سلامت روان یکی از پایههای اساسی رفاه و کیفیت زندگی انسانها به شمار میآید و تأثیری مستقیم بر توانایی فرد در مقابله با چالشهای روزمره، مدیریت استرس، برقراری روابط سالم و مشارکت فعال در جامعه دارد. این مفهوم فراتر از نبود اختلالات روانی است و شامل تعادل هیجانی، شناختی و رفتاری، توانایی مقابله با فشارهای محیطی و بهرهمندی از مهارتهای اجتماعی و عاطفی میشود.
سلامت روان علاوه بر ابعاد فردی، جنبهای جمعی و اجتماعی نیز دارد. ساختارهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه میتوانند بهطور مستقیم یا غیرمستقیم بر وضعیت روانی افراد تأثیرگذار باشند. از این رو، سلامت روان تنها یک موضوع شخصی نیست، بلکه بازتابی از کیفیت زندگی جمعی، عدالت اجتماعی و همبستگی جامعه نیز محسوب میشود.
یکی دیگر از جنبههای حیاتی سلامت روان، آگاهی و سواد روانی است. آگاهی از علائم روانشناختی، شناخت و مدیریت هیجانات و توانایی برخورداری از مهارتهای شناختی و رسانهای همگی از ارکان کلیدی پیشگیری و مدیریت استرس و اضطراب در جامعه به شمار میآیند. سواد سلامت روان به افراد این امکان را میدهد که نه تنها مشکلات روانی خود و اطرافیان را شناسایی کنند، بلکه با اعتماد به نفس و بدون احساس شرم، برای دریافت کمک تخصصی اقدام کنند.
در مجموع، سلامت روان بنیان توسعه فردی و اجتماعی است و ارتقای آن مستلزم توجه همزمان به عوامل فردی، خانوادگی و اجتماعی، برنامهریزیهای کلان و سیاستگذاریهای هدفمند است. جامعهای که از سلامت روان بالایی برخوردار باشد، نه تنها توانایی مقابله با بحرانها و فشارهای روزمره را دارد، بلکه قادر است به توسعه پایدار، انسجام اجتماعی و رفاه عمومی دست یابد.
ایکنا در راستای بررسی موضوع سلامت روان و راههای دستیابی به این موهبت الهی در میان آحاد جامعه به گفتوگو با فرید براتیسده، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی پرداخته که مشروح آن را در ادامه میخوانیم.
بحث سلامت روان از جمله مباحث بسیار اساسی و بنیادین در حوزه سلامت عمومی است که نهتنها در شرایط عادی، بلکه در دوران بحرانها و بلایا نیز اهمیت ویژهای پیدا میکند. در واقع، هنگامی که یک جامعه با موقعیتهای بحرانی نظیر جنگ، همهگیری بیماری، زلزله، سیل یا سایر بلایای طبیعی و انسانی مواجه میشود، ساختارهای روانی و اجتماعی آن جامعه دچار تغییرات جدی شده و سلامت روان به مسئلهای کلان، عمومی و حیاتی تبدیل میشود. در چنین شرایطی، برخلاف تصوری که معمولاً از سلامت روان بهعنوان یک موضوع صرفا فردی وجود دارد، این مقوله ماهیتی جمعی و اجتماعی پیدا میکند. به بیان دیگر، سلامت روان در زمان بحران تنها به وضعیت روانی افراد محدود نمیشود، بلکه به پدیدهای مرتبط با کلیت جامعه، نهادها و سیاستگذاریها تبدیل میشود. از همین رو، نقش مسئولان، تصمیمگیران و برنامهریزان در حفظ و تقویت سلامت روان جامعه در این دوران بسیار برجسته و تعیینکننده است. نحوه عملکرد دستگاههای حاکمیتی، نوع سیاستهای حمایتی و حتی لحن و رفتار مسئولان میتواند در کاهش یا تشدید پیامدهای روانی بحران تأثیر چشمگیری داشته باشد.
