در سالهای اخیر، واژه «ذهنآگاهی» یا همان «مایندفولنس» (Mindfulness) به یکی از پرتکرارترین واژگان در حوزه روانشناسی و توسعه فردی تبدیل شده است. از اپلیکیشنهای تلفن همراه گرفته تا دورههای سازمانی و حتی تمرینات مدارس، همه جا صحبت از «حضور در لحظه» است. اما آیا این رویکرد، آنطور که ادعا میشود، نوشدارویی برای تمام دردهای بشر مدرن است؟ یا اینکه پشت پرده این ترویج گسترده، اهداف دیگری پنهان است؟
در گفتوگوی پیشرو، به نقد و بررسی کتابی میپردازیم که نگاهی متفاوت و انتقادی به جریان غالب ذهنآگاهی دارد. این گفتوگو تلاشی است برای واکاوی نسبت میان ذهنآگاهی و نظام سرمایهداری و نیز بررسی تفاوتهای آن با معنویت اصیل و دینی. این گفتوگو با سیدمیلاد اوصیا، روانشناس و مترجم کتاب «ذهنآگاهی فستفودی» انجام شده است. نویسنده این اثر رونالد پرسر است و مقدمه کتاب نیز به قلم مسعود جانبزرگی نوشته شده است.
ایکنا - سوال اول من در مورد علتهای مخالفت با نظریه رایج ذهنآگاهی است. اصولا این آگاهی چیست و چرا این کتاب به نقد آن پرداخته است؟
برای پاسخ به این سوال، ابتدا باید بدانیم که «آگاهی» یا ذهنآگاهی چه سهمی از بازار روانشناسی امروز را به خود اختصاص داده است. روانشناسی علم نسبتا نوپایی است و عمر آن به از دو قرن هم نرسد؛ چیزی حدود ۱۵۰ سال از عمر آن میگذرد. در طول این بیش از یک قرن، دانشمندان و روانشناسان نظریهها و مکاتب مختلفی را برای خدمت به سلامت روان انسان تدوین کردند.
داستان «ذهنآگاهی» کمی متفاوت است. این رویکرد توسط شخصی به نام «جان کابات-زین» (Jon Kabat-Zinn) که یک پزشک بود، در سال ۱۹۷۹ میلادی، پایهگذاری شد. او با الهام از آیین بودیسم، تکنیکهایی را استخراج کرد و متوجه شد که این تکنیکها برای کنترل استرس و مدیریت درد، خوب جواب میدهند
اما داستان «ذهنآگاهی» کمی متفاوت است. این رویکرد توسط شخصی به نام «جان کابات-زین» (Jon Kabat-Zinn) که یک پزشک بود، در سال ۱۹۷۹ میلادی، پایهگذاری شد. او با الهام از آیین بودیسم، تکنیکهایی را استخراج کرد و متوجه شد که این تکنیکها برای کنترل استرس و مدیریت درد، خوب جواب میدهند. ابتدا مرکزی را با عنوان «مرکز کاهش استرس مبتنی بر ذهنآگاهی» ابداع کرد. با استفاده از این تکنیکها و گسترش آنها، این روش آرامآرام تبدیل به یک رویکرد غالب در روانشناسی شد.
آموزههای این رویکرد برای ما بسیار آشناست؛ مفاهیمی مثل «مشاهده افکار»، تاکید بسیار زیاد بر «حضور در لحظه» و یکی از مهمترین آموزههایش یعنی «قضاوت نکردن». همچنین تکنیکهای تنفسی و تمرینهای ریلکسیشن (آرامسازی بدن) را آموزش میدهد که امروزه در جامعه ایران هم بسیار رواج پیدا کرده است.
ایکنا - با توجه به توضیحات شما، این تکنیکها ظاهرا مفید به نظر میرسند. پس نقد نویسنده کتاب مورد بحث به چیست؟
نویسنده این کتاب، ذهنآگاهی را از چند جهت مورد نقد جدی قرار داده است. نقد اول این است که ذهنآگاهی ریشه در آیین «بودیسم» دارد؛ بنابراین نمیتوان ادعا کرد که یک رویکرد علمیِ خالص و خالی از بار فرهنگی و ایدئولوژیک است.
