در کارنامه درخشان فرهنگ و تمدن ایرانی، هیچ فصلی از شکوه و غنا، از استمرار و حیات، از نفوذ و تأثیر، همچون فصل شعر و ادب پارسی نیست.
1100 سال است که قافله سترگ شعر فارسی، با گامهایی استوار و پیامی ناب، از دل تاریخ میگذرد و از بلندای اندیشهورزی و عاطفهپروری، بر تارک حیات فرهنگی این سرزمین میدرخشد.
این کاروان پرشکوه که با نوای دلانگیز «رودکی» آغاز شد و با طلوع خورشیدهای فروزانی چون «فردوسی»، «خیام»، «سنایی»، «عطار»، «مولانا»، «سعدی» و «نظامی» به اوج عظمت رسید، تنها هنرِ سخنآرایی نیست؛ بلکه کارنامهای از تجربههای زیسته انسانی، دریایی از معرفت و حکمت و نقشهای برای پیمودن راههای پرپیچوخم روح است.
در این سپهری از نور و معرفت، ستارهای هست که نه تنها در آسمان ایران، که در افق جهان میدرخشد و پرتو او بر دل و جان میلیونها انسان، از هر نژاد و زبان، تابیده است؛ شاعر که ما او و جهانیان همه یک صدا او را به نام «خواجه شمسالدین محمد حافظ شیرازی» یا همان جناب و حضرت «حافظ» میخوانیم.
«حافظ» این فرزانه روزگار، تنها یک شاعر نیست؛ او پدیدهای فرهنگی، نمادین و هویتی است برای تمام انسانهایی که در این جهان اثیری زیست کرده، میکنند و فرداهای نیامده را با حضور و ثبوتشان رَج زده و در مینوردند.
بیتردید و به تحقیق «حافظ» را میتوان «مردمیترین» و «فراگیرترین» شاعر ایرانی دانست؛ شاعری که از کوی و میدان گذشتههای خاکی شیرازِ جان برخاست و به عمیقترین لایههای ذهن و روح ملتی به وسعت جهان نفوذ کرد. این محبوبیت بیمانند، ریشه در ژرفای اندیشه و جهانبینی نابی دارد که در هر بیت از اشعار او جلوهگر است.
کیست که نداند یا این مهم را نادیده انگارد که بنیان فکری «حافظ» بر آگاهیِ عمیقِ او از قرآن کریم استوار است. او که خود را «حافظ قرآن» میخواند، نه تنها حامل لفظ، که مفسر روح و معناى کلامالله مجید است. آیات قرآن چنان در تار و پود شعر او تنیده شده که دیوانش را «لُب اللباب» تفسیر قرآن نامیدهاند. این پیوند ناگسستنی، به کلام او هویتی قدسی بخشیده و بلندای اندیشهاش را تا افق وحی بالا برده است.
اما راز ماندگاری و زنده بودن حافظ در چیست؟ چه شده که این سخنور قرن هشتمی، نه تنها برای زمانه خود، که برای هر نسل و هر عصر، تازه و راهگشاست؟ پاسخ را باید در «روایت معرفت» او جست.
به قول استاد بلندنام و پُرآوازه عصرمان که امید سایه مِهر و علمش بر دشت همیشه تراویده ادبیت ادبیات ایران گسترده باد؛ استاد مهدی شفیعیکدکنی؛ «حافظ»، شاعر «آن» است. شاعرِ اکنون و اینجا.
یا به قول فرزانه مرد دورانِ ما، فیلسوف خوشنام و خوشبیان همروزگارمان دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی؛ «حافظ، انسان را با تمام وجود زمینی و آرمانهای آسمانیاش میشناسد و برای کشمکش ابدیِ او میان خاک و افلاک، راهکاری میجوید که نه ریاکاری است و نه بندگی شیطان برای حراج روحِ ناب و زلال انسانی و فطرت اهلی آن».
«معرفت حافظ» برآمده از عشق، آزادگی، خردورزی، شکاکیت سازنده و ایمانی آگاهانه است. او به ما میآموزد که چگونه در گردباد حادثهها، قائم به ذات خویشتن باشیم؛ چگونه در کام امواج فریبنده دنیا، اصالت روح خویش را حفظ کنیم و چگونه در تاریکیهای ظلمانی جهل و تعصب، چراغِ «عقل سرخ» را فراسوی راه بنهیم. این همان اندیشهای است که برای انسان دیروز، امروز و فردا کاربرد دارد و از همین روست که مفاهیم ناب اشعارش، همواره زنده، تپنده، دلنشین است و هر خوانندهای را، از هر قشر و طبقه، دلبندِ به خود میکند.
