کد خبر: 4318462
تاریخ انتشار : ۰۱ آذر ۱۴۰۴ - ۱۴:۲۴
گزارش ایکنا از رونمایی کتاب «تاریخ فلسفه» و نشست «فهم در علوم انسانی»

علم انسانی از آنِ زندگی است

منوچهر صانعی دره‌بیدی در نشست «فهم در علوم انسانی» که به مناسبت روز جهانی فلسفه برگزار شد، گفت: در علوم طبیعی، ما پدیده‌ها را می‌دانیم اما نمی‌فهمیم؛ چون موضوع شناخت در آن‌ها ناآگاه و بی‌اراده است، اما در علوم انسانی، انسان خودِ موضوع معرفت است — با عاطفه، تصمیم و اراده‌ای که فهم را ممکن می‌سازد. از این رو، مرز میان دانستن در طبیعت و فهمیدن در فرهنگ، مرز میان قانون و زندگی است؛ فهم انسانی نه در آزمایشگاه، بلکه در تجربه زیسته و همدلی پدید می‌آید.

فهم نه از عقل آغاز می‌شود و نه با کلیت پایان می‌یابد

به گزارش خبرنگار ایکنا، نشست روز جهانی فلسفه در دانشگاه بین‌المللی مذاهب اسلامی با سخنرانی منوچهر صانعی دره‌بیدی استاد و پژوهشگر فلسفه و همچنین رونمایی از کتاب «تاریخ فلسفه» اثر خولیان ماریاس و ترجمه سیدمحمدتقی شاکری عضو هیئت علمی دانشگاه بین المللی ادیان مذاهب اسلامی برگزار شد.

منوچهر صانعی دره‌بیدی، استاد فلسفه و مترجم آثار فلسفی، در سخنرانی خود با عمقی فلسفی و روایی دقیق کوشید نشان دهد که در علم طبیعی ما با واقعیت‌های بیرونی روبرو هستیم، اما در علم انسانی، خودِ ما موضوع شناخت می‌شویم. او ذهن مخاطب را از دایره‌ دانستن به گستره‌ فهم رهنمون کرد؛ فهمی که نه در آزمایشگاه، بلکه در میان عواطف، تجربه‌های زیسته و تاریخ انسانی رخ می‌دهد.

این گفتار، از افلاطون تا دیلتای، از منطق ارسطویی تا هرمنوتیک، سیر تاریخی و فلسفی «فهم» را دنبال کرد تا به مخاطب یادآوری کند که علوم انسانی نه صرفاً مجموعه‌ای از دانش‌ها، بلکه آیینه‌ای است که انسان در آن خود را می‌بیند، می‌پرسد و می‌فهمد.

وی در آغاز سخن، تفاوت معرفت در دو قلمرو طبیعی و انسانی را چنین توضیح داد و گفت: در علوم طبیعی، انسان دانایی می‌جوید اما فهم نمی‌یابد؛ در علوم انسانی، انسان می‌فهمد، زیرا با رفتار و عواطف انسانی طرف است، نه با پدیده‌های بیرونی.

وی با بیان مثالی توضیح داد: فیزیک‌دان می‌داند زاویه شکست نور چیست اما نمی‌فهمد چرا اکسیژن و هیدروژن ترکیب می‌شوند. در مقابل، مورخ می‌تواند بفهمد چرا شاه عباس صفوی دستور نابینایی فرزندش رضا قلی میرزا را داد. این فهم، برخاسته از همدلی انسانی است.

صانعی در ادامه به تقسیم پدیده‌ها پرداخت و گفت: پدیده‌های طبیعی مانند برف، زلزله یا خورشیدگرفتگی قائم به اراده انسان نیستند، مکانیکی، ضروری‌ و تکرارپذیر‌ند و شناخت آن‌ها در حوزه علوم طبیعی جای می‌گیرد، اما پدیده‌های انسانی (فرهنگی) چون ازدواج، شکل‌گیری حزب یا خلق شعر، قائم به اراده، تک‌حادثه و گسسته در زمان‌اند؛ بنابراین، علومِ متصدی بررسی آن‌ها را علوم انسانی یا فرهنگی می‌نامیم؛ از روان‌شناسی و جامعه‌شناسی تا حقوق، اقتصاد و الهیات.

وی در ادامه گفت: از افلاطون تا دکارت، این تقسیم پیوسته دگرگون شده است. افلاطون رذیلت اخلاقی را از جنس جهل می‌دانست و دانایی (اپیستمه) را بنیان فضیلت می‌انگاشت. ارسطو، علم را شناخت «جوهر» می‌دانست که باید کلی و ضروری باشد؛ از این‌رو اخلاق از دایره علم خارج می‌شد و به «بصیرت» یا فرونیسیس واگذار می‌شد. در سنت ارسطویی، علوم نظری از عملی برترند، چون به کنش الهی نزدیک‌ترند.