نکته مهم دیگری که باید مورد توجه قرار گیرد، آن است که واکنشهای هیجانی و رفتاری مردم در روزها و هفتههای ابتدایی پس از وقوع بحران، امری کاملاً طبیعی است. در این بازه زمانی، افراد ممکن است دچار اضطراب، اندوه، خشم یا بیقراری شوند، اما این واکنشها بخشی از فرایند طبیعی سازگاری انسان با شرایط بحرانی است. بنابراین، نباید چنین رفتارها و هیجاناتی را با برچسبهای منفی یا انگهای روانی همراه کرد. وظیفه متخصصان سلامت روان در این مرحله، بیش از هر چیز، شنیدن، همراهی کردن و فراهم آوردن فرصت برای تخلیه هیجانات مردم است، نه مداخلههای درمانی عمیق یا تشخیصهای زودهنگام. با این حال، تجربه نشان داده است که پیامدهای واقعی و عمیق روانی بحرانها معمولاً چند ماه پس از وقوع حادثه بروز پیدا میکند. به عبارت دیگر، در روزها و هفتههای نخست، همبستگی اجتماعی و حمایت متقابل میان مردم باعث میشود که آثار روانی چندان آشکار نباشد، اما پس از گذشت دو تا سه ماه و بهویژه زمانی که جامعه بهتدریج از حالت اضطرار اولیه خارج میشود، مشکلات روانشناختی مانند افسردگی، اضطراب مزمن، ناامیدی یا احساس بیاعتمادی ظهور میکنند.
مراقبت مستمر از سلامت روان در دوران پسابحران، نه یک اقدام جانبی بلکه ضرورتی حیاتی و بخشی جداییناپذیر از مدیریت کلان بحران است.
این الگو در حوادث گوناگون از جمله جنگها، زلزلهها، سیلها، آتشسوزیها و حتی حملات تروریستی در سراسر جهان مشاهده شده است. در شرایط کنونی نیز، با توجه به بحرانها و درگیریهای اخیر از جمله جنگ دوازده روزه و دیگر حوادث مشابه، میتوان پیشبینی کرد که اکنون زمان آغاز مرحله دوم یا دوره بروز مشکلات روانی در جامعه است. از این رو لازم است مسئولان و متولیان سلامت کشور از هماکنون برای پایش، پیشگیری و مداخله بهموقع در زمینه سلامت روان افراد آسیبدیده برنامهریزی کنند. شعار روز جهانی سلامت روان در سال جاری، «دسترسی به خدمات سلامت روان در زمانهای بحران و بلا» تعیین شده است. این شعار بهدرستی اهمیت فراهمکردن خدمات روانشناختی در دوران پسابحران را یادآور میشود. اکنون فرصت مناسبی است تا نهادهای مسئول با تدوین سیاستهای حمایتی مؤثر، شرایطی فراهم کنند که افراد آسیبدیده بتوانند بهصورت آسان، سریع و بدون تبعیض به خدمات سلامت روان دسترسی داشته باشند. در کنار این اقدامات، پایبندی مسئولان به وعدهها و تعهداتشان در دوران بحران اهمیت بسزایی دارد.