این دلدادگی، «حافظ» را از حیطه کتابخانهها و محافل ادبی فراتر برده و به کانون گرم خانوادهها و قلب آیینهای کهن ایرانی کشانده است. از «خوان نوروزی» که با دیوان او آراسته میشود تا «شب یلدا» که با تفأل به فالِ او به صبح میرسد، از شبهای شعر پرشور تا خلوتهای عارفانه، حافظ در منظر اندیشه و حضور ایرانی همیشه و هماره حی و حاضر است.
جنابشان؛ حضرت «حافظ» نه یک شاعر، که یک «همزبان»، یک «مونس» و یک «رهنمون» است. همنشینی و دلگویی با «حافظ» در پس خوانش غزلیاتش، تنها یک سنت نیست؛ نمایشی از باوری جمعی است که در این جهانِ پرآشوب و پیچیده، کلام «حافظ» میتواند پناهگاه دلهای آشفته و چراغ راه جانهای حیران باشد.
و امروز، در این عصر سرگشتگی، تشویش و از خودبیگانگی، بازخوانی و درک اندیشه و معارف حافظ، نه یک انتخاب، که ضرورتی بیبازگشت و بهانه است. جهان پرآشوب امروز، که انسان را در میانه تندباد مادیات و پوچی رها کرده، بیش از هر زمان دیگری به ندای آرامشبخش و هدایتگر «حافظ» نیازمند است. کلام او، با تأکید بر کرامت انسانی، آزادگی فکر، مسئولیت اخلاقی و عشق به حقیقت، میتواند همچون نقشهای برای پیمودن کورهراههای زندگی عمل کند و سعادت وعده داده شده الهی، یعنی «قرب به پروردگار» را که غایت نهایی عرفان «حافظ» است، به ما بنمایاند.
بر همین اساس، آنچه پیش رو دارید، گفتوگویی است ژرفکاوانه با یکی از برجستهترین اساتیدی که سالها عمر خویش را به پژوهش در این اقیانوس بیکران اختصاص داده است؛ استاد سیدمحمد راستگو، حافظپژوه نامآشنای معاصر و عضو هیئت علمی دانشکده زبان و ادبیات دانشگاه کاشان. استادی که قلمش طی پنج دهه از حیات علمی پُربارش چه در مقام تألیف و چه در بزنگاه تحقیق بر قرآن و حافظ تمرکزی بس ویژه داشته است. شاهد این مدعا کتابهای وی چون «ایهام در شعر فارسی»؛ کتاب چهار جلدی «بررسی تاریخی قصص قرآن»؛ «تجلی قرآن و حدیث در شعر فارسی»؛ تصحیح و تعلیق دیوان حافظ؛ «تلخ خوش: نقد و نظرهایی در زمینه حافظپژوهی»؛ «راز جاودانگی»؛ «سلوک عارفان (ترجمه «المراقبات» میرزا جوادآقا ملکی تبریزی)»؛ «عرفان در غزل فارسی»؛ «چنین گفت ابن عربی» است که اینها مشتی درشت از آثار پرمایه و نغز استاد به شمار میروند.
در نهایت خبرگزاری ایکنا به بهانه 20 مهر ماه، «روز حافظ» و مسیر نکوداشت و گرامیداشت این همیشه سرآمدان غزل عارفانه ایرانی؛ دم را غنیمت را شمرد و از همین دورِ نزدیک؛ از تهران تا کاشان را بربلندای امواج تلفن برای همکلامی و گفت و شنید با استاد راستگو درنوردید.
در این مصاحبه کوشیدهایم تا از رهگذر دانش و بینش عمیق استاد راستگو، گوشهای از اسرار این گنجینه بیپایان معرفت «حافظ» را بگشاییم و بیشتر با جهانِ اندیشه آن شاعرِ جاودان آشنا شویم. امید که این گفتوگو، قدمی هرچند کوچک در راه شناخت بیشتر این میراث گرانقدر بشری و بهرهگیری از نور هدایتگر جناب حافظ در مسیر زندگی باشد.
