خیر دین مبرهن است؛ نیازی به اجبار و اکراه در آن نیست
کد خبر: 3706605
تاریخ انتشار : ۲۸ فروردين ۱۳۹۷ - ۱۹:۱۷

خیر دین مبرهن است؛ نیازی به اجبار و اکراه در آن نیست

گروه معارف- علامه طباطبایی در تفسیر آیه 265 سوره بقره می‌فرمایند: «اسلام دینی است که رشد و هدایت در پیروی از آن و گمراهی و غی در ترک آن است و موجبی برای اکراه نمودن شخصی بر آن وجود ندارد، چون (خیر) آن واضح است و نیازی به اجبار و اکراه در آن نیست».

به گزارش ایکنا از اصفهان، در آیه 265 سوره بقره آمده است «لا إِکْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقي‏ لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ؛ در دین هیچ اجباری نیست و راه از بیراهه بخوبی آشکار شده است. پس هر کس به طاغوت کفر ورزد ، و به خدا ایمان آورد ، به یقین ، به دستاویزی استوار ، که آن را گسستن نیست ، چنگ زده است. و خداوند شنوایِ داناست.
علامه طباطبایی در تفسیر این آیه نوشته‌اند: اکراه به معنای اجبار به انجام عملی بدون رضایت است و جهت این مطلب آن است که دین سلسله‌ای از معارف علمی و عملی است که اعتقادات را تشکیل می‌دهند واعتقاد از امور قلبی است که حکم اکراه در آنها معنی ندارد و کاربرد اکراه دراعمال ظاهری است، چون اعتقاد قلبی برای خود علل و اسباب دیگری از سنخ خود اعتقاد و ادراک دارد، و محال است که مثلا جهل، علم را نتیجه دهد.
(قد تبین الرشد من الغی؛ همانا کمال از ضلال متمایز و آشکار است )، (رشد)رسیدن به واقع و حقیقت امر و وسط طریق است، (غی ) عدول و فراموش کردن هدف وغایت است، به نحوی که نداند که چه می‌خواهد و اینها مخالف هم هستند ورشد و غی اعم از هدایت وضلالت می‌باشند و اکراه و اجبار در اموری هستند که آمر مقصد مهمی داشته باشد که نتواند فلسفه آن را به مأمور بفهماند، ناگزیرمتوسل به اکراه می‌شود یابه جهت فهم ناقص مأمور و یابه علت دیگر در حالی که اسلام دینی است که رشد و هدایت در پیروی از آن و گمراهی و غی در ترک آن است و موجبی برای اکراه نمودن شخصی بر آن وجود ندارد، چون (خیر)آن واضح است و نیازی به اجبار و اکراه در آن نیست و این آیه شریفه دلالت می‌کندکه مبنا و اساس دین اسلام شمشیر و خون نیست و کسانی که حکم جهاد را به جهت این سخن استدلال می‌آورند، باید بدانند که جهاد برای گسترش اجباری دین نیست، بلکه برای احیاء حق و دفاع از نفیس ترین سرمایه‌های فطرت یعنی توحید، می‌باشد، اما پس از گسترش توحید دیگر اسلام اجازه نمی‌دهد به حقوق یکدیگر تجاوز کرده و یا نزاع و جدال کنند.
(فمن یکفر بالطاغوت؛ پس هر کس به طغیانگران کافر شود...)، (طاغوت) به معنای طغیان و تجاوز از حد است و تاحدی مبالغه در طغیان را هم می‌رساند و این کلمه در مواردی استعمال می‌شودکه وسیله طغیان باشند، مانند اقسام معبودهای غیر خدا مثل بت‌ها و شیطان‌ها و جنیان و پیشوایان ضلالت از قبیل رهبران مسلک‌های فکری و قراردادی و خداوند کفر به طاغوت را مقدم بر ایمان به خود قرار داد، برای آن بود که موافق ترتیبی ذکر کرده باشد که با فعل جزا مناسب است، چون فعل جزای شرط استمساک به عروه الوثقی است و استمساک یعنی ترک هر کار و متمسک شدن به عروه الوثقی، پس اقتضاء می‌کند که انسان ابتدا طاغوت را ترک نماید و از غیر خدا منقطع شود، آنگاه به عروه الوثقی متمسک گردد.(ویؤمن بالله، و به خدا ایمان آورد) و ایمان به خدا همان گرفتن و تمسک به عروه الوثقی است.
(فقد استمسک بالعروه الوثقی؛ به تحقیق بردستاویزی محکم چنگ زده است)، استمساک به معنای محکم چسبیدن و چنگ زدن به چیزی است و (عروه) به هر دستگیره یا به گیاهان ریشه دار و آنهایی که برگشان نمی‌ریزد نیز اطلاق می‌شود و در اصل به معنای (تعلق) می‌باشد و جمله مورد بحث استعاره است و می‌فرماید: رابطه ایمان با سعادت رابطه دستگیره ظرف با مظروف یا محتوای ظرف است، یعنی همانطور که گرفتن ظرف یا برداشتن و استفاده از محتوای آن بدون گرفتن دستگیره آن ممکن نیست، همانطور هم رسیدن به سعادت بدون ایمان به خدا وکفر به طاغوت میسر نمی‌شود.
(لا انفصام لها و الله سمیع علیم؛ دستاویزی که ناگسستنی است و خدا بسیار شنوا و داناست )،یعنی نه منقطع می‌شود و نه منکسر می‌گردد و این جمله (لاانفصام لها)حالیه است که (عروه) راتوضیح می‌دهد و سپس می‌فرماید: خدا شنوا و داناست، چون ایمان و کفر هم متعلق به قلب وهم متعلق به زبان می‌باشد و خداوند از هر دو آنها آگاه است .
انتهای پیام

captcha