مردم در شرایط بحرانی به حمایتهای عاطفی، اجتماعی و مادی نیاز دارند و هنگامی که مسئولان برای بازسازی منازل، جبران خسارات یا بهبود شرایط معیشتی وعدههایی میدهند، تحقق این وعدهها نقش مستقیمی در بهبود وضعیت روانی جامعه دارد. چنانچه این قولها عملی شود، سطح اعتماد عمومی و احساس امنیت روانی در جامعه تقویت میشود، اما در صورتی که وعدهها نادیده گرفته شوند یا اجرای آنها به تأخیر افتد، احساس ناامیدی، دلسردی و بیاعتمادی در میان مردم افزایش یافته و مشکلات روانی شدت بیشتری مییابد. در جمعبندی باید تأکید کرد که آسیبهای سلامت روان در جوامعی که دچار بحران میشوند، معمولاً با تأخیر زمانی بروز میکند. در ماههای ابتدایی پس از بحران جامعه با تکیه بر روحیه همیاری و حمایت متقابل، بهظاهر از مرحله شوک عبور میکند، اما در ادامه، اگر حمایتهای وعده دادهشده تداوم نیابد و برنامهریزیهای لازم انجام نشود، موج جدیدی از مشکلات روانی و اجتماعی در جامعه شکل میگیرد. بنابراین، مراقبت مستمر از سلامت روان در دوران پسابحران، نه یک اقدام جانبی بلکه ضرورتی حیاتی و بخشی جداییناپذیر از مدیریت کلان بحران است.
در بحث سلامت روان یکی از رویکردهای مهم و بنیادین که همواره مورد تأکید متخصصان این حوزه است، رویکرد عدالت اجتماعی است. این رویکرد بر این اصل استوار است که سلامت روان صرفاً یک امر فردی یا درونروانی نیست، بلکه پدیدهای اجتماعی است که به شدت از ساختارهای اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی جامعه تأثیر میپذیرد. عدالت اجتماعی به این معناست که همه افراد جامعه باید از فرصتهای برابر برای رشد، شکوفایی، رفاه و برخورداری از خدمات سلامت جسمی و روانی برخوردار باشند. در شرایطی که چنین برابری و عدالت اجتماعی وجود نداشته باشد و مردم احساس تبعیض یا نابرابری کنند، این احساس میتواند به شکل مستقیم و عمیق بر روان آنها اثر بگذارد. به بیان دیگر، هنگامی که در جامعه شکافهای اقتصادی، طبقاتی و اجتماعی افزایش مییابد، افراد در مقایسه با دیگران احساس بیعدالتی، ناکامی و محرومیت نسبی میکنند. همین احساس تبعیض و نابرابری درونیشده، یکی از عوامل مؤثر در بروز نارضایتیهای روانی، اضطرابهای مزمن، خشم فروخورده و افسردگیهای اجتماعی است.
ازاینرو، سلامت روان نهتنها نتیجه شرایط فردی یا خانوادگی افراد است، بلکه بازتابی از عدالت، توازن و سلامت ساختار اجتماعی نیز به شمار میآید. در ادبیات علمی سلامت روان، مفهومی تحت عنوان استرسهای اجتماعی و محیطی (Environmental and Social Stressors) وجود دارد. این اصطلاح به مجموعهای از فشارهای روانی و ذهنی اشاره دارد که ریشه در عوامل بیرونی و ساختاری دارند. عواملی نظیر مشکلات اقتصادی، بیکاری، تورم، ناامنی شغلی، وضعیت نامساعد آب و هوا، بحرانهای زیستمحیطی یا حتی نابرابریهای آموزشی و خدماتی. این نوع استرسها برخلاف فشارهای فردی یا شخصی، ماهیتی جمعی دارند و معمولاً تمام اقشار جامعه را تحت تأثیر قرار میدهند. چنین فشارهایی در بلندمدت میتوانند سلامت روان جامعه را تضعیف کرده و زمینهساز افزایش آسیبهای روانی، اجتماعی و حتی جسمی شوند.
از سوی دیگر، باید توجه داشت که وضعیت اقتصادی جامعه تأثیری بسیار مستقیم و تعیین کننده بر سلامت روان مردم دارد. هنگامی که افراد با فشار اقتصادی، تورم، بیکاری و دشواریهای معیشتی روبهرو هستند، سطح استرس عمومی در جامعه بالا میرود و احساس ناامنی روانی گسترش مییابد. در چنین شرایطی، افراد بیش از هر زمان دیگری در معرض اضطراب، ناامیدی، کاهش انگیزه و خستگی روانی قرار میگیرند. حتی در مواردی که خدمات سلامت روان در جامعه وجود دارد، به دلیل مشکلات اقتصادی، بسیاری از مردم توانایی استفاده از این خدمات را ندارند، زیرا هزینههای درمانهای روانشناختی یا جلسات مشاوره بالا است و بیمهها نیز بهصورت کافی این خدمات را پوشش نمیدهند.