ایکنا- برای آغاز گفتوگو، اجازه دهید با رویکری آشنا پای به بحث بگذاریم. موضوع آشنای جایگاه دلدادگی «حافظ» به قرآن؛ تأثیری که از کلامالله مجید گرفته و در اشعارش بازتاب داده است، اینبار این مؤلفه دیرآشنا را از زبان شما به روایت بنشینیم.
در اینکه «حافظ» با قرآن آشنایی بسیار نزدیکی دارد، هیچ تردیدی نیست. از اساس تخلص «حافظ» به همین دلیل است؛ چرا که او «حافظ» قرآن، قاری قرآن، مفسر قرآن بود و با تحقیقهای قرآنی به شکلی تام و تمام آشنا بود. خودش نیز در چندین جای دیوان به این مسئله به طور آشکار اشاره کرده است؛ از جمله در بیت « قرآن ز بَر بخوانی، در چاردَه روایت» و ابیات مشابه دیگر. براساس همین شاخصهها میتوان عنوان کرد، در آشنایی «حافظ» با قرآن نیز تردیدی نیست.
اما از سوی دیگر، «حافظ» شاعری بسیار تواناست؛ تخیل و عواطف شاعرانهاش، ساحت هنریِ وسیعی را دربرمیگیرد. او مانند هر شاعر دیگری، از تمام آموختهها، دانستهها و تجربیاتش استفاده میکند که از جمله آنها، تجربههای قرآنی است.
نکته حائز اهمیت و قابل بازگو کردن آن است که با توجه به اینکه قرآن همواره در ذهن «حافظ» و حافظه او حاضر است؛ این شاعر بزرگ در بسیاری مواقع، مضامین قرآنی را با زبان شاعرانه خود بیان میکند. حتی در برخی موارد میتوان گفت ترجمه به نسبت آزادی از آیات قرآن ارائه میدهد. در جایهایی دیگر - اگرچه موارد چندان زیادی نیست – نیز عین آیات عربی را به همان شکل یا با اندکی تغییر در شعر خود میآورد.
همچنین با پژوهش و مداقهای کمی ژرفتر میتوان به وضوح دریافت که «حافظ» در برخی ابیات به روشنی و صراحت گفته است که اوجی که در شعر من یافت میشود، به خاطر همان همنشینی، انس و همدمی با قرآن، نیایشهای سحرگاهی، دعاهای شبانه و فضاهای معنوی اینچنینی است.
ایکنا - از دو بخش از صحبتهای شما وام میگیرم؛ نخست، اشاره به حفظ قرآن توسط «حافظ» و دو دیگر طبق گفته شما، ترجمه آزاد آیات و نگاه متفاوتی که به روایتهای قرآنی برای مردم داشته است. آیا این دو عامل سبب شده تا شعر «حافظ»، هم از دیدگاه عارفانه قابل توجه باشد؛ هم نگاه رندی او را بازتاب دهد و هم او را به مردمیترین شاعر ایرانزمین تبدیل کند، از عصر زمانه خود تا حتی برای مخاطب امروز؟ دلیل این پرسشم در عقبهای چون حضور «حافظ» و دیوان اشعارش در جایجای زندگی دیروز و امروز مردمان ایرانزمین؛ از «شب چله» و «شب یلدا» گرفته تا سفره عید نوروز نهفته است. یا حتی مثالی آشناتر و آن اینکه زمانی که ممکن است دلپریشی و ناراحتی برای منِ ایرانی پیش آید، بعد از توسل به حضرت حق؛ تفألی به دیوان «حافظ» میزنم. همه این دایره گسترده که ترسیم کردم به سبب برکات قرآنی است؟ یا دلیل و سبب دیگری دارد؟
البته مسئله و جایگاه رفیع قرآن در دایره زیست فردی و روح بلند معرفت «حافظ» در تحقق همه این موضعها که شرحش دادید بیتأثیر نیست؛ چراکه به هر حال، ملت ما ملت قرآن است و این کتاب مقدس از دیرباز نفوذ فوقالعادهای در فرهنگ ما داشته است. به همین دلیل، یکی از علل توجه گسترده مردم به «حافظ»، به قطع همین جنبه قرآنی کار اوست.
