کد خبر: 4326099
تاریخ انتشار : ۱۰ دی ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۳
نویسنده کتاب «قاب‌های روی دیوار» در گفت‌وگو با ایکنا:

قهرمانان حقیقی ایران را به جای اسطوره‌های خیالی به نسل امروز معرفی کنیم + صوت

اختر بیجاد که در کتاب تحسین شده «قاب‌های روی دیوار» روایت خانم انجم‌شعاع؛ مادر چهار شهید، خواهر و همسر شهید را با مخاطبانش قسمت کرده، تصریح می‌کند: نسل امروز تشنه آشنایی و معرفی قهرمانان حقیقی ایران‌زمین به جای اسطوره‌های خیالی است.

قاب های روی دیواردر ژرفای خاک، در دل تاریخ پُرپیچ‌وخَم ملت‌ها، گنجینه‌هایی نهفته است که نامشان بر زبان روزگار جاری نیست. آنها قهرمانان بی‌نام و نشانه‌ای هستند که در سایه‌ای سنگین و محبوس در حافظه‌ جغرافیای کوچک خود، زیسته‌اند و رفته‌اند؛ گاه چنان پنهان که گویی هرگز نبوده‌اند.

اما چه بسیار انسان‌های بزرگی که در همسایگی ما نفس کشیده‌اند و ما، در انزوای خودمحورانه‌ خویش، غبار غفلت بر چهره تابناکشان نشانده‌ایم. اینجاست که رسالت قلم و نورانیت کلمه، قد راست می‌کند تا چون آئینه‌ای، شکوه این چهره‌های مغفول را بازتاب دهد و گوش جهان را با نوای عظمت آنها آشنا کند.

در این میان، چه روایت‌هایی ناگفته‌تر از داستان جان‌سوز زنان و بانوانی که در کوره‌راه‌های تاریخ، نه با شمشیر، که با دل‌هایی به وسعت دریا و عاطفه‌ای به استواری کوه، حماسه آفریدند!

تاریخ بشر، همواره آکنده از غرش توپ‌ها و زخم شمشیرها بوده است. صحنه‌های نبرد، میدان‌هایی برای ظهور مردانگی‌هایی شده که اغلب در هیبت رزمندگان و فرماندهان تجلی یافته و هزاران صفحه را به خود اختصاص داده‌اند. اما در پشت این صحنه‌های پُرغوغا، سکوتی عمیق و معنادار وجود دارد؛ سکونتی که در آن، نوایی لطیف‌تر و جان‌سوزتر از صدای هر سلاحی به گوش می‌رسد؛ نغمه عشق مادرانه، زمزمه‌ صبر خواهری و قصه‌ وفای همسری.

این نوا، که تجلی‌بخش و خاطره‌ساز تصویری ماندگار چون حضرت ام‌البنین(س) در آن صحرای شانه‌زده به محشر نینوای و قیام سرخ مکتب حسینی است؛  موسیقی پنهان پشت پرده هر حماسه‌ای است.

در تاریخ هشت ساله دفاع مقدس این سرزمین، که خود گنجینه‌ای بی‌نظیر از ایثار و شهادت است نیز گویا، روایت‌ها بیشتر بر مدار مردان میدان گردش کرده و از آن جان‌های پاکی که در خانه‌ها، پشت جبهه‌ها، سنگر عاطفه و انتظار را حفظ می‌کردند، کمتر سخن به میان آمده است.

در میان این جان‌های پاک؛ مادران، ستون‌های استواری هستند که آسمان حماسه بر دوش آنها استوار شده است. آنها که نه یک بار، که بارها و بارها، تکه‌تکه وجود خویش را به باد فنا سپردند و هر بار، با قلبی مجروح؛ اما روحی استوارتر، بذر وجود دیگری را برای حفظ این مرز و بوم به دامن زمانه کاشتند.

