نکرده بود. وقتی که از او می‌پرسم با وجود اینکه در ابتدا علاقه زیادی به ازدواج نداشت و همسرش به جبهه رفت و جانباز شد، چرا تصمیم گرفت پای او بماند، می‌گوید: «من همیشه باور دارم که وقتی انسان به خدا ایمان داشته باشد، خداوند راه را نشان می‌دهد. در نتیجه خدا یکی، همسر هم یکی.»

زندگی برای ثریا پر از سختی بود. سن کمی داشت، مشکلات زیادی را به تنهایی حل می‌کرد و بچه‌ای کوچک در آغوش داشت که نمی‌خواست لحظه‌ای از او جدا شود. با این حال، ایمانش به خدا، عشق به فرزندان و وفاداری به انقلاب باعث شد تصمیم بگیرد تا آخر عمر کنار همسرش بماند.

پرستاری که لباس سفید ندارد

سخت‌ترین روزها، زمانی بود که وضعیت محمد حاد می‌شد. از شدت درد و عصبانیت، نمی‌توانست خود را کنترل کند. برخی مواقع قادر به حرکت نبود و مدام در بیمارستان بستری می‌شد. ثریا تعریف می‌کند: «در تمام این سال‌ها، لذتی از زندگی جوانی نبردم. همیشه دنبال کار‌های همسرم بودم، دنبال درمانش، دنبال اینکه حالش بهتر شود و فرزندانم کنار پدرشان باشند.»

با همه سختی‌ها، ثریا شاکر خداوند است؛ خداوند را شکر می‌کند که همسرش انسانی انقلابی بود و برای انقلاب قدم برداشت، برای حفظ سلامت مردم و ناموس کشورش فداکاری کرد. او از ته دل خوشحال است که همسرش یک جانباز ۷۰ درصد شیمیایی است و هر روز با صبر و ایمان، زندگی را ادامه می‌دهد.

جان بچه مردم در دستان یک جانباز

ثریا هر روز مراقبت از همسر جانبازش را با دقت و عشق پیش می‌برد. در خانه، دستگاه اکسیژن همیشه به عزیزی وصل است و صدای آن مانند همدمی مدام در پس‌زمینه زندگی می‌پیچد. او بی‌وقفه مراقب است که تخت همسرش را ترک نکند، اکسیژن جدا نشود و پاهایش بالا باشد تا خون‌رسانی به درستی انجام شود. اگر لحظه‌ای غفلت کند، کبودی و آسیب پا‌ها جدی می‌شود.

فداکاری زنی که ستون زندگی یک جانباز شد

اما روزی که هنوز در خاطر ثریا زنده است، فراتر از مراقبت روزمره بود: «سال‌ها پیش، گروهی از بچه‌های حدود 13 ساله، در استخر پارک شهر از قایق در دریاچه افتادند و دست و پا می‌زدند. آقای عزیزی در آن زمان هنوز در خانه بستری نشده بود و با دستگاه تنفس در محل کار حضور پیدا می‌کرد. معاون سریع خبر را رساند که بچه‌ها توی استخر افتاده‌اند؛ با وجود وضعیت جسمی بسیار دشوار و نیاز مداوم به اکسیژن، آقای عزیزی فوراً دستگاه اکسیژن را کنار گذاشت و وارد آب شد. او یکی یکی بچه‌ها را نجات داد و جان آنها را نجات داد. نفس کشیدن برایش دشوار بود و بدنش هنوز از جراحت‌های گذشته رنج می‌برد، اما لحظه‌ای درنگ نکرد. پس از نجات بیشترشان، مستقیم به بیمارستان رفت تا وضعیت خودش را بررسی کنند».

پشتوانه یک قهرمان

ثریا می‌گوید: «آقای عزیزی حتی برای کار‌های ساده روزمره نیاز به همراه دارد. چند روز پیش هنگام رفتن حمام هم زمین خوردند با اینکه با پرستار بودند. من فوراً رسیدم و کمک کردم، اما پای همسرم تا بالای زانو کبود شده بود.» اطرافیان می‌گویند راز موفقیت و ایثار آقای عزیزی این است که همسری خوب دارد که حتی با آسیب‌های زیاد، باز هم فداکاری می‌کند.

ثریا پورغلام، همسر جانباز شیمیایی محمد عزیزی، سالهاست زندگی خود را وقف مراقبت از او کرده و می‌گوید: «اگر به عقب برگردم، باز هم همین مسیر را انتخاب می‌کنم. ان‌شاءالله خداوند همین ایمان و استواری را برایم حفظ کند.» ثریا باور دارد که وقتی کسی برای وطن، برای خدا و برای ائمه قدم برمی‌دارد، پشتش نباید خالی بماند و می‌گوید: «خودم و دو تا فرزندانم، مثل کوه پشتش هستیم.»

فداکاری زنی که ستون زندگی یک جانباز شد

ثریا هیچ انتظار و کمکی از فامیل ندارد. به گفته خودش، هرکسی مشکلات خودش را دارد: «این راه را خودم انتخاب کرده‌ام. اگر هم انتخاب نکرده بودم، خداوند این مسیر را برایم گذاشته و این تقدیر من است. هرچقدر هم بخواهم فرار کنم، تقدیر خدا برای من این است که نگهدارنده باشم و شاکر خداوند.» فرزندان او، به گفته ثریا، بزرگترین نعمت زندگی هستند چرا که خداوند فرزندانی سالم و عاقل به آنها داده که حتی با شرایط سخت پدرشان، مراقب او هستند.

آرزوی دیدار با رهبری را دارم

ثریا در پاسخ به اینکه در روز‌های جنگ ۱۲ روزه چه کرده و آیا خانه را ترک کرده‌اند یا خیر جواب داد: «نه، هیچ وقت این کار را نخواهم کرد. هنوز هم در خانه خودم می‌مانم و هر اتفاقی که خدا مقدر کرده، همان می‌شود. جنگ برای همه ماست.» این جمله کوتاه نشان می‌دهد که ایمان و پایبندی به خانواده برای او بالاتر از هر ترس و خطر است.

در آن ۱۲ روز پرتنش، با اینکه شرایط جسمانی آقای عزیزی بسیار حاد بود و لحظه‌ای دلنگران نیاز به اورژانس می‌شد، ثریا با تمام وجود تلاش کرد آرامش را حفظ کند و اوضاع را مدیریت کند. در این روزها، خانه تبدیل به پناهگاهی شد که نه تنها جسم، بلکه روح خانواده در آن محافظت می‌شد.

ثریا همچنین آرزوی دیدار حضوری با مقام معظم رهبری را دارد و می‌گوید: «برای من که سال‌ها همسر یک جانباز بوده‌ام، امیدوارم امکان ملاقات حضوری فراهم شود تا بتوانم حضرت آقا را از نزدیک ببینم و این آرزو برای من به آرزویی دیرینه تبدیل شده است».

گزارش از فاطمه برزویی

انتهای پیام
captcha