اما برای پاسخ جامع به این پرسش باید گفت که این تنها دلیل نیست و دلایل دیگری نیز میتواند داشته باشد. شاید یکی از دلایل بسیار مهم این توجه گسترده مردم فارسیزبان، آن باشد که شعر «حافظ» در واقع به گونهای زبان حال همه مردم است. یعنی گویی «حافظ» زندگی بسیاری از افراد را تجربه کرده؛ غمها، شادیها، آرزوها، دردها و مشکلات مردمان را در شعرش ریخته است. به همین دلیل، هر کسی دیوان «حافظ» را باز میکند، حداقل یکی، دو بیت از آن غزل را با آرزوها، مشکلات و دردهای خود هماهنگ مییابد.
کمتر کسی است که «دیوان حافظ» را باز کند و نوعی احساس همدردی با او نکند و احساس نکند که «حافظ» از زبان خود او سخن میگوید. این نیز یکی از عوامل بسیار مهم گرایش عمومی و گسترده به جناب «حافظ» است.
ایکنا- با توجه به پاسخ شما که اشاره کردید مردمان ایران هنگام باز کردن و تفأل به «دیوان حافظ»، بخشی از خود یا آرزوهایشان را در یکی، دو بیت میبینند و همچنین اشاره داشتید که گویی «حافظ» تمام تجربیات زیسته مردمان را پشت سر گذاشته و آنها را در اشعارش انتقال میدهد، این ویژگی حداقل باید در «سعدی» که سفرهای گستردهتری(سیر آفاق و انفس) داشته و یکجانشین نبوده، بیشتر نمود داشته باشد. به عنوان یک حافظپژوه شما را خطاب قرار میدهم که این معرفت و شناخت چگونه برای «حافظ» یکجانشین به وجود آمده که شما بیان میکنید او تجربه زیسته بسیاری از افراد را در اشعار و دیوانش گنجانده و گویی از بطن، درونیات و مکنونات مردم سخن میگوید؟
پاسخ به این پرسش عمیق، نیاز به تأملات بیشتری دارد؛ اما اگر بخواهم به طور خلاصه و کوتاه پاسخ دهم، باید بگویم به قطع و یقین شعر «سعدی» در این زمینه با شعر «حافظ» قابل قیاس نیست.
شاید یکی از دلایل این باشد که «سعدی» در برخی مراحل از روایت و اشعارش بیشتر به عشق معمولی و زمینی پرداخته و در مواردی نیز بیشتر از جنبه نصیحت و موعظه وارد شده است. یعنی او کمتر به نکتههای عمومی که با روح بشر، زندگی بشر و حس و حال انسانی سروکار دارد، پرداخته است.
«سعدی» در جایی معلم اخلاق، در جایی شاعری عاشق و در جای دیگری از برخی تجربههای خاص خود سخن میگوید. «حافظ» فراتر از این است. «حافظ» از عشق سخن میگوید، از مرگ سخن میگوید، از ظلم سخن میگیرد، از عدالت سخن میگوید و از همه تجربههای نوعی بشر حرف میزند. نبوغ ایرانی حافظ، سبب شده که روح او گویی خلاصهای از روح انسانی باشد و به همین دلیل، سخنانی که میزند، گویی سخن همه است.
ایکنا - حال با دانش و آموختههایم از گفتوگوهای پیشین خود با استادانی عالیمقام چون شما مانند آقایان ضیاء موحد و کاووس حسنلی درباره جنس تأثیرگذاری شاعران پیش از «حافظ»؛ از «فردوسی» و «نظامی» گرفته تا شاعران قدیمیتر مانند «رودکی» و یا همعصرانش مانند «خواجوی کرمانی»، که به روایت بسیاری از اهل ادب، شاید بیشترین تأثیر را بر «حافظ» گذاشته است با شما سخن میگویم. در مواجهه با این تأثیرپذیری «حافظ» از شاعران پیش از خود، باید اذعان کرد که او هیچکدام را به شکلی مشخص و تقلیدی بازتاب نداده است که بتوان گفت این نعلبهنعل دلدادگی او به «مولانا»، «سعدی» یا امثال آنهاست. نکته مهمتر و عجیبتر اینکه «حافظ» بر شاعران پس از خودش توانسته است تأثیری بسیار ژرف و عمیقتر بگذارد؛ تا جایی که خودش به سنگ محکی رایب سنجش عیار شاعران پس از خود بدل شده است و همه گفتهاند فلان شاعر پس از «حافظ» تلاش کرده او شود و نشده است! این جنس تأثیرگذاری؛ یعنی حل شدن در درون و تأثیر نهادن بر دیگران را شما چگونه با محوریت «حافظ»، اندیشه، معرفت و بازتاب آینهگون آنها در اشعارش تبیین میکنید؟
در این نکته که «حافظ» با میراث پیش از خود، از «فردوسی» و «نظامی» گرفته تا «خاقانی»، «سعدی»، «خواجو» و دیگران آشنا بوده، شکی نیست. افزون بر این، آن نبوغ بسیار برجستهای که «حافظ» دارد، او را به این نتیجه رسانده که راهی که شاعرانی مانند «سعدی» در غزل عاشقانه فارسی رفتهاند و آن را به اوج رساندهاند، دیگر نمیتوان از آن فراتر رفت. «مولوی» غزل عارفانه را به اوج رسانده، «فردوسی» شعر حماسی را به اوج رسانده، «خاقانی» قصیده را به اوج رسانده؛ دیگر نمیتوان در این راههای رفته کار تازهای کرد. درست از همین روی است که «حافظ» راه تازهای انتخاب میکند.