مادری که یک فرزند را به آغوش خاک می‌سپارد، حماسه‌ای عظیم می‌آفریند؛ اما آنکه این مسیر دل‌سوز را چندین بار می‌پیماید، در گوهر وجودش، گنجینه‌ای از اسرار نهفته است. افتخار او، در این نیست که فرزندش شهید شده؛ افتخار او در آن است که آن «گل» را با خون دل پرورانده و سپس، با دستانی لرزان اما اراده‌ای پولادین، او را به سیلابی سپرده که قرار است بوستان میهن را سیراب کند. او می‌داند که این هدیه‌ها، نه برای مرگ، که برای «زندگی» ملتی تقدیم می‌شود؛ برای حفظ کیان، آزادی و شرافتی که به بهای جان‌های عزیز رقم می‌خورد.

هنوز آماده نیست و صوت ندارد/////قهرمانان حقیقی ایران را به جای اسطوره‌های خیالی به نسل امروز معرفی کنیم + صوت

در ایام دهه پُرفروغ مقاومت و همزمان با ششمین سالگرد شهادتِ شمایل راستین مقاومت، سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی، که خود پرورده همین مکتب عشق و ایثار بود، نگاه خبرگزاری ایکنا به سوی یکی از همین گنجینه‌های پنهان معطوف می‌شود. بانوی گران‌قدر؛ فاطمه کرمی.

بانو، همسر و مادری که خود، نگین درخشانی در تاج مصائب این سرزمین است؛ مادر چهار شهید، همسر شهید، خواهر شهید. گویی تقدیر، قابی از نور و شهادت را برای زندگی او رقم زده است. روایت زندگی چنین شخصیتی، تنها شرح رنجی چندجانبه نیست؛ حکایتی از عشقی که بر مرگ چیره می‌شود، از دلدادگی‌ که هر فقدانی را به نوای تازه‌ای برای ادامه راه تبدیل می‌کند و از مِهر بی‌کرانی که از حریم خانواده فراتر می‌رود و به عشقِ یک امت و یک آرمانِ مقدس، تبدیل می‌شود.

کتاب «قاب‌های روی دیوار»، به قلم اختر بیجاد؛ روایتگر این عشق ستودنی است. اما این اثر، تنها یک زندگینامه نیست؛ بلکه آئینه‌ای است که در آن، قامت راسخ «فرماندهی محور مقاومت» و روح مکتب شهید سلیمانی در وجود بانویی از جنس مردم منعکس می‌شود. این روایت، نشان می‌دهد که مقاومت، تنها در میدان نبرد تعریف نمی‌شود؛ بلکه ریشه در خانه‌هایی دارد که در آن، مادری با خواندن دعای کمیل برای فرزند رزمنده‌اش، یا با چشمانی منتظر بر درگاه، سنگر عشق را پاسداری می‌کند.

معرفی چنین الگوهایی به نسل جوان، نه با زبان شعار، که با زبان دلنشین ادبیات و روایت‌های ملموس، کاری است که ایکنا در گفت‌وگویی تأمل‌برانگیز با اختر بیجاد، راقم سطور «قاب‌های روی دیوار» به آن همت گماشته است.

این مقدمه، دعوتی برای غور در دنیای بی‌کران این قهرمانان خاموش است. دعوتی تا به آوای افرادی گوش بسپاریم که جنگ را نه با اصطلاحات نظامی، که با گویش دل‌شکستگی و امید روایت می‌کنند. چه زیباست که در این وادی، نام «فاطمه کرمی» (خانم انجم‌شعاع) و امثال او، نه به عنوان نماد رنج، که به عنوان پرچم‌داران عشق و استواری بر بلندای تاریخ این سرزمین افراشته شود. عشقی که توانست در دل تاریک‌ترین جنگ‌ها، اخترانی بیافریند که نه تنها خاموشی‌نیافتند، بلکه روشنی‌بخش راه نسل‌های پسین شدند. این است رسالت راوی این کتاب؛ کندن از خاک روزمرگی، آن گوهرهایی که درخشش آنها، حقیقت هستی ما را معنا می‌بخشد.