اما نقد دوم و مهمتر، مربوط به ادعای خاص کابات زین در اثربخشی آن و گستردگی عجیب این رویکرد در سطوح مختلف جوامع، به ویژه در آمریکا و اروپاست. امروزه این نفوذ به حدی است که اگر شما نرمافزار «سلامت» (Health) گوشیهای اندروید خود را باز کنید، در انتهای آن گزینهای وجود دارد که پیشنهاد میدهد برای سلامت جسمی و روانی، از ذهنآگاهی استفاده کنید. یعنی تکنولوژی و سرمایهداری دست به دست هم دادهاند تا این مفهوم را به زندگی روزمره تحمیل کنند.
عنوان فرعی کتاب بسیار گویاست و به چگونگی تبدیل شدن ذهنآگاهی به ابزاری برای نظام سرمایهداری اشاره دارد. نویسنده در تمام فصول کتاب تشریح میکند که چگونه ارتشها، نظام سلامت پزشکی، مهدکودکها، دانشگاهها و حتی کمپینهای انتخاباتی در آمریکا از ذهنآگاهی استفاده ابزاری میکنند. کار به جایی رسیده است که اگر امروز از هوش مصنوعی بپرسید «اضطراب دارم، چه کنم؟»، به احتمال بسیار زیاد اولین و پررنگترین پیشنهادی که به شما میدهد، تکنیکهای ذهنآگاهی است.
ایکنا - اشاره کردید که عنوان کتاب گویای محتوای آن است. آیا منظورتان اصطلاح خاصی است که نویسنده به کار برده؟
بله، دقیقا. اگر بخواهیم اسم اصلی و روح حاکم بر کتاب را ترجمه کنیم، باید بگوییم «ذهنآگاهیِ مکدونالدی» (McMindfulness). این اصطلاح بسیار هوشمندانه انتخاب شده است. همانطور که رستورانهای زنجیرهای مکدونالد در سراسر دنیا یک محصول یکسان، با قیمت یکسان و کیفیت استاندارد شده ارائه میدهند، نظام سرمایهداری هم معنویت را بستهبندی کرده و در قالب «ذهنآگاهی» به عنوان یک کالا میفروشد.
نویسنده میگوید اینها با اصطلاح «سلامت انسان» بازی میکنند، اما اصل ماجرا یک تجارت بزرگ است؛ درست مثل تجارت فروشگاههای زنجیرهای. آنها آیین و معنویت را از محتوای اصلی و اخلاقیاش تهی کردهاند و آن را به شکلی ارائه میدهند که برای آمریکاییهای سرشلوغ، صرفا کارکرد ابزاری داشته باشد.
ایکنا - این «استفاده ابزاری» که گفتید آیا مصداقهای سیاسی و اجتماعی مشخصی هم دارد؟ برای مثال، آیا میتوان رفتارهای برخی سیاستمداران، مثل شهردار نیویورک در انتخابات اخیر را در همین راستا تحلیل کرد؟
بله، کاملا میتوان انتخابات اخیر شهرداری نیویورک و رفتارهای شخصی مثل «زهران ممدانی» را در همین پازل دید. فرمول در نظام سرمایهداری مشخص است؛ شما تا تایید گروههای خاص را نگیرید، امکان ندارد اجازه بالا آمدن پیدا کنید. شهردار نیویورک دقیقا با همین فرمول جلو رفت.