براساس همین نگرش است که میتوان اذعان داشت که «حافظ» مجموعه گذشتهها، شاعران، میراث و معارف آنها را در هم میآمیزد؛ «مولوی» را با «سعدی»، «سعدی» را با «خواجو»، «خواجو» را با دیگران میآمیزد و از این آمیزهای که از راه مطالعه، بررسی و تأمل به دست آورده، راه تازهای میگشاید.
درصد بسیار بالایی از این موفقیت، برخاسته از آن نبوغ شگفتانگیز شاعرانه «حافظ» است. نبوغی که شاید قرنها باید بگذرد تا نمونهای مانند آن پدید آید. این نبوغ فوقالعاده «حافظ»، زمینهساز شده تا محصولاتی را که از مطالعه آثار گذشتگان به دست آورده، در کنار تجربههای زیسته شخصی خود، با هم بیامیزد و با آن هنر بسیار توانمند شاعرانهاش، محصولی جدید عرضه کند که تام و تمام متفاوت با «مولوی»، متفاوت با «سعدی»، متفاوت با «خواجو» و همه بزرگان پیش از خودش است.
«حافظ» در کشفِ سیر و سلوک عارفانهاش بر مبنایی که بیان کردم، راه تازهای را کشف کرد و آن را به اوج رساند. طبیعی است که هر محصول عالی بر نسل بعد تأثیر میگذارد و این محصول «حافظ» نیز آنقدر عالی بوده که هنوز هم شاعران بزرگ ما تحت تأثیر آن هستند و به احتمال بسیار بالایی تا آیندهای دور نیز خواهند بود.
ایکنا - به سراغ آثار تحقیقی و پژوهشهای متعددی که شما بر تصحیحها و تعلیقات «دیوان حافظ» از آثار استاد بهاءالدین خرمشاهی، علامه محمد قزوینی، علامه قاسم غنی، استاد سلیم نیساری تا هوشنگ ابتهاج(سایه) انجام دادهاید، برویم. البته که خود شما نیز «دیوان حافظ» را تصحیح و تعلیق کردهاید. شیوه کار شما آیا تفاوتی با دیگران داشته است؟ اصلا نیازی به این حد و حجم از تصحیح و تعلیق وجود دارد؟ سادهتر میپرسم و آن اینکه تحقیق و مداقه شما بر آثار بزرگانی که نام بردم و آنچه خود انجام دادهاید، چه شباهتها و تفاوتهایی دارد و خروجی آن چیست؟
آن تصحیحهایی که بزرگان مانند آقای خرمشاهی، سایه، علامه قزوینی و دیگران انجام دادهاند، کارهای بسیار عالی و در حد خودشان اعلا بوده است. این تصحیحها براساس نسخههای خطی صورت گرفته است. برای مثال، علامه قزوینی از چندین نسخه خطی استفاده کرد و دیگران نیز از نسخههای متفاوتی بهره بردند. شاید از همه مهمتر، آقای سلیم نیساری باشد که 50 نسخه خطی دستنوشت در اختیار داشته و براساس آنها و طبق قواعد معمول تصحیح - البته با سلیقههای مختلف - کار تصحیح و تعلیق خود را انجام داده است.