کد

ایکنا - اجازه می‌خواهم مقدمه‌ای هر چند آشنا را اما باز بر مدار تکرار بنشینم!  مقدمه و روایتی که بخشی از نشان روشن تاریخ باشکوه دین هدایتگر و مبین اسلام می‌گردد. دورانی که با نام بلند حضرت ام‌البنین(س) همراه شده ‌است. آن بانوی بزرگ، فرزند خود، ماه منیربنی‌هاشم، حضرت عباس(ع) را به صحرای کربلا می‌فرستد تا از حضرت سیدالشهدا(ع) دفاع کند؛ روایتی که از سال 62 هجری تا امروز جاودانه مانده ‌است. اگر به هشت سال دفاع مقدس سرزمین‌مان نظر نیم، مادرانی را می‌یابیم که چندین فرزند، همسر یا برادر خویش را به انقلاب اسلامی تقدیم کردند تا نهال انقلاب هر روز پربارتر و تنومندتر شود. این‌بار به مناسبت انتشار کتاب «قاب‌های روی دیوار» به قلم شما سرکار خانم بیجاد و برای آغاز این گفت‌‎وگو، از این کتاب که روایتگر زندگی بانوی بزرگوار، خانم فاطمه کرمی، مادر شهیدان «مجید»، «حمیدرضا» و «مسعود» انجم‌شعاع است بگویید. همسر ایشان و پدر این شهیدان سال‌ها جانباز بودند و پس از آن، به مدت هفت سال در مقام راننده در کنار سردار دل‌ها، سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی، مشغول خدمت بودند. برای شروع با تمام این پیچیدگی رفتاری - خانوادگی و تعدد رخدادها از نحوه تولد کتاب «قاب‌های روی دیوار» بگویید؟

بیش و پیش از هر چیز از صمیم قلب امیدوارم، کتاب «قاب‌های روی دیوار» به امید خداوند، در زمره آثاری قرار گیرد که برای علاقه‌مندان به مطالعه ادبیات مقاومت و پایداری، به یاد ماندنی شود.

پیشنهاد بنده به جوانان این است که رمان‌های واقعی و قهرمانان حقیقی کشور خود را مطالعه کنند و به‌جای پرداختن به داستان‌های خیالی، به سراغ اسطوره‌های والامقامی همچون شهید ابراهیم هادی، شهید همت، شهید عباس بابایی یا سردار سلیمانی بروندآنچنان که اشاره کردید پسران خانم کرمی هر یک برای خود قهرمانانی واقعی بودند؛ از «مجید» و «حمیدرضا» گرفته تا «مسعود» و «سعید».

مادری که با مشقت بسیار آنها را راهی مدرسه می‌کرد، برای تربیت تک‌تک آنها زحمت فراوان متحمل می‌شد و حتی نماز خواندن را در کنار خود به آنها ‌آموخت. این پسرها چنان مؤدبانه تربیت شده بودند که در محله کسی باور نمی‌کرد در خانه «حاج‌خانم» پسرانی زندگی می‌کنند. آنها در کارهای خانه به مادر کمک می‌کردند و حتی با علاقه به کارهایی مانند پته‌دوزی می‌پرداختند؛ امری که شاید برای نسل امروز کمتر باورپذیر باشد.

هنوز آماده نیست و صوت ندارد/////قهرمانان حقیقی ایران را به جای اسطوره‌های خیالی به نسل امروز معرفی کنیم + صوت

خود «حاج‌خانم» به‌گونه‌ای وسواس در تربیت داشت که پسرانش را به کوچه نمی‌فرستاد و در سخت‌ترین شرایط زندگی، خود همراه آنها بود. به‌راستی اگر نام این بانوی بزرگوار را حضرت «ام‌البنین» بگذاریم، سزاوار این عنوان هستند. مادری که پس از نبود همسر، با رنج فراوان پسرانش را بزرگ کرد و آنگاه که یکی‌یکی راهی جبهه شدند، با انبوهی از غمِ هجران، تنها ماند. بسیار علاقه دارم که اگر شما و مخاطبان خبرگزاری ایکنا، به کرمان سفر کردید، از خانه خانم کرمی نیز دیداری داشته باشید.

عکس تمامی شهدای این خانه بسیار قابل توجه است. خانم کرمی؛ هم مادر شهید هستند، هم خواهر شهید، و هم از خانواده‌ای که هفت شهید را تقدیم کرده انقلاب کرده ‌است سربرآورده و زیسته‌اند.

