کد خبر: 4317795
تاریخ انتشار : ۳۰ آبان ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۲
به بهانه روز حکمت و فلسفه بخوانیم

هفت نکته از رابطه قرآن و فلسفه به روایت استاد الازهر

شیخ محمد یوسف موسی معتقد است، قرآن به دلیل گنجاندن اصول فلسفی، چه مربوط به بشریت و چه مربوط به خدا و رابطه او با بشر، یکی از مهمترین عواملی بود که مسلمانان را به تحقیق فلسفی ترغیب می‌کرد.

به گزارش ایکنا، زکی المیلاد در مطلبی در وبسایت «مؤمنون بلاحدود» درباره کتاب «قرآن و فلسفه» نوشته «شیخ محمد یوسف موسی» نوشت: در سال ۱۹۵۸، شیخ محمد یوسف موسی(۱۳۱۷-۱۳۸۳ هـ / ۱۸۵۹-۱۹۶۳ م)، از شیوخ الازهر، اولین چاپ کتاب خود با عنوان «قرآن و فلسفه» را منتشر کرد. این اثر در اصل بخش اول رساله دکترای او بود که به زبان فرانسه نوشته و در سال ۱۹۴۸ در دانشگاه سوربن فرانسه از آن دفاع شد. به او دکترای فلسفه با بالاترین امتیاز اعطا شد. عنوان این رساله «دین و فلسفه از دیدگاه ابن رشد و فیلسوفان قرون وسطی» بود.

پس از دفاع از رساله، دکتر موسی آن را از فرانسوی به عربی ترجمه و در دو جلد منتشر کرد. جلد اول با عنوان «قرآن و فلسفه» منتشر شد و جلد دوم، با همان عنوان رساله، در سال ۱۹۵۹ منتشر شد.

اولین چیزی که در مورد این کتاب توجه خواننده را جلب می‌کند، عنوان چشمگیر آن، (قرآن و فلسفه) است. شاید این اولین کتابی در جهان عرب مدرن و معاصر باشد که این عنوان را به خود اختصاص داده و قرآن و فلسفه را در یک رابطه پیچیده و دوگانه قرار می‌دهد؛ رابطه‌ای از هماهنگی و ارتباط، نه از تضاد و جدایی. این رویکرد هم جذاب و هم شگفت‌انگیز است، اما به نظر می‌رسد با علاقه و شگفتی کمتری مورد استقبال قرار گرفته است. نه تنها این، بلکه تا حد زیادی نادیده گرفته و فراموش شده است، گویی یکی از آن آثاری است که منتشر شده، مدتی به آن پرداخته و سپس فراموش شده و هیچ تأثیر ماندگاری از خود به جا نگذاشته است. مانند ده‌ها، صدها یا حتی هزاران نوشته و اثر دیگر که در طول زمان در میان اعراب و مسلمانان به گمنامی گراییده است.

دکتر محمد یوسف موسی در این کتاب، دیدگاه مهمی در مورد رابطه بین قرآن و فلسفه ارائه می‌دهد. او از یک سو تلاش می‌کند از فلسفه دفاع کند، از سوی دیگر تأکید می‌کند که قرآن با فلسفه در تضاد نیست و در عین حال تلاش می‌کند تا ماهیت رابطه بین این دو را آشکار کند.

با بررسی منسجم و یکپارچه این دیدگاه، می‌توان آن را در عناصر زیر خلاصه کرد:

اول: قرآن به دلیل گنجاندن اصول فلسفی، چه مربوط به بشریت و چه مربوط به خدا و رابطه او با بشر، یکی از مهمترین عواملی بود که مسلمانان را به تحقیق فلسفی ترغیب می‌کرد.

دوم: دکتر موسی استدلال می‌کند که قرآن، قبل از هر چیز، کتابی از ایمان واقعی، قانونی مناسب برای همه زمان‌ها و مکان‌ها و مجموعه‌ای از اخلاق است که بدون آن جامعه سالم نمی‌تواند وجود داشته باشد. با این حال، در بسیاری از آیات خود، به مسائل اساسی فلسفی، کلامی، طبیعی و انسانی که همیشه ذهن محققان و فیلسوفان را به خود مشغول کرده است، نیز می‌پردازد. نحوه برخورد قرآن با برخی از این مسائل، به ویژه مسائل کلامی، تأمل عمیق‌تر و ژرف‌تر را تشویق می‌کند و منجر به دیدگاه‌های فکری متنوع می‌شود.