اگر بخواهیم سلامت روان در جامعه بهبود یابد، لازم است همزمان با ارائه خدمات روانشناختی و درمانی، سیاستگذاریهای اقتصادی و اجتماعی نیز در راستای کاهش تبعیض، ایجاد عدالت اقتصادی، افزایش حمایتهای اجتماعی و فراهمکردن فرصتهای برابر برای همه اقشار جامعه طراحی و اجرا شود
بدینترتیب، نابرابری اقتصادی به نابرابری در سلامت روان نیز منجر میشود و شکاف طبقاتی خود را در قالب شکاف روانی نشان میدهد. در ارزیابی کلی از وضعیت سلامت روان در جامعه ما باید گفت که با توجه به شرایط اقتصادی، فرهنگی و جمعیتی کشور وضعیت سلامت روان نه در مرحله بحرانی مطلق است و نه میتوان آن را رضایتبخش دانست. به تعبیر دیگر در مقایسه با بسیاری از کشورهای دیگر، وضعیت ما در حد متوسط قرار دارد. براساس خوشبینانهترین برآوردها، از هر چهار نفر یک نفر درگیر نوعی از مشکلات سلامت روان است، مشکلاتی که میتواند از اضطرابهای خفیف تا افسردگیهای شدید یا اختلالات سازگاری را شامل شود. این آمار هر چند در نگاه اول ممکن است نگرانکننده نباشد، اما وقتی با شاخصهای اقتصادی و اجتماعی فعلی کشور همراه شود، به روشنی نشان میدهد که سلامت روان باید به عنوان یکی از اولویتهای اصلی سیاستگذاریهای عمومی و اجتماعی مورد توجه قرار گیرد. عوامل اقتصادی مانند تورم، کاهش قدرت خرید، احساس تبعیض، فاصله طبقاتی، بیکاری و ناپایداری بازار کار از جمله مهمترین مؤلفههایی هستند که مستقیماً سلامت روان را تهدید میکنند. هنگامی که افراد بهطور مداوم با نااطمینانی نسبت به آینده اقتصادی، دغدغه معیشت و احساس بیعدالتی روبهرو هستند، دیگر نمیتوان انتظار داشت که سطح سلامت روانی جامعه در وضعیت مطلوب باقی بماند.
بنابراین، اگر بخواهیم سلامت روان در جامعه بهبود یابد، لازم است همزمان با ارائه خدمات روانشناختی و درمانی، سیاستگذاریهای اقتصادی و اجتماعی نیز در راستای کاهش تبعیض، ایجاد عدالت اقتصادی، افزایش حمایتهای اجتماعی و فراهمکردن فرصتهای برابر برای همه اقشار جامعه طراحی و اجرا شود. به بیان روشنتر، سلامت روان بدون عدالت اجتماعی و اقتصادی قابل تحقق نیست. در نهایت باید یادآور شد که سلامت روان آئینهای از وضعیت عدالت، همبستگی و رفاه در جامعه است. اگر ساختارهای اقتصادی و اجتماعی منصفانهتر شوند و احساس تبعیض و نابرابری در میان مردم کاهش یابد، جامعه نیز از آرامش روانی و انسجام بیشتری برخوردار خواهد شد. ازاینرو، توجه به ابعاد اقتصادی و اجتماعی زندگی مردم، بخش جداییناپذیر از برنامهریزی برای ارتقای سلامت روان در سطح ملی است.