به جِد و جهد معتقدم، خداوند صبر زینبی(س) به حاج‌خانم عطا کرده‌ است تا بتواند این مصائب را تحمل کند. با اطمینان خاطر می‌گویم، اگر همت و تلاش این مادر نبود، به قطع نمی‌توانستیم این قصه دلدادگی‌ها را به زیبایی برای مخاطب در کتاب «قاب‌های روی دیوار» روایت کنیم. مادری که می‌کوشد، زحمت می‌کشد، از خود می‌گذرد و با ایمان راسخ خود، الگویی می‌سازد تا پسران راه پدر را ادامه دهند.

همان‌طور که اشاره کردید، حاجی انجم‌شعاع هفت سال راننده حاج قاسم سلیمانی بود و هرگاه به کرمان بازمی‌گشت، نخست به دیدار «مادر حاج قاسم» می‌رفتند و در رفع مشکلات حاج‌خانم می‌کوشیدند. نکته جالب دیگر، روایت دختر این بانو، «فرشته خانم» است که می‌گفت: «هیچ‌گاه مادرم را به این شکل ندیده‌ام که برای کسی چنین سخن بگوید»؛ انتخاب عنوان «قاب‌های روی دیوار» نیز از همین‌جا نشئت می‌گیرد. مادری که هر روز عکس فرزندانش را بر دیوار می‌نگرد.

«فرشته خانم»، تعریف کرد که روزی با آقا محسن تصمیم گرفتیم قاب‌ها را از دیوار برداریم، اما پس از چند روز مادر تب کرد، بیمار شد و تنها خواسته‌اش این بود که دوباره عکس فرزندانش را به دیوار بازگردانیم. او گفت: «وقتی عکس‌ها هستند، آرامش دارم». این آرامش را من در خانه حاج‌خانم (خانم کرمی) به‌وضوح احساس کردم. با ورود به خانه و مشاهده عکس‌های حاج آقای انجم‌شعاع و پسران‌شان که با ظرافت انتخاب و نصب شده‌اند، این آرامش را می‌توان درک کرد.

کد

ایکنا - به فصلی از روایت این بانوی بزرگوار درباره همسر شهیدشان، همچنین ارتباط با سردار دل‌ها، سپهبد شهید، حاج قاسم سلیمانی اشاره داشتید؛ روایت خود را کمی مبسوط‌‌تر بر محور این جنس ارتباط، تأثیر این آشنایی و ارتباط خانوادگی که به آن تأکید داشتید استوار می‌کنید؟

یکی از نقاط برجسته در روایت این خانواده، نقش حاجی انجم‌شعاع(پدر خانواه) است. پس از شهادت «حمیدرضا»، هنگامی که پیکر او را به کرمان آوردند، حاج آقای انجم‌شعاع به پسر دیگرش، مسعود، گفت: «تو که می‌دانستی برادرت شهید شده، چرا مرا از مأموریت به اینجا کشیدی؟ حاجی (سردار سلیمانی) تنهاست» و سپس افزود: «مگر خون پسر من رنگین‌تر از دیگر شهدا است؟» این از خودگذشتگی یک پدر برای پسرش، الگویی ارزشمند است.

کتاب «قاب‌های روی دیوار» براساس نوشته‌ها و دلدادگی‌های خانم کرمی شکل گرفته و روایتی از دوران عروسی، ازدواج، تولد فرزندان، بزرگ کردن پسرها و سپس داستان و روایت شهادت تک‌تک آنها را دربرمی‌گیرد. مطالعه این کتاب برای همه اهل مطالعه خالی از لطف نیست. اجازه دهید بسیاری از خاطرات را برای حفظ جذابیت کتاب، به مطالعه مستقیم مخاطبان واگذار کنم.

کد

ایکنا - اگر اجازه دهید کمی وارد بطن و متن اثر شما؛ «قاب‌های روی دیوار» شویم. نحوه آشنایی شما با خانواده شهیدان انجم‌شعاع از چه طریقی صورت گرفت؟

برنامه اولیه نگارش کتاب، براساس زندگی شهید «بادپا» ـ مدافع حرم اهل کرمان ـ استوار شده بود؛ شهیدی که پیکر مطهرش در آن زمان به تازگی به میهن بازگشته بود.

