کد خبر: 4297496
تاریخ انتشار : ۱۰ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۷:۱۸
یادداشت

مرگ‌آگاهی در فلسفه سهروردی و خروج از بُن‌بست متافیزیکی غرب

انسان تنها موجودی است که مرگ برایش مسئله می‌شود. این یادداشت به تفکر درباره این مسئله در سنت فلسفه غربی و شرقی می‌پردازد.

خانم صبور ملاحظه میفرمایید؟/مرگ آگاهی، در فلسفه سهروردی و خروج از بُن بست متافیزیکی غرب

هانری کربن فیلسوف، ایران‌شناس و نخستین برگردان آثار مارتین هایدگر به زبان فرانسه و همچنین معرفی کننده فلسفه اشراق سهروردی و حکمت متعالیه ملاصدرا به اروپاییان، در سال ۱۹۲۸ از طریق دانشگاه سوربن با نوشته‌های سهروردی آشنا شد. او سال‌ها بعد اظهار کرد که آشنایی او با سهروردی تکلیف سرنوشت معنوی او را برای عبور از این جهان مشخص کرده است. 

هانری كربن در پی يافتن پاسخ‌هايی برای نقاط كور فلسفه هايدگر بود، لذا از طريق آشنايی با كتاب «حكمةالاشراق» سهروردی با جهان فلسفه شيعی در ايران آشنا شد. اين اتفاق موجب شد تا كربن به ايران سفر کند و طی چند دهه اقامت در ايران و مطالعه عميق فلسفه ايرانی ـ اسلامی، پاسخ‌هايی برای فلسفه هايدگر و فلسفه غربی بيابد.

 کربن بُن‌مایه اصلی اندیشه هایدگر را، امکان همزیستی مرگ و زندگی می‌داند؛ زندگی‌ای که توسط انسان اصیل به انجام می‌رسد، به وسیله پذیرش و تأیید میرندگی فرد از طریق نحوه عمل او ممکن می‌شود. او می‌گوید مرگ‌آگاهی هایدگر در بهترین حالت فقط حکایت از آن دارد که ما وضعیت روزمره خویش که در جهان و دیگران مجذوب شده‌ایم را مطلوب نمی‌دانیم. مرگ‌آگاهی در هایدگر هوشیارمان می‌کند که در تجربه مرگ خود تنها هستیم، این نگاه دچار اضطرابمان می‌کند و وادارمان می‌شویم که خود باشیم، اصالتمان را بپذیریم، همچنین مسئولیت چیزی که از خود می‌سازیم را به عهده بگیریم، اما در نهایت آنچه پیش‌رو داریم، تمام‌شدگی است. 

هانری کربن می‌گوید هیچ فراسویی برای اندیشه هایدگر وجود ندارد، هرچه هست در جهان بودن است. در نظر هایدگر انسان به جهان پرتاب شده و هستی او، یک هستی بی‌بنیاد و موقتی است که از تولد تا مرگ ادامه دارد. کربن می‌گوید جهان هایدگر دچار بن‌بست است، از نظر او نهایتاً ما را دوباره به درون جهان بسته هایدگری باز می‌گردیم، چرا که اساساً مرگ برای او پدیده‌ای نیست که از وجهی استعلایی برخوردار باشد و اندیشه او توان خروج از این وضعیت را ندارد. 

کربن سرانجام با امکان هم‌سخنی که با فلسفه سهروردی پیدا می‌کند، می‌گوید: گفتار هایدگر برای مرگ را می‌شنوم و از سویی برای آزادی فراسوی مرگ دعوت می‌شوم. او بر این باور است، انسان معاصر بینش خود را عملاً مسدود کرده است تا جایی که تاب فراسو و مفاهیم مابعد را ندارد، این انسان پیشرفته و شکننده است و این نهایت معنای متافیزیکی غرب است. 

کربن دریافته بود، روش فلسفه شرقی به لحاظ متدولوژیک روش باطنی است اما نه به معنای باطن‌گرایی؛ بلکه به این معنا که در اصول عقلانی خود به ظاهر اکتفا نمی‌کند. در این حکمت، معنا در باطن و در پس حجاب قرار دارد و فیلسوف درصدد کشف معنا و حقیقت است، به بیان دیگر فیلسوف کشف المحجوب می‌کند. تقسیم حکمت نظری و عملی در فلسفه شرقی اساساً مورد نظر نیست چرا که هر نوع فهمی معادل نحوه استقرار و هستن آدمی است. اینجا هستن، معادل فهم است همچنين در نظر گرفتن این مسئله که هستن انسان صرفاً محدود به جهانی نیست که با مرگ به پایان برسد بلکه حضور در عالم ملکوت را شامل می‌شود‌؛ به همین ترتیب فهم از مختصات جهان هایدگری فراتر می‌رود و شامل فهم مثالی چنانکه سهروردی بدان معتقد است می‌شود.

از نظر کربن بدون فرض جهان دیگر، کوشش در جهت معنا دادن به این جهان عبث خواهد بود، برخلاف آنچه هایدگر می‌گوید معنای زندگی در مرگ نیست بلکه باید نگاه خود به جهان به مثابه یک کل بسته را متحول کنیم. کربن نتیجه می‌گیرد که برای این کار همه چیز منوط و وابسته به جهش یا انحطاط مابعدالطبیعه خواهد بود. 