سواد سلامت روان یکی از ارکان اساسی و بسیار تأثیرگذار در ارتقای سطح سلامت روانی افراد و جامعه است. در حقیقت، این نوع سواد به افراد کمک میکند تا درک عمیقتر و آگاهانهتری از هیجانها، افکار و رفتارهای خود داشته باشند و در نتیجه بتوانند در مواجهه با فشارها، اضطرابها و تنشهای زندگی روزمره، واکنشهای سالمتر و سازگارانهتری از خود نشان دهند. سواد سلامت روان مفهومی چندبعدی است و خود به چند شاخه تقسیم میشود، از جمله سواد عاطفی و سواد شناختی. سواد عاطفی به این معناست که فرد بتواند عواطف و هیجانات خود را در موقعیتهای مختلف بهویژه در شرایط غیرعادی یا بحرانی، شناسایی، درک و مدیریت کند. این توانایی باعث میشود که شخص در شرایط دشوار دچار آشفتگی یا واکنشهای شدید هیجانی نشود و بتواند با آرامش، تصمیمهای منطقیتری بگیرد. به بیان دیگر، سواد عاطفی به افراد میآموزد چگونه احساسات خود را بشناسند، به آنها معنا دهند و از آنها در جهت سازندگی استفاده کنند.
در کنار این مقوله، سواد شناختی نیز جایگاه بسیار مهمی دارد. این نوع سواد به فرد کمک میکند تا بتواند افکار خود را کنترل کند، خطاهای شناختی را تشخیص دهد و از تفکر منفی، خودسرزنشگری یا پیشبینیهای فاجعهآمیز دوری کند. فردی که از سواد شناختی بالایی برخوردار است، در برابر موقعیتهای استرسزا، واقعبینانهتر میاندیشد و به جای تسلیمشدن در برابر اضطراب، راهحلمحور عمل میکند. بنابراین، ترکیب سواد عاطفی و شناختی پایه و اساس مدیریت سالم هیجانها و استرس در زندگی روزمره را تشکیل میدهد. با این حال، در سالهای اخیر یکی از ابعاد جدید و بسیار مهم سواد سلامت روان که در منابع علمی و پژوهشی بهویژه مورد تأکید قرار گرفته، سواد رسانهای و سواد فضای مجازی است. فضای مجازی و رسانهها امروز بخش جداییناپذیر زندگی انسانها شدهاند و نقشی مستقیم و عمیق در شکلدهی به افکار، هیجانها و رفتارهای اجتماعی ایفا میکنند. از یک سو، فضای مجازی میتواند منبعی از آگاهی، ارتباط و حمایت روانی باشد، اما از سوی دیگر در صورت استفاده نادرست، خود به عاملی برای افزایش اضطراب، استرس، ناامنی روانی و حتی اعتیاد رفتاری تبدیل میشود.
متأسفانه، در سالهای اخیر شاهد گسترش پدیدههایی مانند بداخلاقیهای مجازی، خشونت کلامی، انتشار اخبار نادرست، مقایسههای ناسالم اجتماعی و اعتیاد به تلفنهای هوشمند و اینترنت هستیم، بهویژه در میان نوجوانان و جوانان که به دلیل ویژگیهای سنی و هیجانی خود آسیبپذیری بیشتری در برابر این پدیدهها دارند. این وضعیت ضرورت توجه به سواد رسانهای بهعنوان بخشی جداییناپذیر از سواد سلامت روان را دوچندان کرده است. فردی که از سواد رسانهای کافی برخوردار است، میداند چگونه با اطلاعات دریافتی از رسانهها برخورد کند، چگونه بین واقعیت و تحریف تمایز بگذارد و چطور میزان استفاده از فضای مجازی را به گونهای تنظیم کند که سلامت روانیاش دچار آسیب نشود. از سوی دیگر، یکی از مهمترین مؤلفههای سواد سلامت روان، آگاهی از علائم و نشانههای اختلالات روانشناختی است. این آگاهی به افراد کمک میکند تا در صورت مشاهده نشانههایی مانند اضطراب، افسردگی، وسواس، اختلال خواب یا تغییرات رفتاری، آن را طبیعی تلقی نکنند و در اولین فرصت برای دریافت کمک تخصصی اقدام کنند.