او رفتارهایی از خود نشان داد که مصداق بارز همین «معنویت سیال و بیریشه» است. در جمع همجنسگرایان حاضر شد و حمایت کرد، در جمع مسلمانان شرکت کرد و گفت من شیعه هستم! در جمع هندوها گفت پدرم هندو بوده و وسط نیویورک نماز خواند! او رنگ عوض میکرد تا تایید همه را بگیرد. در واقع ذهنآگاهیِ مروج در غرب هم همین کار را میکند؛ در جمع بوداییها میرود و خود را منشعب از تعالیم بودا معرفی میکند، در جمع دانشمندان سکولار هرگونه انتساب به آیین و معنویت را منکر میشود، در جمع نظامیان و مدیران میرود و خودش را با هر فضایی تطبیق میدهد بدون اینکه اصول اخلاقی ثابتی داشته باشد.

ایکنا - پس به نظر شما، خطر اصلی این است که ذهنآگاهی به ظاهری معنوی آراسته شده اما فاقد محتوای اخلاقی است؟
خواندن این کتاب برای روانشناسان و مشاوران لازم است، اما برای افراد عادی شاید حتی واجبتر باشد. چرا؟ چون ذهنآگاهی با کمک رسانهها نفوذ وحشتناکی پیدا کرده است. شما اگر به انگلیسی جستجو کنید «ذهنآگاهی برای مسافران مترو» یا «ذهنآگاهی برای کارگران»، دستورالعملهای آمادهای میبینید. همانطور که ما در فرودگاههایمان نمازخانه داریم، در فرودگاههای آمریکا اتاقهای مدیتیشن و ذهنآگاهی ساختهاند.
آنها این بسته را طوری معرفی میکنند که به شما یک «حس معنوی» دهد، اما این حس کاملا خالی از آموزههای اخلاقی و مسئولیت اجتماعی است. تمرکز ذهنآگاهیِ غربی فقط بر «لحظه اکنون» است. آنها تمرینهای نمادین و حتی نوستالژیکی دارند؛ مثلا تمرین «مزه مزه کردن کشمش»! به شما میگویند بافت کشمش را حس کن، بو کن، با آن تماس بگیر و در لحظه باش.
نویسنده کتاب در اینجا نقد بسیار تکاندهندهای مطرح میکند. او میگوید این کشمشها از مزارعی میآیند که کارگران آنجا با دستمزد روزی یک دلار استثمار میشوند. نظام سرمایهداری به جای اینکه به حقوق آن کارگر رسیدگی کند یا به مصرفکننده یاد دهد که به بیعدالتی اعتراض کند، به آنها میآموزد که «فقط روی بافت کشمش تمرکز کن و لذت ببر». این یعنی ذهنآگاهی دستش در دست نظام سرمایهداری است تا افراد را تخدیر کند و حواسشان را از ریشههای ظلم پرت کند.
ایکنا - با این تفاسیر، آیا شما به طور کلی با ذهنآگاهی مخالفید؟ آیا هیچ کاربرد مفیدی ندارد؟ یا اینکه ایراد کار در تعمیم دادن آن به همه چیز است؟
هرگز منکر اثرات مثبت ذهنآگاهی برای برخی از افراد نیستم. هر رویکرد علمی خدمات خاص خودش را دارد. ذهنآگاهی میتواند برای کنترل اضطراب امتحان، کاهش استرسهای روزمره، یا کمک به اینکه تصمیمات هیجانی نگیرید، بسیار مفید باشد؛ مغالطه و انحراف از جایی شروع میشود که شما یک ابزار محدود را که برای یک گروه خاص نتیجه داده، بردارید و ادعا کنید که این نسخه برای «تمام بشریت» و «تمام مشکلات» شفابخش است. هیچ رویکرد روانشناسی نمیتواند چنین ادعایی کند. اینکه ما بیاییم و این تکنیک را حتی به کودکان در مهدکودکها آموزش دهیم، جای نقد دارد.
