کد خبر: 4303330
تاریخ انتشار : ۱۴ شهريور ۱۴۰۴ - ۰۱:۳۰

«الفَقرُ فخری» پیامبر(ص)؛ مقصد سالک در مصیبت‌نامه عطار + فیلم

مقاله سی‌وپنجم «مصیبت‌نامه» شیخ فریدالدین عطارنیشابوری؛ مخاطب را به سفر با سالکی همراه می‌کند که سلوک او از ماه و خورشید گرفته تا حضرات آدم(ع) و .... عیسی(ع) را در نوردیده و در نهایت معنای حرکت معنوی از «فقر مطلق» به درگاهِ «بی‌نیاز مطلق» را دریابد.

نعت پیامبر اکرم(ص) در ادبیات فارسی از آغاز شکل‌گیری شعر دَری تاکنون، یکی از درخشان‌ترین شاخه‌های شعر آیینی بوده است. بزرگانی چون سنایی، عطار، مولوی، سعدی و حافظ با زبان عشق و ایمان، پیامبر رحمت را ستوده‌اند و او را مظهر اخلاق و کمال انسانی دانسته‌اند. نعت‌سرایی تنها مدحی لفظی نیست، بلکه جلوه‌ای از دلدادگی شاعران و پیوند جاودانه ادب فارسی با سیره نبوی به‌شمار می‌رود.

در همین راستا ایکنا نیز همزمان با آغاز امامت حضرت ولی‌عصر(عج) و در آستانه هزار و پانصدمین سالگرد میلاد پیامبر رحمت، حضرت محمد مصطفی(ص)، مجموعه درس‌گفتارهایی را در ۹ بخش با محور نعت پیامبر اکرم(ص) در ادبیات فارسی منتشر می‌کند.

راوی این درس‌گفتارها ساعد باقری، شاعر و پژوهشگر برجسته ادبیات فارسی است؛ چهره‌ای که نام او با شعر آیینی، پژوهش‌های ژرف در عرصه ادب فارسی و تلاش برای پیوند میان شعر معاصر و میراث معنوی درخشان این سرزمین گره خورده است. نگاه پژوهشگرانه و تجربه‌های ادبی او فرصتی فراهم می‌کند تا مخاطب امروز، سیمای پیامبر رحمت(ص) را در آیینه زبان و ادب فارسی با نگاهی تازه و عمیق بازشناسد.

از علاقه‌مندان فرهنگ و ادب فارسی و نیز دوستداران سیره نبوی دعوت می‌کنیم در این مسیر همراه باشند و در هر بخش، با تأمل در سخنان ساعد باقری، به ژرفای سنت نعت‌سرایی در ادب فارسی قدم بگذارند؛ سنتی که همچنان جاری و زنده است و می‌تواند دل‌ها را با یاد و نام پیامبر رحمت(ص) روشن سازد.

در ادامه، بخش چهارم با محور مرور فصلی دیگر از «فریدالدین عطار نیشابوری، مصیبت‌نامه و پیامبر اکرم(ص)» را با هم می‌بینیم و می‌خوانیم.

به نام چاشنی بخش زبان‌ها

حلاوت بخش معنی در بیان‌ها

اللهم صل علی محمد و آل محمد

درس‌گفتار چهارم را در شرایطی آغاز می‌کنیم که برای دومین بار گام به «مصیبت‌نامه» شیخ فریدالدین عطار نیشابوری می‌گذاریم.

در درس‌گفتارهای پیشین به این نکته اشاره کردم که برخی از کتاب‌ها مدح سید‌الانبیاء(ص) را در بخشی از متن خود متمرکز کرده‌ و از قصائد غزلیات بهره برده‌اند. همچنین در میان منظومه‌ها نیز رسم است که بعد «تحمیدها»، وصف و نعت حضرت رسول(ص) نیز مورد استفاده شاعر و سراینده منظومه قرار گیرد.

در بسیاری از اوقات اتفاق‌هایی می‌افتد که بخش‌های بسیاری از میانه منظومه‌ها از چشم می‌افتد و به آنها توجه نمی‌شود. در حالی ‌که شاید گاهی اوقات همین قسمت‌های میانی منظومه‌ها، حاوی نقاط برجسته و ارزشمندی باشند که به اقتضای نگاه شاعر در میانه‌ منظومه آمده است.

در این درس‌گفتار به مقاله سی‌وپنجم «مصیبت‌نامه» فریدالدین عطار نیشابوری ورود می‌کنیم. هر خواننده‌ای که با این باب همراه شود درمی‌یابد که از زبان، نگاه و سرایش شاعر چه غوغایی به پا شده ‌است.