اگر رسانهها بتوانند به مردم یادآوری کنند که داشتن اضطراب، افسردگی یا هرگونه اختلال روانی موضوعی غیرعادی نیست و افراد باید بدون ترس از قضاوت اجتماعی برای درمان اقدام کنند، جامعه به سمت پذیرش بیشتر و سلامت روانی بالاتر حرکت خواهد کرد
یکی از مشکلات عمده در جوامع مختلف از جمله در کشور ما این است که بسیاری از مردم هنگام تجربه نشانههای روانی از مراجعه به روانشناس یا روانپزشک خودداری میکنند. دلیل اصلی این امر، احساس شرم، انگ اجتماعی و نگرش منفی نسبت به اختلالات روانی است. درحالیکه ارتقای سواد سلامت روان میتواند این تابو را بشکند و این باور نادرست را اصلاح کند که «مشکل روانی نشانه ضعف است». آگاهی درست به ما میآموزد که وجود نشانههای روانشناختی بههیچ وجه امر غیرعادی یا شرمآوری نیست، بلکه نشانهای است از اینکه انسان نیاز به توجه و مراقبت دارد. درست همانگونه که برای بیماریهای جسمی به پزشک مراجعه میکنیم، مراجعه به روانشناس یا روانپزشک نیز رفتاری مسئولانه و نشانهای از آگاهی، شجاعت و رشد فردی است.
در این میان، نقش رسانهها بهویژه صدا و سیما، رسانههای نوشتاری، خبرگزاریها و پلتفرمهای اطلاعرسانی آنلاین بسیار برجسته است. رسانهها میتوانند با اطلاعرسانی صحیح، آموزش عمومی و ترویج فرهنگ مراجعه به متخصص آگاهی مردم را نسبت به اهمیت سلامت روان افزایش دهند. اگر رسانهها بتوانند به مردم یادآوری کنند که داشتن اضطراب، افسردگی یا هرگونه اختلال روانی موضوعی غیرعادی نیست و افراد باید بدون ترس از قضاوت اجتماعی برای درمان اقدام کنند، جامعه به سمت پذیرش بیشتر و سلامت روانی بالاتر حرکت خواهد کرد. در نهایت باید گفت سواد سلامت روان نهتنها ابزاری برای کاهش اضطراب و استرس فردی است، بلکه به ایجاد جامعهای آگاه، آرام و همدل نیز کمک میکند. برخورداری از این سواد به ما شجاعت اخلاقی میدهد تا در مواقع نیاز از متخصصان کمک بگیریم و مسئولیت بهبود وضعیت روانی خود را بپذیریم. به بیان دیگر، فردی که از سواد سلامت روان برخوردار است، نهتنها توانایی مدیریت احساسات و افکار خود را دارد، بلکه میداند چه زمانی باید برای سلامت خود اقدام کند. این آگاهی، نوعی شجاعت درونی، بلوغ فکری و قدرت اخلاقی است که در نهایت به افزایش آرامش جمعی و کاهش استرس اجتماعی منجر میشود.
