
در سالهای اخیر توجه به کارکردهای اجتماعی و تربیتی هنر نمایش در فضای فرهنگی کشور بیش از گذشته اهمیت یافته است. بسیاری از صاحبنظران معتقدند تئاتر، نهتنها یک مدیوم هنری صرف نیست، بلکه بستری برای گفتوگو، بازاندیشی و بازتاب مسائل بنیادینی است که جامعه با آن دستوپنجه نرم میکند. همین ویژگی سبب شده تا تحلیل نمایشهای امروز، به بررسی ریشهها، آسیبها و ظرفیتهای اجتماعی نیز پیوند بخورد و هنرمندان در جایگاهی قرار گیرند که بتوانند افقهای تازهای را پیش روی خانوادهها و جوانان بگشایند.
تحولات سبک زندگی و چالشهای ارتباطی میان نسلها اقتضا دارد که هنر نمایش با حساسیتی دوچندان به میدان بیاید. برخی آثار نمایشی توانستهاند به این نیاز پاسخ دهند و با پرداختی هنرمندانه، موضوعات اخلاقی، هویتی و خانوادگی را در قالبی جذاب و قابلفهم روایت کنند. همین امر باعث شده آثاری که پیشتر تنها بهعنوان سرگرمی دیده میشدند، امروز نقش مهمی در هدایت ذائقه و حتی سیاستگذاری فرهنگی ایفا کنند. همچنین عرصه تئاتر در دهه اخیر بیش از گذشته از گفتمانهای دینی و معنوی تأثیر پذیرفته است. توجه به مفاهیمی چون کرامت انسان، اخلاق، مسئولیتپذیری، و جایگاه خانواده در متون نمایشی نشان میدهد هنرمندان کوشیدهاند میان زیباییشناسی هنر و حقیقتجویی دینی پیوندی دوباره برقرار کنند. این رویکرد نه تنها زمینهساز تولید آثار عمیقتر شده، بلکه به مخاطبان کمک کرده تا با پرسشهای بنیادی زندگی از زاویهای دیگر روبهرو شوند.
در همین چارچوب، بررسی نسبت تئاتر با خانواده، دین، سبک زندگی و مسئولیت اجتماعی به یکی از دغدغههای مهم پژوهشگران و هنرمندان بدل شده است. در ادامه ایکنا با کاظم نظری، استاد دانشگاه و کارگردان تئاتر، در گفتوگویی مفصل به بررسی ابعاد گوناگون این موضوع پرداخته است که در ادامه با آن همراه میشویم.
ایکنا – در طول تاریخ تئاتر، چه در آثار کلاسیک یونان و روم و چه در نمایشهای سنتی و آیینی ایران، مادر همواره جایگاهی مقدس داشته است. از منظر شما این تصویر چگونه شکل گرفته و چرا مادر در فرهنگ ما، همواره واجد نوعی قداست، اثرگذاری و الهامپذیری از شخصیتهای والایی چون حضرت زهرا(س) بوده است؟
اگر تاریخ نمایش را از نخستین روایتهای اسطورهای تا آثار مدرن معاصر مرور کنیم، درمییابیم که «مادر» هرگز یک شخصیت عادی یا صرفاً روایی نبوده، بلکه حامل طیفی از باورهای آیینی، تقدس فرهنگی و انگارههای هویتی جوامع بوده است. در جهان اسطورهای یونان، چه در آثار اوریپید و سوفوکل (دو نفر از تراژدینویسهای بزرگ یونان باستان) و چه در روایتهای ملل دیگر، مادر تجسم نیروهای حامی، الهامبخش و ساماندهنده حیات انسانی معرفی میشود. این قداست صرفاً یک عامل داستانی نیست؛ بلکه ریشه در نگاه هستیشناختی انسان به مفهوم «زایش»، «پناه» و «نور هدایت» دارد؛ عناصری که بعدها در ادیان الهی به شکل کاملتری تجلی یافتند.
در هنرهای نمایشی ایران نیز مادر از همان دورههای نخست، شخصیتی محوری بوده است. در تعزیه، نقلهای داستانی، روایتهای منظوم و حتی در آیینهای بومی، مادر همواره عنصر پیونددهنده قصه و برانگیزاننده حرکت قهرمان است. نمایش ایرانی، بهخصوص نمایشهای آیینی و سنتی، از یکسو بر عاطفه و مهر مادری تأکید میکند و از سوی دیگر، از فضیلتهای شخصیتی مادر برای پیشبرد درام استفاده میکند. این پیوند میان تقدس مادر و ساختار روایی نمایش سبب شده است که نویسندگان ایرانی ناخودآگاه از ویژگیهای شخصیتی بانویی بزرگ چون حضرت زهرا(س) یا حضرت مریم(س) اقتباس کنند و از آنها برای خلق شخصیت مادر بهره گیرند.
