داستان آن پیرمرد سیاه پوستِ سفید رو + فیلم
کد خبر: 4074392
تاریخ انتشار : ۱۵ مرداد ۱۴۰۱ - ۰۹:۲۲
اصحاب الحسین(ع)/ 8

داستان آن پیرمرد سیاه پوستِ سفید رو + فیلم

جون بن حوی می‌گوید ببینید ضرب شصت پیرمرد سیاه راه که با شمشیر دشمن‌شکن هندی، با شما می‌جنگم و از خانواده پیغمبر، با زبانم، دستم و شمشیرم دفاع می‌کنم و با اینکار امید دارم که در بهشت همنشین آنها باشم و می‌خواهم امضای خدای یکتا پای عمل من باشد. 

محمدرضا سنگری، نویسنده و عاشوراپژوه، در سلسله مباحثی که در ۱۲ قسمت، به مناسبت ایام محرم در خبرگزاری ایکنا، تولید شده به بیان نکاتی درباره اصحاب و یاران کمتر شناخته شده حضرت امام حسین(ع) پرداخته است که بخش هشتم آن در ادامه می‌آید:
یکی از یاران و صحابه بزرگ حضرت اباعبدالله الحسین(ع)، یک پیرمرد و شخصیت بسیار بزرگ به نام جون بن حوی است. جون در لغت به معنای کسی است که آنقدر سیاه است که سیاهی او به سرخی می‌زند یعنی وقتی نزدیک چهره او می‌شوید انگار پوست او به سمت سرخی گرایش دارد. جون بن حوی اهل اتیوپی یا حبشه یعنی یک چهره آفریقایی است و در مدینه در خدمت حضرت ابوذر غفاری، یار بزرگ پیغمبر(ص) بوده است. 
 
وقتی ابوذر را به ربذه تبعید کردند جون همراه با ابوذر در ربذه بود و سرانجام ابوذر در غربت و تبعید جان داد و  به شهادت رسید و در آن لحظه، جون در کنار او بود و گویا ابوذر به جون گفته بود که تو اندوخته‌ای برای آینده‌ای بزرگ هستی لذا او بعد از درگذشت ابوذر در ربذه، به مدینه برگشت و در خدمت اباعبدالله الحسین(ع) قرار گرفت.
زمانی‌که وی در کربلا حضور دارد بین هفتاد و پنج تا هشتاد سال سن دارد. او بارهای سنگین را برمی‌داشت و روز عاشورا حضرت سیدالشهدا به او فرمود تو خیلی به ما خدمت کرده‌ای لذا می‌توانی از کربلا بروی. او گریان و اشکبار، خودش را به پای امام انداخت و جمله‌ای گفت که امام را به سکوت وادار کرد. وی گفت نکند رنگ سیاه و بوی بد بدن من مانع این می‌شود که در میان یاران تو باشم.
 
او اسلحه‌دار حضرت اباعبدالله الحسین(ع) بود و در روز تاسوعا، اسلحه ایشان را صیقل می‌داد و کنار امام بود. از امام درخواست کرد که دعا کن بعد از شهادتم بدنم خوشبو و زیبا باشد و امام این دعا را در حق او کرد.
این پیرمرد به میدان رفت و جنگید. وی رجزی دارد که حیف است به آن اشاره نکنم. وی می‌گوید؛ ببینید ضرب شصت پیرمرد سیاه راه که با شمشیر دشمن‌شکن هندی، با شما می‌جنگم و از خانواده پیغمبر، با زبانم، دستم و شمشیرم دفاع می‌کنم و با این کار امید دارم که در بهشت همنشین آنها باشم و می‌خواهم امضای خدای یکتا پای عمل من باشد.
وی به شهادت رسید و امام سر او را به دامن گرفت. گفته می‌شود یک هفته بعد که همه شهدا را دفن کرده بودند در گودالی در کربلا، او را یافتند که بدنی خوشبو، معطر و نورانی داشت و دعای امام در حق او مستجاب شده بود.
 
انتهای پیام
captcha