عطار طراحی داستان خود را بر این نمط قرار داده که شما به‌عنوان یک مخاطب همراه «سالک»، مسیر سلوک را طی می‌کنید. پیری (مرشدی راهبر، راهنما و فرزانه) در این‌ میان وجود دارد که او «سالک» را راهنمایی می‌کند. برای مثال به او می‌گوید که به پیش «ماه» برو! همان ماهی که شاهدی شب‌ها می‌درخشد! سالک می‌اندیشد این همان ماهی است که می‌تواند در ظلمات و تاریکی از من دستگیری کند و راهنماییم کند.

وقتی «سالک» نزد ماه می‌رود؛ ماه به او می‌گوید که «من خود اسیر و فقیر و بیچاره این راه هستم. نوری که از من می‌بینی از آن من نیست! نور من از آن خورشید است و برو پیش خورشید تا راه خود را بازیابی.»

وقتی دو مقاله از مجموعه مقالات «مصیبت‌نامه» جناب عطار را می‌خوانیم، در مقالات پیش رو دیگر درمی‌یابیم که عطار می‌خواهد بگوید به هر جا که می‌خواهی بروی پیشاپیش بدان که آنجا توقفگاه نیست! به دیگر معنا آن‌جا سرمنزل نهایی نیست.

وقتی آن «سالک» پیش خورشید می‌رود خورشید به او می‌گوید: «ای بنده خدا! من خودم آواره آسمان‌ها هستم و از این‌سو به آن‌سو می‌روم. آن‌وقت تو از من مدد می‌خواهی تا به مقصد و مقصود برسی؟»

وقتی آن «سالک»، پیش پیر بازمی‌گردد؛ آن زمان پیر به او می‌گوید که خورشید مظهر آن چیزی است که به همه‌جا می‌تابد، انتخاب نمی‌کند، بخشش و عطای خورشید هیچ بد و خوبی ندارد! این می‌شود مصداق «احسان!» یعنی آنکه عطار در هر مرحله‌ای یکی از مباحث اخلاقی را در این اثر با مخاطب خود مطرح می‌کند.

حال در مقاله سی‌وپنجم (اواخر مصیبت‌نامه) می‌بینیم که «سالک» در این مسیر به چه جاهایی سر زده است. حضرت جبرائیل، حضرت اسرافیل، حضرت میکائیل و عزراییل، عرش، کرسی، لوح، قلم، بهشت، دوزخ و چهار عنصر (آب و باد و خاک و آتش) هر کدام از آنها در مسیر رهروی سالک، او را به نزد دیگری فرستاده و به او گفته‌اند که ما خود به سرمنزل نرسیده و متوقف هستیم. اینجا متوقف به این معنا نیست که حرکت نمی‌کنند، بلکه به‌معنای آن است که توفیقی در رسیدن به مقصد نداشته‌ایم.

در این مسیر؛ «سالک» سرانجام به پیامبران و حضرات آدم(ع)، نوح(ع)، ابراهیم خلیل(ع)، موسی(ع)، داوود(ع)، عیسی(ع) سر می‌زند و سر آخر آنجاست که حضرت عیسی(ع)، «سالک» را به سمت حضرت رسول(ص) هدایت می‌کند و به او می‌گوید که برای یافتن مقصودت به آنجا برو!

در مقاله سی‌وپنجم؛ «سالک» بعد طی کردن تمام راهی که پشت‌سر گذاشته است نزد حضرت رسول(ص) می‌رود. برای دریافت مفهوم این مقاله باید مقالات پیشین را خوانده باشیم و این سیر را دریافته باشیم تا از عمق جان متوجه شویم که جناب عطار در این مقاله چه غوغایی برپا می‌کند.

سالک آمد موج‌زن، جان از وفا

پیش صدر و بدر عالم، مصطفی

حال او اینجا دگرگون اوفتاد

خاک بر سَر کرد و در خون اوفتاد

گفت ای سلطانِ دارالمُلکِ دین

وی رسولِ خاصِ ربُ‌العالمین

ای دل‌افروز همه دین‌گستران

وی سپهدار همه پیغمبران

آفرینش را تویی مقصود و بس

چون تو اصلی، پس تویی موجود و بس*

* در این مصرع جناب عطار باز ما را به همان «لَوْلاکَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلاکَ» ارجاع و تذکار می‌دهد.

بهترینِ جمله‌ای از حرمتت

بهترین امتان شد، اُمتت

هم در حدیث وجود دارد و نیز جایی هم عطار از حضرت رسول(ص) نقل می‌کند که در حدیث قدسی نقل شده که خداوند فرمود: «فرد دوزخی که از امت تو باشد؛ او را دوست‌تر می‌دارم تا فردی بهشتی که از امت دیگر پیامبرانم باشد.