هنوز آماده نیست و صوت ندارد/////قهرمانان حقیقی ایران را به جای اسطوره‌های خیالی به نسل امروز معرفی کنیم + صوت

ایکنا - یعنی فارغ از تغییر جهت شما درباره نوشتن از خانواده انجم‌شعاع، شما آن طرح را تحول دادید؛ آیا اصلاً آن متن به ثمر نشست؟

بله! آنطور که به خاطر دارم؛ سرکار خانم افضلی تألیف آن اثر را به عهده گرفتند. در ادامه قرار شد، من، کتابی درباره این شهید عزیز بنویسم و با همسر محترم او نیز گفت‌وگو داشته باشم که حدود سه ماه تأخیر پیش آمد و پس از این مدت، همسر «شهید بادپا» اطلاع دادند که هماهنگی با نویسنده دیگری برای انجام این پروژه صورت گرفته است.

ایکنا - شاید طرح این پرسش در این گفت‌وگوی رسمی جا نداشته باشد اما بنا به حس کنجکاوی می‌پرسم؛ آیا در نهایت نوشتن از شهید بادپا و زیست و زندگی وی توسط خانم افضلی به نتیجه مطلوب منتج شد؟

به شکل معمول در کرمان هنگامی که قصد شروع کاری وجود دارد، چند نفر شاید گاه از سازمان‌ها و نهادهای مختلف فرهنگی به صورت همزمان بر همان موضوع تمرکز می‌کنند! در همان دوره که بنده احساس ناامیدی می‌کردم، یکی از دوستان پیشنهاد دادند که تاکنون درباره مادر شهیدان «انجم‌شعاع»، کاری انجام نشده و می‌توانم به این موضوع بپردازم.

آن زمان بود که با کمی پرسش‌وجو و تحقیق دریافتم که سرکار خانم کرمی (مادر شهیدان انجم‌شعاع) دارای سه پسر شهید و یک پسر جانباز بودند. به دیدار او رفتم و با یکدیگر گفت‌وگو کردیم. در اولین تماس تلفنی، صدای نفس‌نفس زدن او حاکی از وضعیت نامساعد سلامت و همچنین تمایل اندک برای مصاحبه بود. از این مادر درخواست کردم فرصتی برای یک ملاقات صمیمانه در اختیار من قرار دهند و در نهایت از سر لطف، درخواست مرا پذیرفت. بعد از این گفت‌وگو و شب پیش از دیدار با مادر این شهدا به گلزار شهدای کرمان رفتم و برای پیشبرد موفقیت‌آمیز کار، به خود شهیدان «انجم‌شعاع» متوسل شدم.

هنوز آماده نیست و صوت ندارد/////قهرمانان حقیقی ایران را به جای اسطوره‌های خیالی به نسل امروز معرفی کنیم + صوت

ایکنا - همین مسیر خلق و نگارش کتاب «قاب‌های روی دیوار» به قلم شما خانم بیجاد، خود به تنهایی می‌تواند منبع خلق یک اثر ادبی و داستانی باشد، آنقدر که دارای لایه‌های مختلف دراماتیک و مملو از فراز و فورد تا مسیر خلق این اثر است. با توجه به شرف حضورتان در گلزای شهدای کرمان، آیا مزار هر سه شهید بزرگوار خانواده انجم‌شعاع در آنجا قرار دارد؟

هر چهار فرزند این مادر در آن مکان مقدس دفن شده‌اند. پسر جانباز خانواده که پس از مدتی به شهادت نائل آمد نیز در همان مکان به خاک سپرده شد.

در شب حضور در گلزار شهدای کرمان، به حضرت فاطمه زهرا(س) توسل جستم. صبح روز بعد به دیدار «خانم انجم‌شعاع» رفتم و در همان روز، ارتباط قلبی ویژه‌ای بین ما شکل گرفت و این احساس متقابل بود. دوره همکاری من با این مادر بزرگوار، مهربان، ایثارگر و فداکار حدود یک سال و نیم زمان بُرد که امروز نیز با صدای بلند عنوان می‌کنم که ارزش این همراهی و آورده‌های با برکت آن برای من بسیار بود.