در میان این مجموعه تصحیحهای متعدد، یکی از بهترین تصحیحها که هنوز هم اثری بسیار قابل توجه است، تصحیح دکتر سلیم نیساری است که جایگاه شایستهای دارد. همچنین تصحیح آقای سایه (هوشنگ ابتهاج) بسیار ذوقمندانه و خوب است، به همراه چند تصحیح خوب دیگر.
اما کاری که در مسیر تصحیح و تعلیق «دیوان حافظ» انجام دادم، براساس نسخههای خطی نبوده است. با توجه به این نکته که به تقریب امری قطعی در در مسیر و نمط حافظپژوهی است که به اثبات رسیده که «حافظ» بسیار پُرتکرار، بارها و بارها سرودههایش را بازخوانی، بازبینی، تغییر، کم و زیاد میکرده؛ همین مسئله باعث شده تا دستنوشتههای دیوانش با یکدیگر اختلافهای زیادی دارد.
کار من به این شکل بوده که چهار تصحیح برجسته؛ یعنی تصحیح علامه قزوینی، علامه غنی، استاد خانلری واستاد نیساری را با هم مقایسه کردم. سپس با استفاده از اطلاعاتی که از سبک «حافظ»، زبان، فکر و اندیشه او دارم، سعی کردم روایتی را که به سلیقه و دانش خودم «حافظانهتر» است و به احتمال بسیار بالا آخرین سروده یا آخرین بازبینی و دستکاری «حافظ» بوده، انتخاب کنم.
کار دیگری که کردم، این بود که در پاورقی، علت انتخاب را - به اندازهای که پاورقی اجازه میداد - به طور کوتاه توضیح دادم که این انتخاب به چه دلیلی صورت گرفته و این ویژگی چرا با سبک «حافظ» بیشتر میسازد و به قول معروف با زبان «حافظ» بیشتر همخوانی دارد. همه اینها دست به دست یکدیگر داد تا در نهایت، کار تصحیح و تعلیق من بر «دیوان حافظ» به این شکل انجام شد.
ایکنا- درباره دو مجلد بسیار متفاوت و جذاب شما یعنی مجموعه «در پی آن آشنا»؛ شما تمرکز بسیار هوشمندانهای بر برخی کلمات پرتکرار و پرمایه در شعر «حافظ» داشتهاید. از جایگاه «می» و «معشوق» که بسیار درباره آنها سخن گفته شده تا واژههایی مانند «دوست» یا «هندو»، درباره این نگاه و شکلگیری این ایده میتوانید توضیح بیشتری دهید؟ کمی خودمانیتر بپرسم؛ از دیدگاه شما، در همنشینی با دیوان «حافظ» کدام کلمه بیشترین تأثیر را بر شما گذاشته است؟
شاید بهتر باشد اینگونه بیان کنم؛ اگر مقصود شما آن دو جلد کتاب باشد که یکی از آنها «واژههای آشنای بیگانه» است؛ محور اصلی آن، بیشتر بر روی واژههایی است که «حافظ» به کار برده و ما امروز نیز به کار میبریم، اما در این دو بستر (زمان حافظ و امروز)، آن لغتها معنای متفاوتی داشتند.
یعنی در گذشته، در شعر «حافظ» یا «سعدی» و در آن دوران، یک کلمه معنایی داشته، اما به مرور زمان معنای آن تغییر کرده و امروز ما آن واژه را با معنایی دیگر در زندگی روزمره به کار میبریم. این موارد را توضیح دادهام که برای مثال، این واژه در فلان بیت «حافظ»، این معنی را دارد، نه آن معنایی که امروز ما در زمانه خودمان استفاده میکنیم.
اما در مورد واژههای بسیار خاص و کلیدی «حافظ» که میتواند تأثیر خاصی بر خواننده بگذارد، شاید بیش از هر واژهای، واژه «عشق» - در معنای خاص خودش - واژه «رند»، واژه «ریا»، واژه «زهد»، واژه «پیر مغان»، واژه «می» و وابستههای آن، با آن معانی تام و تمام رمزی و نمادینی که در شعر «حافظ» دارد، و واژههایی از این دست، بسیار قابل توجه باشند.