بهطور طبیعی، هنرمند وقتی میخواهد مادری متعالی خلق کند، سراغ بالاترین الگوی ممکن میرود؛ یعنی شخصیتی که هم پاکی دارد، هم ایثار، هم هدایت و هم نقشآفرینی در تعالی خانواده و جامعه. همین نگاه سبب شده است که مادر در نمایش ایرانی نهفقط شخصیتی احساسی، بلکه کاراکتری با تأثیر معنوی، تربیتی و اجتماعی باشد. از این منظر، میتوان گفت مادر در هنر نمایش، تصویری آمیخته از اسطوره، دین و تجربه زیسته جامعه است.
ایکنا – در بسیاری از آثار نمایشی، چه ایرانی و چه غربی، مادر فقط یک شخصیت حامی و منفعل نیست، بلکه نقش راهنما، هدایتگر و حتی پیشبرنده کنشهای اصلی داستان را دارد. شما در مطالعات خود بارها به نمونههایی از این دست اشاره کردهاید؛ از آثار ایپسن (نمایشنامهنویس بزرگ نروژی) گرفته تا نمایشهای ایرانی مانند سیاهبازی، نقالی و روایتهای برگرفته از شاهنامه. از نگاه شما، این «پویایی» و «اثرگذاری» مادر در نمایش چگونه پدید آمده و چه ریشهای در فرهنگ اجتماعی و خانوادگی ایرانی دارد؟
وقتی به آثار ادبی و نمایشی مراجعه میکنیم، درمییابیم که مادر نهتنها عنصر عاطفی داستان، بلکه موتور محرک شکلگیری هویت بسیاری از قهرمانان است. در آثار کلاسیک جهان، مانند آنتیگونه (شخصیت اصلی یکی از مشهورترین تراژدیهای سوفوکل) مادر یا مادرخوانده نقش مرجع تربیتی را ایفا میکند و در مسیر حرکت قهرمان، او را میان راه درست و نادرست هدایت میکند. این الگو در آثار ایپسن و بعدها در نمایشنامههای رئالیستی نیز تکرار شده است؛ جایی که مادر، آگاهترین فرد نسبت به حقیقت زندگی فرزند است و حضورش باعث میشود جریان درام به سمت فهم و اصلاح حرکت کند. این رویکرد نشان میدهد که مادر همواره نقطه آغاز حکمت، اخلاق و تصمیمگیری در نمایش است.
در تعزیه، نقلهای داستانی، روایتهای منظوم و حتی در آیینهای بومی، مادر همواره عنصر پیونددهنده قصه و برانگیزاننده حرکت قهرمان است
در ایران، این پویایی مادری بهمراتب پررنگتر است. خانواده ایرانی، برخلاف بسیاری از فرهنگها، پیوند عاطفی و رفتاری خود را بر محور مادر شکل داده است. مادر در خانه حضور دائمی دارد، رفتار فرزند را از نزدیک میبیند، در تربیت او مشارکت میکند و اغلب نخستین الگوی فرزند در گفتار و کردار است. همین موضوع وارد ادبیات نمایشی شده و سبب گشته است که نویسندگان، مادر را بهعنوان شخصیت هدایتگر تصویر کنند، نه یک عنصر حاشیهای. برای همین در بسیاری از روایتهای ایرانی وقتی میخواهند شخصیت قهرمان را معرفی کنند، میپرسند؛ مادرش که بود؟ زیرا هویت فرد با مادر تعریف میشود.
در سنت دینی ما نیز مادر سرچشمه نور و هدایت معرفی شده است. همین نگاه معنوی در نمایش ایرانی تجلی یافته و مادر را از یک کاراکتر منفعل به شخصیت محوری و اثرگذار تبدیل کرده است. در نمایشهای آیینی، مادر گاه نقش چراغ راه و گاه نقش «مربی روح» را دارد؛ شخصیتی که نهتنها از فرزند محافظت میکند، بلکه آینده او را شکل میدهد.