سوم: در حالی که قرآن قطعاً تفکر فلسفی را تشویق می‌کرد و به عنوان منبع اصلی الهام برای متکلمان با عقاید و مکاتب فکری مختلف عمل می‌کرد، اما به عنوان مانعی برای نوع دیگری از تفکر فلسفی نیز عمل می‌کرد.

دکتر موسی به این نوع اخیر تفکر به عنوان تفکری که مبتنی بر فلسفه یونان یا به شدت تحت تأثیر آن بود، اشاره می‌کند. این مانع به دلیل بیان روشن قرآن از نظرات درست و ارائه شواهد برای بسیاری از مسائلی بود که متفکران و فیلسوفان را متحیر کرده بود.

چهارم: دکتر موسی معتقد است که بدون قرآن، تاریخ اندیشه اسلامی بیشتر مکاتب فکری را که طرفداران آنها ایده‌های خود را از خود قرآن گرفته یا استدلال‌های خود را توجیه می‌کردند، نمی‌شناخت. این امر با این واقعیت اثبات می‌شود که تفکر فیلسوفان خارج از حوزه الهیات، مانند فارابی، ابن سینا و ابن رشد، به همان مکاتب فکری متکلمان منجر نشد. دلیل این امر این است که این فیلسوفان در شکل‌گیری و توسعه آموزه‌های خود از قرآن استفاده نکردند، حتی اگر گاهی اوقات سعی می‌کردند برای برخی از نتیجه‌گیری‌های خود در آن پشتوانه‌ای بیابند.

پنجم: اگرچه قرآن مسلمانان را به فلسفه‌ورزی تشویق یا راهنمایی می‌کرد و الهام‌بخش بسیاری از نظرات و مکاتب فلسفی بود، عوامل دیگری نیز بر خروجی فلسفی مسلمانان تأثیر گذاشتند. اینها عوامل بیرونی ناشی از تماس مسلمانان با فلسفه یونانی از طریق تعامل با حاملان آن، مانند سریانی‌ها، و بعداً از طریق ترجمه آن به عربی بودند.

این بدان معناست که آنچه در ابتدا مسلمانان را به فلسفه‌ورزی ترغیب می‌کرد، قرآن و پس از آن دانش و انتقال میراث یونانی بود. هر یک از این دو عامل تأثیر متمایز خود را داشتند.

ششم: رد ادعای تنمان، شرق‌شناس آلمانی، (متوفی ۱۸۱۹ میلادی) در کتابش (تاریخ مختصر فلسفه)، که در سال ۱۸۱۲ میلادی به زبان آلمانی منتشر شد، مبنی بر اینکه برخی موانع (از جمله قرآن) باعث عدم پیشرفت مسلمانان در فلسفه شده که به ادعای او با اصول عقل آزاد در تضاد است.

دکتر موسی معتقد است که تنمان کاملاً اشتباه نکرده است؛ چه بسا منظور او این بوده که قرآن با دیدگاه اندیشه آزاد در تضاد است و بر این اساس، برخی از چهره‌های مذهبی برخی از فیلسوفان مسلمان را کافر اعلام کردند. یا ممکن است منظور او دیدگاه اندیشه آزاد است که به محدودیت‌های تعیین شده توسط قرآن پایبند نیست.

هفتم: باید توجه داشت که قرآن، به عنوان آخرین پیام الهی برای تمام بشریت در هر زمان و مکانی، از این منظر با دقتی که متخصصان باید داشته باشند، مورد مطالعه قرار نگرفته است. در واقع، برخی محققان الهیات اسلامی ندانسته‌اند که چگونه به طور کامل از آن بهره‌مند شوند. این امر مستلزم شناخت حقیقی خداوند است، شناختی که هم توسط قلب و هم توسط ذهن پذیرفته شود؛ شناختی که در برخی جنبه‌ها، از دانش فلسفی که صرفاً مبتنی بر عقل است، فراتر می‌رود.

اینها عناصر اساسی هستند که دیدگاه دکتر محمد یوسف موسی و تز او در مورد رابطه قرآن و فلسفه را تشکیل می‌دهند.

امروزه ما باید این دیدگاه را احیا و برجسته کنیم تا از یک سو دغدغه و علاقه به فلسفه را احیا و از سوی دیگر، بحث فلسفی را در عرصه اندیشه اسلامی معاصر تقویت کنیم و از دیگر سو، از افق‌های تنگ و حاشیه‌ای که خود را در آن محدود کرده‌ایم، به افق‌های وسیع و گسترده‌ای که فلسفه در اختیار ما قرار می‌دهد، پا بگذاریم.

انتهای پیام
خبرنگار:
میترا فرهادی
دبیر:
اشرف بصیری
captcha