ایکنا - آنچه که برآمده از معرفت «حافظ» است، مفاهیمی که گاه نگاهی عرفانی دارد، گاه نگاهی عاشقانه و گاه نگاهی دوستانه. معرفت «حافظ» در این جهان پرآشوب امروز، چگونه میتواند راهگشای مسیر زندگی انسان؛ همان سعادت ازلی و ابدی برای قرب الهی که به هر انسانی در هر دینی وعده داده شده باشد؟ تاکید میکنم که نگاه من تنها بر به دین اسلام متمرکز نیست چراکه بطن و متن تمام کتب آسمانی در نهایت طی کردن مسیر رستگاری تا رسیدن به سعادتِ قُربِ پروردگار است. اما نگاه، اندیشه، بینش، نگرش و کلام «حافظ» چگونه میتواند راهنمای بشر امروز برای رسیدن به همان سعادت ازلی و ادبی وعده داده شده برای قُرب الیالله باشد؟
«حافظ» متعلق به هفت قرن پیش است، اما بسیاری از سخنانی که زده و تجربههایی که از سر گذرانده، تجربههای تنها شخصی یا مقطعی و زمانی نیست، بلکه اموری انسانی هستند. در هر مکان و در هر زمانی و با هر اعتقادی، آن سخنان میتواند سخن امروز نیز باشد.
شاید یکی از رازهای ماندگاری و توجه گسترده مردم نیز همین باشد که سخن «حافظ»، سخن هفت قرن پیش نیست؛ بیشتر سخنانش سخنانی است که انسان در هر زمان و هر مکانی میتواند آن را سخن خود، درد خود و مسئله خود حس کند. به همین دلیل، بسیاری از اندیشههای «حافظ»؛ که اندیشههایی فراشخصی، فرازمانی، فرامکانی و کاملاً انسانی است، به درد انسان امروز نیز میخورد. نکتههای اخلاقی خاصی که گفته، سخنان انسانیاش، آن نگاه گسترده و فارغ از هرگونه تنگنظری و تعصب و آن نگاه لبریز از لطافت انسانی، به واقع هم به درد انسان امروز میخورد و هم به درد انسان در هر زمان.
ایکنا - پرسش پایانی من که باز هم وامدار و الهامگرفته از فصلهای پیشین سخنان شماست آن است که از قرن هشتم تا امروز، ایران شاعران فراوانی به خود دیده است؛ اما نگاه من به عصر حاضر و دهههای متأخر است. چرا در میان این سیل شاعران؛ که برخی از آنان قلهنشین هستند، مانند زندهیاد شهریار، زندهیاد منزوی و امثال این بزرگان؛ دیگر نتوانستهایم تجربهای در سطح «حافظ»، «سعدی» یا «مولانا»، چه در بعد بینالمللی و چه در بعد نفوذ در جان و دل همه ایرانیان، به دست آوریم؟
پاسخ دقیق دادن به این پرسش بسیار دشوار است. اما اگر بخواهم مُجمَل نگاهی به مسئله داشته باشم، باید گفت شرایط زمانی نقش حیایت در تحقق این امر دارد. افزون بر این، این مسئله ربطی منحصر به «حافظ» ندارد. تمام نوابغ در هر فن و هنری؛ خواه شعر، هنرهای تجسمی، نقاشی، خوشنویسی یا علوم دیگری مانند فیزیک و شیمی؛ آن نوابغ بسیار برجسته، افرادی نیستند که مدام تکرار شوند. آنها به شکل معمول به قول آن شاعر «به هر أَلْفی، أَلِفقَدی بَرآید» (در هر زمانی، یک فرد استثنایی پدید میآید).
در هر زمینهای، به عنوان نمونه نبوغ برجسته فلسفی مانند ابوعلی سینا در هر زمانی تولید نمیشود، یک نبوغ برجسته هنری مانند استاد بهزادِ نقاش در هر زمانی تولید نمیشود. بنابراین، به طور طبیعی، ظهور نبوغی بسیار برجسته مانند «حافظ» نیز نباید توقع داشت که مدام و مستمر تکرار شود و مشابهش پدید آید.
شاید باید زمان بگذرد و شرایط خاص زمانی، مکانی، ژنتیکی و عوامل بسیار دیگری فراهم شود تا فردی در حد «حافظ»، یا حتی فراتر از او، پدید آید. مسلم است که منظورم تنها فردی در قالب «حافظ»، شاعری در هفت قرن پیش نیست، بلکه در قالب «حافظ» زمان خودش است.
گفتوگو از امین خرمی
انتهای پیام