ایکنا – اکنون به عرصه سینما بپردازیم؛ جایی که به گفته شما، تصویر مادر در بسیاری از آثار، برخلاف نمایش، گاه به شخصیتی منفعل و کماثر تقلیل یافته است. با وجود نمونههای ارزشمندی مانند فیلم «مادر» ساخته علی حاتمی، همچنان حضور مادر در سینما کمتر از شأن فرهنگی و دینی او است. از نگاه شما چه عوامل اجتماعی، فرهنگی یا حتی ساختاری باعث شده که فیلمنامهنویسان و کارگردانان کمتر به مادری اثرگذار، قدسی و هدایتگر بپردازند؟
سینمای ایران در مقایسه با ظرفیت غنی فرهنگ ایرانی، کمتر به مقام مادر پرداخته است. بخش مهمی از این مسئله به تمرکز سینما بر موضوعات روزمره و روابط متعارف انسانی بازمیگردد که باعث شده روایتهای معنوی، تربیتی و اسطورهای کمتر مجال بروز پیدا کنند. در بسیاری از فیلمها، مادر به شخصیت کنارگذاشتهشدهای تبدیل شده که تنها نقش احساسی دارد و در پیشبرد قصه حضور محدود مییابد. این تقلیل، حاصل نوعی فشار اجتماعی است که سینما را به سمت نمایش بحرانها و چالشهای روز هدایت کرده و فرصت خلق شخصیتهای الهامبخش را کمتر فراهم آورده است.
با این حال، نمونههایی مانند فیلم «مادر» نشان داده است که اگر کارگردانی با نگاه فرهنگی و ریشهدار وارد میدان شود، میتواند مادر را به شخصیتی محوری، اثرگذار و قدسی تبدیل کند. در آن فیلم، مادر هم پناه است، هم راهنما، هم محور بازگشت فرزندان و هم چراغ نوری که حتی یک شخصیت غریبه، یعنی کاراکتری که جمشید هاشمپور بازی میکند، با جاذبه معنوی مادر به خانه جذب میشود. این نمونه ثابت میکند که تماشاگر ایرانی با شخصیت مادر قدرتمند و معنوی ارتباط عمیق دارد و اگر فیلمنامه چنین ظرفیتی را بسازد، اثر بهشدت ماندگار خواهد شد.
مشکل دیگر، ضعف پژوهش در سینماست. نمایشنامهنویسان، برخلاف بسیاری از فیلمنامهنویسان، بیشتر با تاریخ نمایش، اسطورهها و مفاهیم آیینی آشنا هستند. این شناخت سبب میشود مادر در نمایش شخصیتی عمیق و محوری باشد. اما در سینما، فقدان این پشتوانه مطالعاتی و کمبود مشورت با متخصصان دینی و فرهنگی، باعث شده تصویر مادر سطحیتر ارائه شود. بنابراین اگر سینما به سراغ مطالعات عمیقتری برود، بیشک میتواند مادر را به جایگاه حقیقیاش بازگرداند.
ایکنا – پرداخت نمایشی به شخصیت حضرت زهرا(س) بهعنوان کاملترین الگوی زن و مادر، چرا تا این اندازه دشوار است؟ آیا این دشواری به حساسیت شخصیت برمیگردد یا به نبود سازوکارهای مطالعاتی و فقهی برای نزدیک شدن هنرمندان به این حوزه؟
نخستین دشواری در پرداختن به شخصیت حضرت زهرا(س)، جامعیت و عمق وجودی آن حضرت است. برای ارائه تصویری درست از چنین شخصیتی، هنرمند باید هم به آموزههای فلسفی و کلامی اسلام تسلط داشته باشد، هم تاریخ خانوادگی و اجتماعی صدر اسلام را بشناسد و هم به ظرایف معنوی و سلوکی شخصیت ایشان آگاهی یابد. این حجم از شناخت، کاری زمانبر و پیچیده است و هر نویسندهای بهراحتی نمیتواند وارد آن شود. همین ویژگیها سبب شده است که حضرت زهرا(س) دستنیافتنی به نظر برسند؛ شخصیتی که عظمتش حتی در نحوه پنهان ماندن قبر مبارکشان نماد نوعی تقدس است.
سینمای ایران در مقایسه با ظرفیت غنی فرهنگ ایرانی، کمتر به مقام مادر پرداخته است
اما دشواری دوم، محدودیتهای فقهی و فرهنگی است. بسیاری از هنرمندان به دلیل نگرانی از برداشتهای نادرست یا حساسیتهای اجتماعی، جرئت نزدیک شدن به چنین شخصیتی را پیدا نمیکنند. در حالیکه اگر سازوکاری علمی و مطمئن میان هنرمندان و عالمان دینی بهوجود آید و آنان بتوانند خطوط کلی، حدود حریمها و شیوه صحیح بازنمایی شخصیتهای مقدس را مشخص کنند، امکان خلق آثار نمایشی فاخر فراهم خواهد شد. ما نیازمند گفتوگوی مداوم میان حوزه هنر و حوزه دین هستیم؛ گفتوگویی که در آن، هم حرمتها محفوظ بماند و هم راه خلاقیت هنرمند بسته نشود.