بهترین شهرها، هم، شهر توست

بهترین قرن‌ها از بهر توست

بهترین هر کتاب، از حق، توراست

بهترین هر زبان، مطلق توراست

بهترین خانه‌ها بِیتُ الله است

وآن تو را هم قبله، هم خلوتگه است

تا اینجا با مدح و نعتی همچون دیگر سروده‌های شاعران مواجه هستیم؛ اما سوال اینجاست که آن سالکِ در پس این گفته‌ها به کجا قراراست برسد؟

چُون بِهینی در بِهینی با بِهین

پیشت آمد قطره‌ای ماء مَعین

گرچه ننگی‌ام، ولی زان توام

عاشق دیرینه، حیران توام

گرچه دارم بی‌عدد بی‌حرمتی

تو مرا بیرون مَنِه از اُمتی*

* باید پرسید اینجا اشارت به چیست؟ اشارت عطار در اینجا به آن سخن است که همگان در روز قیامت، در آن حول رستاخیز، نگران خودشان هستند. همگان «نفسی‌، نفسی» می‌گویند و در این میان فقط سید‌الانبیا(ص) است که «اُمتی اُمتی» می‌فرمایند. به بیان ساده‌تر همگان از خود و نفسِ خویش می‌گویند و حضرت خاتم(ص) نگران امت خویش است.

گرچه ننگییم ولی زانِ توام

عاشق دیرینه، حیران توام

گرچه دارم بی‌عدد بی‌حرمتی

تو مرا بیرون مَنِه از اُمتی

از دَرَت گَر هیچ، دَرمانَد یکی

هیچ دَردی، دیگر نماند بی‌شکی

از دَرَت آن را که نگشاید دَری

تا ابد نگشایدش در، دیگری

گرچه راحت پای تا سر نور بود

لیک راهی سخت دورادور بود*

* این را مدنظر داشته باشید که آن «سالک» ما تا به اینجا برسد؛ 35 منزل را پشت سر گذاشته است.

من به هر دَر می‌شدم دَر راهِ تو*

* اگر طی تمام این مسیر، نزد حضرت آدم(ع)، نزد حضرت نوح(ع) و نزد حضرت ابراهیم(ع) می‌رفتم، در واقع، سرانجامِ مقصودم آن بود که به اینجا برسم!

من به هر دَر می‌شدم در راه تو

تا رسیدم من بدین درگاه تو

زان به هر در رفتم و هر گوشه‌ای

تا دَهندَم در رَهِ تو، توشه‌ای

زان همه درها که آن در راه توست

تا ابد مقصودِ من، درگاه توست

چون به عون تو بدین دَر آمدم

وز دَرِ تو خاک بر سر آمدم

گر دهی یک ذره جانم را عیان

از میانِ جان نهم، جان در میان

چون دو عالم سایه‌پرورده تواند

هم زمین، هم آسمانِ گَرد تواند

از در تو من کجا دیگر شوم

گر شوم بی امر تو، کافر شوم

چون بهشتم جز سر این کوی نیست

از چِنین دَر، ناامیدی روی نیست

کجا بروم؟ اگر قرار باشد من را نخوانی یا من را برانی، کجا می‌توانم بروم؟

از هدایت، کَسرِ* من پیوند کُن

*«کَسر» اینجا به معنای شکستگی است. شاعر می‌گوید که شکستگی من را ترمیم کن!

از هدایت کَسرِ من پیوند کُن

هدیه‌ای بخش و مرا خرسند کُن

مصطفیِ مجتبی، سلطان دین

چون شِنُود این سَر ز سَرگردانِ دین

دید کان سالک تَظَلُم می‌نُمود

رحمتش آمد، تبسم می‌نُمود

گفت تا تو با تویی، رَه نَبوَدَت

عقل عاشق، جانِ آگَه نَبوَدَت

سایه‌ای شو، گمشده در آفتاب

هیچ شو، واللهُ اَعلم بالصواب*

چون در اینجا بحث به مراتب «فقر» و «محو» (از مراتب هفتگانه طی طریق برای رسیدن به فنا فی‌الله) می‌رسد. شاهدیم که جناب عطار در چنین شرایطی بلافاصله برای مخاطب خود هشدار را نیز بازگو می‌کند. به عنوان مثال در همین چند بیت پیش رو چنین می‌خوانیم:

در حُلول اینجا مَرو، گَر می‌روی

در تجلی رو، تو تا آگَه روی

سایه‌ای شو، گمشده در آفتاب

هیچ شو، واللهُ اَعلَم بالصواب

لیک، راه تو در این منزل شدن

نیست الا در درون دل شدن

در حقیقت اینجا، شاعر در مسیر راهنمای «سالک» به سمت پنج عالَم «حس»؛ «خیال»؛ «عقل»؛ «دل» و «جان» است.