هر رویکرد علمی خدمات خاص خودش را دارد. ذهنآگاهی میتواند برای کنترل اضطراب امتحان، کاهش استرسهای روزمره، یا کمک به اینکه تصمیمات هیجانی نگیرید، بسیار مفید باشد؛ مغالطه و انحراف از جایی شروع میشود که شما یک ابزار محدود را که برای یک گروه خاص نتیجه داده، بردارید و ادعا کنید که این نسخه برای «تمام بشریت» و «تمام مشکلات» شفابخش است
مشکل اینجاست که این جریان به یک صنعت تجاری تبدیل شده است. وقتی میبینیم یک موضوع تا این حد در ارتش، دانشگاه، بازار و سیاست تبلیغ میشود، باید شک کنیم. این احتمال وجود دارد که سیستم میخواهد با گسترش این تفکر، جامعهای مطیع و سربهزیر تربیت کند که فقط به «آرامش درونی خود» فکر میکند و کاری به کار نظام حاکم نداشته باشد. نقد ما این است که حواسمان جمع باشد؛ حتی منِ روانشناس هم ممکن است فردا به اسم دین و قرآن بیایم و در همین دام بیفتم.
ایکنا - شما به جنگ و ارتش اشاره کردید. آیا ذهنآگاهی در شرایط بحرانی مثل جنگ هم کاربرد دارد؟
این یکی از نقاط ضعف بزرگ این رویکرد است. در جریان جنگ اخیر غزه و جنگ تحمیلی ۱۲ روزه، بررسی کردم. سوال این بود آیا در لحظهای که صدای بمبها لحظه به لحظه نزدیکتر میشود و انسان تمام زندگیاش را در معرض نابودی میبیند، آیا تکنیک حضور در لحظه، میتواند اضطراب را کاهش دهد؟
در آن شرایط، «لحظه اکنون» وحشتناک است. لحظه اکنون یعنی مرگ، یعنی انفجار. در اینجا ذهنآگاهی کمک نمیکند و ممکن است آسیبزا هم باشد. در چنین شرایطی ما به مدلهای معنابخشتری نیاز داریم، نه صرفا تکنیکهای توجه به تنفس. پس باید حیطه و مرزهای این رویکرد مشخص شود، نه اینکه به عنوان یک دین و آیین جدید تبلیغ شود.
ایکنا - یکی از مسائلی که در جامعه ما دیده میشود، تلاش برخی از روانشناسان برای انطباق این مفاهیم غربی با ادبیات و عرفان ایرانی است. مثلا ارجاع میدهند به اشعار خیام یا حافظ که «دم را غنیمت شمار». نظر شما در این باره چیست؟
متاسفانه این یک انحراف بزرگ است. خیلی از همکاران ما میآیند و به زور میخواهند این مفاهیم را منطبق کنند. میگویند حافظ هم همین را میگوید، خیام هم میگوید حال را دریاب. در حالی که اساسا آن چیزی که در فرهنگ و عرفان اصیل ما وجود دارد، با مدل ذهنآگاهی غربی ۱۸۰ درجه تفاوت دارد. در اینجا لازم است به مفهوم ارزشمندی که استاد مسعود جانبزرگی ابداع و تبیین کردهاند، اشاره کنم: «خداآگاهی». آنچه ما در فرهنگ خودمان میگوییم، بدون حضور خدا معنا ندارد. در آیین بودیسم و ذهنآگاهی سکولار، اصلا مهم نیست خدا هست یا نیست؛ اصلا به این موضوع نمیپردازند. «سکوت ذهن» در آنجا معنای متفاوتی دارد.
اما جنس آرامشی که قرآن و عارفان از آن صحبت میکنند (الا بذکر الله تطمئن القلوب) متفاوت است. این یک اشتراک لفظی است. مثل کلمه «شیر» که هم به شیر آب میگویند و هم به شیر جنگل. آرامشِ برآمده از «خداآگاهی» و تکیه بر یک نیروی برتر، زمین تا آسمان با آرامشِ حاصل از «تکنیک تنفسی» تفاوت دارد. یکی وصل شدن به منبع لایزال است و دیگری صرفا یک تکنیک فیزیولوژیک برای کاهش تنش. خلط کردن اینها باعث سوءتفاهم و انحراف میشود.