سومین نکته این است که حضرت زهرا(س) شخصیت کاملی هستند و ذکر فضایل ایشان فقط محدود به یک ساحت نیست؛ بلکه مجموعهای از نقشهای مادرانه، اجتماعی، ایمانی، ولایی و اخلاقی را شامل میشود. هنرمند میتواند بدون ورود مستقیم به بازنمایی چهره یا زندگی آن حضرت، از فضایل ایشان الگوبرداری کند و شخصیتهایی خلق کند که از نورانیت و هدایتگری آن حضرت الهام گرفته باشند. اگر نگاه درست و عالمانه وارد ادبیات نمایشی شود، میتوان به تدریج زمینه ساخت نمایشنامهها و آثار تصویری عمیق و اثرگذار درباره شخصیت و سیره حضرت زهرا(س) را فراهم کرد.
ایکنا - در آثار نمایشی معاصر، بهویژه نمایشهای شهری و اجتماعی، همواره بحث بر سر این بوده است که بازنمایی مادر به دلیل تغییر سبک زندگی دچار تحول شده است. از نگاه شما، آیا این تغییرات موجب فاصله گرفتن نمایشها از الگوی مادر متعالی و الهامگرفته از شخصیتهایی چون حضرت زهرا(س) شده است؟ و اگر چنین است، چه خطراتی برای هویت فرهنگی جامعه نمایشی به همراه دارد؟
در روزگار ما طبیعی است که تغییرات اجتماعی بر الگوهای نمایشی اثر بگذارد، زیرا نمایش همواره آئینهای از زیست مردم بوده است. اما مسئله مهم آن است که آیا این تغییرات موجب از بین رفتن قداست مادر در روایتهای نمایشی شده یا خیر. در بسیاری از آثار معاصر، تصویر مادر به دلیل شتابزدگی فکری، فقدان مطالعه و گاهی گرایش به قالبهای صرفاً سرگرمکننده، تا حدی دچار تقلیل شده است و این امر خطر از دست رفتن بخش مهمی از معنویت فرهنگی را در پی دارد. وقتی مادر از جایگاه الهامبخش خود فاصله گیرد، در واقع بخشی از حافظه قدسی جامعه نیز کمرنگ میشود. باید توجه داشت که تحولات اجتماعی امری ناگزیر است و هنر نیز باید با این تحولات همراهی کند؛ اما همراهی به معنای حذف ارزشها نیست. در فرهنگ ایرانی و اسلامی، مادر همواره مرکز محبت، تربیت و هدایت بوده و این جایگاه نه صرفاً اجتماعی، بلکه ریشه در باورهای آیینی دارد. اگر این جایگاه در روایتهای نمایشی تضعیف شود، ما نه تنها از ریشههای فرهنگی خود فاصله میگیریم، بلکه الگویی از زن و مادر ارائه میکنیم که در نهایت با نیازهای اخلاقی جامعه نیز همخوانی ندارد. هنر باید تحول را بپذیرد، اما ستونهای اصلی معنا را حفظ کند.
به همین دلیل است که نمایشنامهنویسان و کارگردانان باید آگاهانه میان زمانه و ارزشهای ماندگار پلی برقرار کنند. آنچه ما را به پیش میبرد فقط بازتاب واقعیت نیست، بلکه ایجاد الگو نیز هست. اگر الگوی مادر متعالی، الهامگرفته از شخصیتهایی چون حضرت زهرا(س)، از نمایش حذف شود، جامعه بخشی از امکان تربیتی هنر را از دست میدهد. بنابراین ضروری است که هنرمند، ضمن فهم تغییرات اجتماعی، از قداست مادر به عنوان یک اصل هویتی محافظت کند و اجازه ندهد روایتهای سطحی این جایگاه را کمرنگ سازند.
ایکنا - در طول تاریخ نمایش، مادر نه تنها یک شخصیت فردی، بلکه نیرویی تماتیک بوده که روایت را پیش میبرد. از نگاه شما، چه ظرفیتهای دراماتیکی هنوز در شخصیت مادر مغفول مانده و در آثار امروز کمتر به آن پرداخته میشود؟
بخش بزرگی از ظرفیت شخصیت مادر در نمایش به عناصر اخلاقی، تربیتی و روحانی او بازمیگردد؛ عناصری که در تولیدات امروز کمتر مورد توجه قرار میگیرند. ما بیشتر به نقش حمایتی و احساسی مادر بسنده کردهایم؛ در حالی که او در بسیاری از تراژدیهای کلاسیک و نمایشهای آیینی نیروی تحولبخش و حتی عامل تغییر مسیر قهرمان بوده است. یکی از ظرفیتهای مغفولمانده، توانایی مادر در ایجاد مکاشفه اخلاقی برای کاراکترهای دیگر است، یعنی همان لحظهای که شخصیت با کمک مادر حقیقت مسیر خود را درمییابد. در نمایشهای امروز، این ظرفیت کمتر به کار گرفته میشود و همین موجب کاهش عمق درام میشود.