هرچه زمان بیشتری می‌گذشت، صمیمیت بین ما نیز افزایش پیدا می‌کرد. خانم انجم‌شعاع -این مادر بزرگوار و فداکار- به نوعی از جانبازان کرمان محسوب می‌شوند زیرا در اثر شست‌وشوی لباس پسرشان، ریه‌های او آسیب دیده است. دستگاه اکسیژن در کنار بالین وی قرار داشت و هنگام روایت خاطرات و شدت گرفتن احساسات و غلیان گریه‌ها، دچار تنگی نفس می‌شدند و مصاحبه متوقف می‌شد.

ایکنا - پس با این روایت، جلسه‌های مصاحبه، پرسش‌ها و گفت‌وگوهای شما با خانم انجم‌شعاع (مادر چهار شهید) باید شکلی طولانی و زمان‌بَر به خود اختصاص داده باشد؟

سه یا چهار روز در هفته، حدود یک تا یک ساعت‌ونیم، مشغول مصاحبه بودیم. حاج‌خانم کرمی(خانم انجم‌شعاع) توانایی بیشتری برای گفت‌وگوی طولانی‌مدت نداشتند و ما نیز همراه با او و میزان توانایی‌شان پیش می‌رفتیم. البته باید به نقش «فرشته خانم» (خواهر شهیدان انجمع‌شعاع) که مانند یک خواهر همراه من در تمام طول دوران مصاحبه‌ها بودند و کمک‌های بسیاری به ما کردند نیز اشاره کنم.

ایکنا - اما برسیم به انتخاب نام «قاب‌های روی دیوار» به عنوان نام این اثر. آیا چنین تصوری که به آن اشاره کردید شما را به سمت این نام‌گذاری سوق داد؟ خواست خود خانواده بود؟ یا مسیری دیگر برای این نام‌گذاری طی شد؟ چون می‌دانیم سهم مهمی از جریان ارتباط‌گیری مخاطبان با یک کتاب و انتخاب آن برای مطالعه، از نام کتاب و طراحی جلد آن به عنوان اولین فصل تجربه مخاطب با اثر آغاز می‌شود.

هنگامی که وارد منزل حاج‌خانم کرمی (مادر شهدا انجم‌شعاع) شدم، نخستین موردی که توجه مرا جلب کرد، عکس‌های پسران این مادر بود که بر دیوار نصب شده بود.

بعد از شهادت چهار فرزندش، دریافتم خانم کرمی(انجم‌شعاع) بانویی بسیار تنهاست و طی دیدارها و گفت‎‌وگوها، احساس غربتی که در وجودش حس کردم، وجودم را لرزاند. باور کردنی نیست؛ مادری که چهار فرزند خود را فدا کرده؛ همسرش نیز جانباز پنجاه درصد و راننده سردار قاسم سلیمانی بوده، در تنهایی به سر می‌برد و شناخته شده نیست.

هنوز آماده نیست و صوت ندارد/////قهرمانان حقیقی ایران را به جای اسطوره‌های خیالی به نسل امروز معرفی کنیم + صوت

ایکنا - شاید این پرسش کمی خصوص باشد؛ اما یعنی هیچ فردی، حتی همرزمان پسرانش یا مسئولان به دیدار این مادر نمی‌روند؟

در مراسم‌ خاص به دیدار او می‌آیند. «مسعود» (یکی از فرزندان شهید) در اداره زندان‌ها فعالیت می‌کرد. به تازگی و پس از سال‌ها، رئیس سازمان زندان‌ها از تهران به همراه هیئتی 20 نفره به دیدار این مادر آمدند.

شاید این هم از سعادتم باشد که این مادر به بنده وابسته شدند و همواره منتظر هستند که کسی در خانه را بزند و به دیدارش بروند. باید بر این نکته هم تأکید کنم که خانم انجم‌شعاع بسیار مهمان‌نواز هستند.