ایکنا - با این وصف شما معتقدید که ذهنآگاهی بدون در نظر گرفتن بستر فرهنگی، میتواند در جامعه ما آسیبزا باشد؟
کاملا. امروزه ذهنآگاهی در لایههای عمیق در حال آموزش است. اگر ندانیم که این یک ابزار «فرافرهنگی» نیست و فرهنگی خاص (بودیسم/سکولاریسم) پشت آن است، کورکورانه تقلید میکنیم. مثال «زورخانه» را برایتان بزنم. ورزش باستانی ما فقط یک ورزش بدنسازی نیست؛ از لحظهای که قدم در زورخانه میگذارید تا لحظه خروج، فرهنگ پهلوانی، فتوت، ذکر اهل بیت(ع) و معنویت آموزش داده میشود. نمیتوانید بگویید ورزش باستانی ربطی به آیین کهن ایرانی ندارد.
ذهنآگاهی هم همینطور است؛ مملو از فرهنگ خاص خودش است. سوال جدی این است که آیا ذهنآگاهی برای جوامعی که به خداوند و به نیروهای خیر و شر اعتقاد دارند، میتواند بدون فیلتر و تغییر استفاده شود؟ پاسخ منفی است.
ایکنا - نقش مربیان توسعه فردی یا همان «کوچها» (Coach) را در این ترویج چگونه ارزیابی میکنید؟
کوچها امروزه جزو مدرسان اصلی ذهنآگاهی محسوب میشوند، هرچند از لحاظ آکادمیک شاید جای بحث داشته باشد. وظیفه کوچ، ارتقا و توسعه فردی مخاطب است. وقتی مخاطب میگوید اضطراب دارم، اولین چیزی که کوچ (یا حتی هوش مصنوعی) پیدا میکند، همین تکنیکهای دمدستی است. فضای جامعه طوری شده که استفاده از این کلمات باکلاسی محسوب میشود؛ اما ما نیاز داریم که متخصصان آگاه باشند. اگر یک مربی بداند که پشت پرده این تکنیکها چیست، شاید در تجویز آن محتاطتر عمل کند.
ایکنا- به عنوان سوال پایانی، چرا با وجود این همه نقد در دنیا، در ایران تقریبا هیچ صدایی در نقد ذهنآگاهی شنیده نمیشود؟
این واقعا دردناک و عجیب است. با وجود گستردگی فوقالعاده زیاد آموزش ذهنآگاهی در ایران(کتاب، فیلم، دوره)، ما تقریبا هیچ نقد جدی بر این رویکرد نداشتیم. زمانی که شروع به ترجمه این کتاب کردم، اول برای علاقه شخصی خودم بود؛ اما وقتی جستجو کردم، دیدم اگر در اینترنت فارسی سرچ کنید «نقد ذهنآگاهی» حتی دو صفحه مطلب هم نمیآید!
این در حالی است که در خارج از کشور، طی بیش از یک دهه، مقالات و کتب متعددی در نقد آن نوشته شده است. نویسنده همین کتاب از سال 2013 تلاش میکند تا آگاهیبخشی کند. او و تیمش دارند فریاد میزنند که: «این چیزی که ادعای جهانی دارد، پشتش تجارت و بازار مخفی شده است». صادقانه همکارانم را دعوت میکنم که این کتاب و نقدهای مشابه را بخوانند. به نیت خیر همکارانم شکی ندارم، اما معتقدم باید مطلع شوند. باید بدانند که ما نباید هر نسخهای که از غرب آمد را وحی مُنزل بدانیم. امیدوارم ترجمه این کتاب که توسط انتشارات سرزمین آموزش انجام شده، قدم کوچکی باشد برای اینکه جامعه علمی و عموم مردم ما، هوشمندانهتر و با چشمان باز با این پدیده روبرو شوند و در جای مناسب و با درک صحیح از آن استفاده کنند.
انتهای پیام