این نگاه انسان به مابعدالطبیعه است که نحوه در جهان بودن او یا قائل شدن به فراسوی جهان را شکل می‌دهد، این نگاه و فلسفه می‌تواند دو بشر بیافریند؛ بشری قائل به تعطیل و بشری قائل به آن سوی مرگ. 

آنچه در مرگ‌اندیشی سهروردی برجسته است مسئله نقش مرگ در صیرورت و فراروندگی وجود آدمی است. درک ساحت‌های فرازمانی در انسان به این معناست که انسان بتواند از این زمان‌بندی خارج شود. این خروج به دو صورت انجام می‌گیرد؛ نخست توسط مرگ که در واقع خروج طبیعی انسان از زمان‌مندی است که در این جهان به آن گرفتاریم و دوم توسط مرگ اختیاری که از مهم‌ترین موضوعات در فلسفه سهروردی و همچنین ملاصدرا محسوب می‌شود. سهروردی برای عروج استعلایی بر مرگ اختیاری تأکید دارد. مردن از هوی و شهوات به آدمی فرصت می‌دهد تا قوای ظاهر را محکوم به باطن کند، در این حالت تعین به تن پایان می‌پذیرد و آدمی به عالم اصلی خود باز می‌گردد.

در فلسفه شیخ اشراق حقیقت روح انسانی نور مجرد است، نوری از انوار خداوند که مدرک خویش است نوری که تنها تفاوت آن با انوار قدسی و فرشتگان در دوری و نزدیکی به نورالانوار یا نور مطلق است. سهروردی معتقد است که نفوس بشری از اصل ملکوتی‌اند و اگر اشتغالات بدن نبود این نفوس ملکوتی می‌شدند. از نظر سهروردی جهان از سلسله انوار تشکیل شده و بر هدف خاصی استوار است، نفس انسانی یا به تعبیر او نوراسپهبدی که جوهری مجرد و باقی است و فنای بدن در فساد آن تأثیری ندارد.

دیدگاه او در باب جاودانگی نفس پس از مرگ تا حد زیادی مرهون اثبات عالم مثال در فلسفه اشراقی اوست. از نظر سهروردی حرکت از ظلمت طبیعت آغاز می‌شود و مقصد، وصول به منبع نور است. سهروردی همچون ابن سینا ارتباط با عقل فعال به عنوان واسطه فیض الهی را کمال حقیقی نفوس به حساب می‌آورد، در این بین تنها اختلاف، تعابیری چون نورالانوار، انوار اسپهبدی وجود دارد که این تعابیر از ویژگی‌های فلسفه اشراقی اوست. او معتقد است نفوس ناطقه پس از اینکه در پرتو علم و عمل به مرحله کمال رسیدند از عالم صورت و جهان ظلمت رهایی یافته و از لذت انوار عقلی بهره‌مند می‌شوند. 

سهروردی در  «قصه غربت غربی‌»، «حی بن یقظان» و  «رساله الطیر» به عروج استعلایی روان به سمت قطب نورانی توجه دارد. از نظر او علاوه بر هستی که دارای مراتب است، وجود آدمی نیز امری مشکک و دارای مراتب است و این امکان را دارد از خود فرا برود و از مراتب ضعیف به مراتب قوی‌تر سیر کند. این صیرورت، وضعیت انسان را از دیگر موجودات یا به تعبیر هایدگر باشنده‌ها ممتاز و متمایز می‌کند. فهم سخنان سهروردی بدون فهم مسئله عالم مثال که عالم واسطه میان عقل و ماده است پیچیده به نظر می‌آید، همچنین معنای زندگی برای سهروردی چیزی متعالی‌تر از مرگ است و این کار در همت فیلسوفان آن جهانی است.

انسان همواره در طول زندگی باید نسبت به غربت غربی خویش، آگاهی داشته باشد. مقصد انسان در زندگی همان جایی است که انسان از آن به این جهان آمده است و روزی مجدداً به آن باز می‌گردد. از نظر سهروردی تعبیر قرآن کریم در آیه؛ «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي» اشاره به همین معنا دارد. رجوع، اقتضای حضور دارد چرا که هیچ رجعتی بدون سابقه پیشاباشی معنا نخواهد داشت. وطن اصلی در نگاه شیخ اشراق، خروج از ظلمت طبیعت است و اگر حکمت و مسیر سالک به چنین خروجی نینجامد به چه ارزد؟! 

سالک از اصل خویش دور مانده و از غربت غربی خود به سوی عالم شرق نظر دارد و روزگار وصل خویش را می‌جوید. بدین قرار انسان اصیل، کسی نیست که هستی خویش را بر نیستی می‌افکند، بلکه کسی است که نسبت به غربت غربی خود در این جهان آگاهی دارد و رهسپار وطن خویش است. این وطن مصر، عراق و شام نیست چرا که سالک هیچ پیوندی ازلی نسبت به این سرزمین‌ها ندارد؛ در حقیقت در هر جای عالم که سکونت داریم باید از غربت رمزی عزیمت کنیم و زیارت شرق را در پیش بگیریم، با این آگاهی انسان جهت خود را باز می‌یابد. 

به قلم حدیث منتظری

انتهای پیام
captcha