ایکنا - فرزندان این مادر، همگی در یک عملیات به فیض شهادت نائل آمدند یا نقاط خدمت و شهادت آنها با هم تفاوت داشت؟

«آقا مجید انجم‌شعاع» در کردستان به شهادت نائل آمدند. «آقا حمیدرضا» را می‌توان شهید افتخاری نامید! چراکه وی در حال و هوای جبهه نبودند ولی روزی دچار تحولاتی شدند و پدرشان از سردار «حاج قاسم سلیمانی» درخواست کردند تا او را به جبهه ببرند تا حال و هوایش تغییر کند.

وی (حمیدرضا) راننده خودرو بود. در فاصله یک ماه، «حمیدرضا» متحول و به منطقه اعزام شد و پس از یک هفته به شهادت رسید! یکی از دوستانش به برادرش (آقا مسعود)، گفته بود: «برادرت رنگ و بوی شهادت گرفته است.» اما «مسعود» حرف او را باور نمی‌کرد و گفت: «من و پدرم که سال‌ها در جبهه بودیم و رنگ و بوی شهادت نگرفتیم؛ حمید چطور در طول یک هفته به چنین درجه‌ای رسیده است؟» و کمی نگذشته بود که خبر شهادت «حمیدرضا انجم‌شعاع» به گوش خانواده رسید.

ایکنا - آقا مسعود انجم‌شعاع، آنطور که در کتاب «قاب‌های روی دیوار» به قلم شما خواندم به قول مَثَل آشنای ما ایرانی‌ها تَه‌تغاری خانواده بود. نوشته بودید و روایت کردید که وی پیش از شهادت جانباز شده بود. کمی از این تعضو کوچک خانواده انجم‌شعاع و شهادتش بگویید.

با قدرت می‌گویم که «آقا مسعود»، به عنوان فرزند آخر، نورِ چشم حاج‌خانم کرمی بودند و پس از تحمل سختی‌ها و مصائب بسیار در دوران جانبازی به درجه شهادت نائل آمدند.

کتابی هم با نام «ماهی دور از آب» دارم که درباره این شهید بزرگوار است. آقا مسعود مانند ماهی‌ای هستند که رنج و سختی زیادی متحمل شدند. کسی که با یک گلوله به شهادت می‌رسد، به سرعت به آرامش می‌رسد اما جانبازان زندگی دشوارتری دارند.

هنوز آماده نیست و صوت ندارد/////قهرمانان حقیقی ایران را به جای اسطوره‌های خیالی به نسل امروز معرفی کنیم + صوت

ایکنا - گمان می‌کردم روایت کتاب «بچه‌های گردان 412» که آن نیز به قلم شما منتشر شده است، از زبان شهید «مسعود انجم‌شعاع»، فرزند کوچک این خانواه عزیز است!

بله آن کتاب نیز از زبان شهید بزرگوار مسعود انجم‌شعاع در عملیات والفجر 8 که طی آن عملیات و در 19 سالگی جانباز شدند روایت شده است.

زیباترین جمله‌ای که از این شهید به یاد دارم، این است که به حاج‌خانم (مادرشان) گفتند: «من با نسل خود با خدا معامله کردم». در حین نگارش بخش‌های مختلف کتاب «ماهی دور از آب»، گریه کردم و اشک ریختم. این شهید بزرگوار، سختی‌های زیادی متحمل شد و هرگز از این سختی‌ها سوء استفاده نکرد. شهید مسعود انجم‌شعاع؛ به عنوان مظلوم‌ترین شهید و جانباز استان کرمان شناخته می‌شود.

«آقا سعید» سومین فرزند خانواده انجم‌شعاع هستند که به درجه جانبازی نائل شدند. حاج‌خانم کرمی (خانم انجم‌شعاع) درباره رویا و خواب خود پس از شهادت سپهید شهید، حاج قاسم سلیمانی اینگونه روایت می‌کند که از ایشان (حاج قاسم) خواستم تا مراقب سعید باشند.