اول از حس بُگذَر، آنگه از خیال

آنگه از عقل، آنگه از دل؛ اینت حال

حال، حاصل در مقام جان شود

در مقام جانت، کار آسان شود

پنج منزل در نهاد تو، توراست

راستی، تُو بر تو است از چپ و راست

اولش حس و دوم از وی خیال

پس سَیُم عقل است، جای قیل و قال

منزل چهارم، از او، جای دل است

پنجمین، جان است، راه مشکل است

نَفسِ خود را، چون چنین بشناختی

جان خود، در حق شناسی باختی

در حُلول اینجا مَرو گر می‌روی

در تجلی رو، تو، تا آگَه روی

چون بدین منزل رسیدی، پاک‌باز

گر همه بَر گویمت، گردد دراز

آنچه آنجا بینی از انواع راز

صدهزاران سال، نتوان گفت باز*

* به تعبیر ساده باید گفت که دیگر آن رازها گفتنی نیست. «یُدرَک ولا یُوسَف» هست. وقتی از این پنج منزل گذشتی؛ تو ای سالک، باید برسی تا ببینی.

چون تو خود اینجا رَسی، بینی همه

حل شود دنیایی و دینی همه

پس برو اکنون و راه خویش گیر

پنج وادی در درون، دَر پیش گیر

داد یک‌یک عضو خود نیکو بده*

* نکته بسیار حائز اهمیت اینجا وجود دارد. می‌گوید همه این اعضای بدنت بر تو حقی دارند. پس باید حق و داد آنها را ادا کنی و بپردازی. اما چگونه باید این حق را پرداخت کرد؟

ظلم کن بر نَفس و داد او بده*

*«ظلم کردن بر نَفس» به آن معنا نیست که هر آنچه مجتهیات است را کنار بگذار، از تمام آنها دوری کُن و برکنار باش. منظور آن است که اگر نَفس را بی‌عنان رها کنی، در واقع به نَفسِت، ظلم کرده‌ای! چرا؟ چون تو ای انسان، پادشاه اقلیم وجود خودت هستی؛ بر اقلیم وجودت بر کالبد و تَنَت به درستی پادشاهی کن و از آن استفاده کن!

زان که فردا حق، ز یک‌یک عضو تو

بازپرسد بل ز یک‌یک جزو تو

چون دلِ سالک قرین راز گشت

از پس آمد کرد خدمت، بازگشت

سالک آمد، پیشِ پیر محترم

باز گفتش قصه خود بیش و کم

پیر گفتش، مصطفی دایم به حق

در جهانِ مسکنت، دارد سبق

نقطه فقر، آفتابِ خاص اوست

در دو کونش فخر از اخلاص اوست

فقر اگرچه محض بی‌سرمایگی‌ست

با خدای خویشتن همسایگی‌ست

ببینید چندین بار ما در این طی طریق و سلوک سالک، با موضوع «فقر» در «مصیبت‌نامه» جناب عطار مواجه شده و خواهیم شد.

پرسش این است که آن «الفَقرُ فخری» چیست؟ آن فقری که پیامبر(ص) فرمود که اگر از این در وارد شود، ایمان از پنجره بیرون می‌رود چیست؟

باید بدانیم آن فقری که پیامبر به آن افتخار کرد(الفقر فخری)؛ به مصداق بارز کلام همان نیاز مطلق به خداوند و بی‌نیازی جستن از اغیار است. همان از غیر خدا بی‌نیاز شدن، بی‌نیازی جستن و سراپا نیاز بودن به درگاه حق! یعنی «فقر مطلق» به درگاهِ «بی‌نیاز مطلق»!

نقطه فقر آفتاب خاص اوست

در دو کونش فخر از اخلاص اوست

این چه بی‌سرمایگی باشد که هست

تا ابد هر دو جهانش زیردست

صلوات الله علیه. از پروردگار منان طلب می‌کنیم به صدق دل که همه ما -گفت گرچه ننگی‌ام ولی زان توام-

گرچه دارم بی‌عدد بی‌حرمتی

تو مرا بیرون من از اُمتی

اگر خداوند شکر ما را بپذیرد تنها به پاس آنکه از اُمت او هستیم کافی است. چراکه ذات حق مستغنی است و اگر باد استغنای او درگیرد، هیچ کدام ما گریبان هیچکس را نمی‌توانیم بگیریم که چرا گویای «لا اله الا الله» نمی‌توانیم بشویم. پس فراموش نکنیم که این دولت، این بخت و این اقبال را به هر فردی نمی‌بخشند.

شکرگزار خداوند هستیم و توفیق معرفت محمد(ص) و آل‌محمد(ص) را از درگاه او خواهانیم. حق پشت و پناه همگی ما باشد.

انتهای پیام
captcha