از سوی دیگر مادر در سنت نمایشی ما، بهویژه در نقالی، تعزیه و حماسهخوانی، حامل حافظه جمعی بوده است. مادر کسی بوده که گذشته را منتقل و معنای آینده را روشن میکرده است. این ویژگی در درام مدرن ایرانی کمتر مورد استفاده قرار گرفته و همین مسئله باعث شده برخی آثار از ریشههای فرهنگی خود جدا شوند. در واقع مادر نه فقط شخصیت، بلکه «منبع معنا» بوده است، اما امروز نقش مادر بیشتر به امور روزمره محدود شده است.
برای فعال کردن این ظرفیتها، نیازمند بازخوانی عمیق متون کلاسیک و منابع دینی هستیم. هنرمند باید از سطح رفتارهای عاطفی مادر عبور کرده و به لایههای معنایی و وجودی وی برسد. مادر میتواند موتور محرک درام باشد، میتواند تعارض اصلی داستان را نمایان کند و میتواند لحظه کشف را رقم بزند. اگر نمایشنامهنویسان این ظرفیتها را دوباره به جریان بیندازند، درامهای ایرانی عمق بیشتری پیدا خواهند کرد و به جای الگوهای وارداتی از سرچشمه غنی فرهنگ خود الهام خواهند گرفت.
ایکنا - در سالهای اخیر، برخی معتقدند بحرانهای خانوادگی در نمایشها بیش از حد پررنگ شده و حضور مادر بیشتر در دل این بحرانها تعریف میشود تا در نقش هدایتگر. از نگاه شما، آیا این روند به طبیعیسازی آسیبپذیری مادر انجامیده است؟ آیا این نوع روایتگری به مرور مخاطب را نسبت به قداست مادر بیتفاوت نمیکند؟ همچنین چه راهکارهایی برای نمایش چالشها بدون تخریب جایگاه مادر وجود دارد؟
نمایش بحرانهای خانوادگی البته طبیعت هنر معاصر است، زیرا اثر نمایشی نمیتواند از واقعیت جدا باشد. اما مشکل از جایی آغاز میشود که بحران نه بهعنوان مرحلهای از رشد شخصیت، بلکه بهعنوان ماهیت مادر معرفی میشود. این نگاه، مادر را از جایگاه معنوی خود خارج میکند و او را تنها یک کاراکتر گرفتار مشکلات نشان میدهد. این موضوع میتواند به تدریج ذهن مخاطب را نسبت به تصویر قدسی مادر بیتفاوت کند و حتی وی را فاقد قدرت اخلاقی معرفی کند.
در فرهنگ ایرانی و اسلامی، مادر همواره مرکز محبت، تربیت و هدایت بوده و این جایگاه نه صرفاً اجتماعی، بلکه ریشه در باورهای آیینی دارد
در سنت نمایشی ما، بحران برای مادر فرصتی جهت بروز حکمت بوده است، نه نشانه ضعف. مادر در دل سختیها، چراغ هدایت بوده است، همانگونه که در بسیاری از آثار آیینی، شخصیت مادر، عامل بازگشت قهرمان به مسیر درست میشود. اگر نمایشنامهنویسان امروز تنها به بحران بپردازند اما لحظه هدایت را حذف کنند، مخاطب تصویری ناقص از مادر دریافت خواهد کرد. مسئله این نیست که بحران نمایش داده نشود، بلکه این است که بحران باید به نقطه تعالی منتهی شود.
برای حفظ جایگاه مادر، باید نگاه هنرمند از بحرانسازی صرف فاصله گیرد و به سمت نمایش ظرفیتهای درونی مادر حرکت کند. مادر میتواند محور گفتوگو، آشتی، فهم و اخلاق باشد؛ حتی اگر درگیر مشکلات باشد، میتواند عامل رهایی دیگران از بحران شود. راهکار اصلی آن است که مادر نه بهعنوان قربانی بحران، بلکه بهعنوان عنصر معنابخش و بازیگر فعال روایت معرفی شود. به این ترتیب هم واقعیت اجتماعی دیده میشود و هم قداست جایگاه مادر حفظ میشود.
انتهای پیام