خانم کرمی می‌گوید در خواب دیدم که «سعید» کلیدی را به او نشان می‌دهد و می‌گوید «این کلید باغچه من است» و شهید «حاج قاسم سلیمانی» می‌آیند و مسعود را می‌برند تا کلید باغ را به او بدهند. به شخصه معتقدم، جانبازی او کم از شهادت نداشته و جایگاه رفیعی دارد.

هنوز آماده نیست و صوت ندارد/////قهرمانان حقیقی ایران را به جای اسطوره‌های خیالی به نسل امروز معرفی کنیم + صوت

ایکنا - برای روشن شدن نحوه شهادت این بزرگواران، ترتیب شهادت چهار فرزند خانواده انجم‌شعاع را بفرمایید.

آقا مجید، آقا حمید، آقا سعید و آقا مسعود؛ به ترتیب به شهادت رسیدند. پدر خانواده نیز که هفت سال راننده سپهبد شهید، حاج قاسم سلیمانی و جانباز 50 بودند، در سال 1399 به شهادت رسیدند. آقای انجم‌شعاع بزرگ (پدر خانواده) پس از شهادت سپهبد حاج قاسم سلیمانی، مدت زیادی دوام نیاوردند و به شهادت رسیدند. آقای انجم‌شعاع در اغلب گفت‌وگوهایشان بر این مهم تاکید داشتند که غم از دست دادن فرزندان با غم از دست دادن حاج قاسم برابری می‌کند.

بخشی در کتاب «قاب‌های روی دیوار» وجود دارد که در آن اشاره کردم که حاج قاسم سلیمانی به مأموریت می‌روند و در طول مأموریت اجازه برقراری ارتباط نداشتند، ولی وقتی به کرمان می‌آمدند؛ به حتم باید با آقای انجم‌شعاع دیدار می‌کردند. روزی شایعه‌ای درباره شهادت حاج قاسم در کرمان پیچید و همسر حاج‌ خانم به محض شنیدن آن شایعه، حال‌شان دگرگون شد. یکی از دوستان حاج قاسم که صدایش بسیار شبیه او بود، به همسر آقای انجم‌شعاع تلفن زد و گفت حال ایشان - حاج قاسم - خوب است و پس از چند هفته که سپهبد سلیمانی از مأموریت بازگشتند، خودشان تماس گرفتند و خبر سلامتی‌شان را به خانم و آقای انجم‌شعاع دادند.

حاج‌خانم تعریف می‌کنند که چند ماه پس از ترور حاج قاسم، همسرشان به تدریج تحلیل رفت و مرتب می‌گفت از درون می‌سوزد و سپس دار فانی را وداع گفت.

هنوز آماده نیست و صوت ندارد/////قهرمانان حقیقی ایران را به جای اسطوره‌های خیالی به نسل امروز معرفی کنیم + صوت

ایکنا - در طول این گفت‌وگو چنان از خانم کرمی (خانم انجم‌شعاع) با حرارت و عشق سخن گفتید که دقیق مشخص است آن 18 ماه ارتباط برای مصاحبه جهت قلمی کردن کتاب «قاب‌های روی دیوار»، استمرار این رابطه طی این سال‌ها باعث شده تا مهرِ متفاوتی میان شما و این بانوی بزرگ و فداکار؛ مادر چهار شهید؛ همسر و خواهر شهید ایجاد شود. در پایان این گپ‌وگفت با توجه به ارتباطی که دارید بفرمایید در حال حاضر حال خانم انجمن‌شعاع چگونه است؟

شکر خدا حال این مادر عزیز مساعد است. راه رفتن برای او کمی دشوار است و مشکل ریوی دارند. حاج‌خانم علاقه زیادی به «پَتِه‌دوزی» دارند. پَتِه دارای کُرک‌هایی است که وارد ریه می‌شود و آن را تحریک می‌کند. در چند سال اخیر، حاج‌خانم بیشتر وقت خود را صرف پَتِه‌دوزی می‌کنند. تابلوی «اللَّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیکَ الفَرَج» که در خانه حاج قاسم وجود دارد، توسط این بانو و مادر عزیز بافته شده است.

انتهای پیام
خبرنگار:
امین خرمی
captcha