با ظهور دکارت در قرن هفدهم، این مبانی دگرگون شد، اما در قرن نوزدهم، هنوز گروهی چون متفکران فرانسوی معتقد بودند «متد علمی یکی است»؛ جامعه‌شناسی را همچون فیزیک جامعه پدید آوردند. در برابر، فیلسوفان آلمانی چون هگل و دیلتای تأکید کردند که در فهم انسان باید منطق دیگری حاکم باشد: منطق فهم تاریخی.

صانعی دره بیدی، بخش مهمی از گفتار خود را به فلسفه دیلتای اختصاص داد و ضمن اشاره به جلد دوم کتاب «فهم در جهان انسانی»، گفت: فلسفه دیلتای در برابر نقد عقل نظری و عملی کانت، «نقد عقل تاریخی» را بنیان نهاد. در این فلسفه، انسان نه با عقل محض بلکه با «زندگی» شناخته می‌شود. از نیمه قرن نوزدهم تا بیستم، سه روایت از فلسفه حیات در اروپا شکل گرفت: نیچه، برگزون و دیلتای.

هانری برگسون فیلسوف، حیات را «خیزشی زیستی» دانست که در شاخه انسانی و غیرانسانی گسترش یافته؛ انسان با عواطف زندگی می‌کند نه عقل. در این زمینه نیچه هشدار داد انسان قرار نیست متخصص شود، بلکه باید زندگی کند. او افلاطون را متهم کرد که عواطف را سرکوب کرده تا انسان الهی بسازد. دیلتای گفت فرهنگ از عقلانیت نیامده، بلکه از شرایط زیستی ما برمی‌خیزد؛ مفاهیم قدرت، عدالت یا خویشاوندی، ریشه در بدنی دارند که با جهان تجربه می‌کند.

فهم نه از عقل آغاز می‌شود و نه با کلیت پایان می‌یابد

سپس به «ساختار احساسی» فرهنگ پرداخت و یادآور شد که همدلی (Sympathy) جریانی پیوند دهنده در حیات انسانی است و تفاوت ما با مورچه و سوسک در همین پیکره احساس نهفته است. در روان‌شناسی ارسطو، نفس، جوهر طبیعی تلقی می‌شد، اما از دکارت به بعد «روان‌شناسیِ تبیینی» با منطق علوم طبیعی شکل گرفت و همه عواطف را به شش حس اصلی (لذت، درد، خیر و شر، عشق، حیرت، میل و نفرت) فروکاست. دیلتای در برابر، روان‌شناسیِ توصیفی را طرح کرد که هر عاطفه را در بستر خود و به‌ صورت منحصر به‌فرد تحلیل می‌کند؛ این شاخه از روان‌شناسی با عقل تاریخیِ او و مفهوم «فلسفه حیات» گره می‌خورد.

صانعی دره‌بیدی در بخش پایانی به مفهوم بازتاب (Reflexive) و پیوند آن با هرمنوتیک پرداخت و گفت: واکنش درونی انسان به حادثه‌ای غم‌انگیز، رقت قلب، دلسوزی است، همان تجربه زیسته‌ای که بنیاد علوم انسانی را می‌سازد. چنین تجربه‌ای منحصر به نخبگان نیست؛ برای چوپانی که با طبیعت زندگی می‌کند نیز قابل فهم است.

وی با اشاره به دیدگاه لاک گفت: در امور طبیعی مانند طلا، ما از ذات آن بی‌خبر‌یم و تنها خواصش را می‌شناسیم؛ اما در امور انسانی، ذات همان است که عقل انسانی تعریف می‌کند، زیرا عدالت و خشم در طبیعت وجود ندارند، در علوم انسانی است که ما به این مفاهیم علم بی‌واسطه داریم.

در پایان نشست، وی تفاوت منطق علوم طبیعی (منطق ارسطویی بر پایه اصل تناقض) و منطق علوم انسانی (منطق هرمنوتیکی) را چنین شرح داد و گفت: هرمنوتیک از اسطوره یونانی «هرمس»، پیام‌رسان حقیقت، ریشه می‌گیرد و این یعنی تفسیرِ محصولات فرهنگی چه متن باشد، چه نقاشی، چه رفتار اجتماعی، علم جزئی است نه کلی. مورخ می‌تواند شاه عباس را بفهمد، اما نمی‌تواند قانون کلی رفتار انسانی را توضیح دهد. این خاصیت، دلیل شان بالاتر علوم انسانی است.

صانعی دره بیدی در پایان گفت: در علوم انسانی، فهم نه از عقل آغاز می‌شود و نه به کلیت می‌رسد؛ فهم، خودِ زیستن است. علم کلی از آنِ طبیعت است؛ علم انسانی، از آنِ زندگی.

در خاتمه نشست از کتاب «تاریخ فلسفه» نوشته خولیان ماریاس به ترجمه سیدمحمدتقی شاکری رونمایی شد.

فهم نه از عقل آغاز می‌شود و نه با کلیت پایان می‌یابد

انتهای پیام
خبرنگار:
حدیث منتظری
خبرنگار:
سلما آرام
captcha