مطالعات و تجربیات روانشناختی نشان میدهد که عوامل اجتماعی نقش تعیینکنندهای در شکلدهی به سلامت روان افراد دارند و از بسیاری از عوامل فردی و درونی پیشی میگیرند. از دیرباز، مسائل اجتماعی بهعنوان بخش جداییناپذیر و مستمر زندگی جوامع مطرح بودهاند و همیشه اثرات قابل توجه و عمیقی بر وضعیت روانی مردم داشتهاند. حتی از نگاه متخصصان و روانشناسان میتوان گفت که اهمیت مسائل اجتماعی غالبا بسیار بیشتر از مسائل فردی است، زیرا این عوامل نه تنها بر فرد، بلکه بر محیط اجتماعی و کل ساختار جامعه اثر میگذارند و به شکل جمعی احساسات و رفتارها را تحت تأثیر قرار میدهند. عوامل اجتماعی گستردهاند و طیف وسیعی از مؤلفهها را دربرمیگیرند. برای مثال، تبعیض جنسیتی میتواند احساس بیعدالتی و محرومیت را در افراد ایجاد کند و پیامدهای روانی گستردهای به دنبال داشته باشد. بیکاری و عدم دسترسی به فرصتهای شغلی مناسب، علاوه بر فشار اقتصادی، احساس ناکامی، بیارزشی و اضطراب را در افراد افزایش میدهد. تورم و کاهش قدرت خرید نیز موجب ایجاد استرس مزمن، نگرانیهای مداوم نسبت به آینده و کاهش انگیزههای فردی و اجتماعی میشود. همچنین، سطح پایین معیشت و محدودیت دسترسی به منابع اولیه زندگی، همبستگی اجتماعی را تضعیف میکند و احساس ناامنی روانی و اضطراب جمعی را تشدید مینماید.
حتی مسائلی مانند آلودگی هوا و شرایط محیطی نامطلوب میتوانند بهصورت غیرمستقیم بر سلامت روان اثرگذار باشند، زیرا زندگی در محیطی ناسالم موجب کاهش کیفیت زندگی، اختلال خواب، خستگی مزمن و فشارهای روانی مداوم میشود. این عوامل اجتماعی نه تنها موجب افزایش استرس و فشار روانی میشوند، بلکه باعث ایجاد احساس تحقیر، بیقدرتی، آسیبپذیری و ناامیدی در افراد میشوند. برخلاف مسائل فردی و درونی که محدود به تجربه شخصی یک فرد است، فشارهای اجتماعی جنبه جمعی دارند و میتوانند بر رفتار، نگرش و روان جمعی جامعه اثرگذار باشند. به بیان دیگر، افراد حتی با توانمندیها و مهارتهای فردی بالا نیز نمیتوانند اثرات منفی محیط اجتماعی نابرابر یا پر از تبعیض و بیعدالتی را نادیده بگیرند، زیرا این عوامل محیطی به طور مداوم ذهن و روان فرد را تحت فشار قرار میدهند و سلامت روان را بهصورت گسترده تهدید میکنند. از این رو، برای ارتقای سلامت روان جامعه، باید توجه جدی به شرایط اجتماعی و اقتصادی جامعه، عدالت اجتماعی، کاهش تبعیض، ایجاد فرصتهای برابر و ارتقای کیفیت زندگی مردم داشته باشیم. توجه صرف به عوامل فردی یا درونی بدون اصلاح ساختارهای اجتماعی و بهبود شرایط محیطی، نمیتواند اثر پایدار و گستردهای بر سلامت روان جامعه داشته باشد.
در واقع، سلامت روان افراد بهطور مستقیم با کیفیت محیط اجتماعی، احساس امنیت، عدالت، برابری و همبستگی اجتماعی مرتبط است و تنها زمانی میتوان انتظار داشت جامعهای با سطح بالای سلامت روان داشته باشیم که مشکلات اجتماعی، اقتصادی و محیطی آن جامعه بهطور جدی کاهش یافته و فرصتهای برابر برای تمامی افراد فراهم شده باشد. بنابراین، مهمترین و اثرگذارترین عوامل بر سلامت روان، مسائل اجتماعی هستند که شامل تبعیض، نابرابری، بیکاری، تورم، کاهش قدرت خرید، ضعف معیشتی و شرایط محیطی نامطلوب میشوند. این عوامل با ایجاد احساس ناامیدی، تحقیر، آسیبپذیری و اضطراب، سلامت روان افراد را بهشدت تهدید میکنند و اولویت اصلی مداخلات روانشناختی، اجتماعی و سیاستگذاریهای عمومی باید اصلاح و بهبود همین مسائل باشد.
براساس تجربه و مشاهدات روانشناختی، شایعترین مشکلات روانی در جامعه امروز افسردگی و اختلالات عاطفی هستند. افسردگی بهعنوان یکی از اختلالات روانی رایج، افراد را در طیف گستردهای از نشانهها مانند کاهش انگیزه، احساس ناامیدی، خستگی مزمن و کاهش رضایت از زندگی درگیر میکند و توانایی فرد را در انجام فعالیتهای روزمره تحت تأثیر قرار میدهد. بعد از افسردگی، اضطراب شایعترین مشکل روانی است که افراد را با نگرانیهای مداوم، استرسهای فزاینده و افکار نگرانکننده مواجه میکند. ترکیب این دو اختلال یعنی افسردگی و اضطراب همزمان بهطور خاص یکی از چالشبرانگیزترین مسائل سلامت روان جامعه است و میتواند کیفیت زندگی افراد را بهطور قابل توجهی کاهش دهد. این نکته در آمارهای ارائه شده ازسوی نهادهای مسئول از جمله وزارت بهداشت، نیز به وضوح تأیید شده است.
مشکلات روانی شامل افسردگی، اضطراب، اعتیاد و تعارضات خانوادگی علاوه بر تأثیر فردی، کیفیت زندگی و سلامت روان عمومی جامعه را نیز تحت تأثیر قرار میدهند. آنها میتوانند به کاهش کارایی فرد، اختلال در روابط اجتماعی، افزایش تنشهای خانوادگی و فشارهای اقتصادی و اجتماعی منجر شوند
علاوه بر افسردگی و اضطراب، اعتیاد یکی دیگر از مشکلات مهم روانی و رفتاری است که در جامعه گسترش یافته و متأسفانه بهعنوان یک بیماری روانی شناخته میشود، اعتیاد چه به مواد مخدر و چه به رفتارهای اعتیادگونه مانند اعتیاد به فضای مجازی، نه تنها سلامت روان فرد را تهدید میکند، بلکه سلامت روان جمعی و روابط اجتماعی را نیز تحت تأثیر قرار میدهد و پیامدهای اقتصادی و اجتماعی گستردهای به دنبال دارد. از سوی دیگر، مشکلات خانوادگی و تعارضات در ساختار خانواده نیز نقش مهمی در شکلگیری اختلالات روانی دارند. این مشکلات میتوانند به شکلهای مختلف بروز کنند، از اختلافات و درگیریهای روزمره تا موارد شدیدتری مانند طلاق عاطفی، جدایی عاطفی و حتی طلاق رسمی. چنین مشکلات خانوادگی علاوه بر آسیب فردی، میتواند زمینهساز کاهش حمایت اجتماعی، تنهایی، اضطراب و افسردگی در افراد شود و به صورت مستقیم بر سلامت روان جامعه تأثیرگذار باشد.
در مجموع، این مشکلات روانی شامل افسردگی، اضطراب، اعتیاد و تعارضات خانوادگی علاوه بر تأثیر فردی، کیفیت زندگی و سلامت روان عمومی جامعه را نیز تحت تأثیر قرار میدهند. آنها میتوانند به کاهش کارایی فرد، اختلال در روابط اجتماعی، افزایش تنشهای خانوادگی و فشارهای اقتصادی و اجتماعی منجر شوند. بنابراین، شناسایی این مشکلات و ارائه راهکارهای پیشگیری و درمانی مناسب، نه تنها برای بهبود وضعیت فردی، بلکه برای ارتقای سلامت روان جمعی و ارتقای کیفیت زندگی جامعه امری ضروری و حیاتی است.
گفتوگو از مجتبی افشار
انتهای پیام