از زمان مواجهه غرب مسیحی با تمدن نوپای اسلامی تا عصر استعمار، همواره میان مسلمین و مسیحیان غربی چالشهای مختلفی خواه از جنبه سیاسی و نظامی، خواه از نظر فرهنگی، کلامی و اعتقادی وجود داشته است. غربیان که تمدن اسلامی را همواره رقیب خود میپنداشتند که در زمان کوتاهی بخش گستردهای از جهان آن روزگار را به سیطره خود در آورد، از همان ابتدا سعی برای شناخت این گروه را آغاز کردند و ردپای اعراب و مسلمانان با نام اسماعیلیان (از نسل اسماعیل) در وقایعنگاریهای مسیحی - سریانی و در آرا کلامی مسحیان شرقی مشاهده میشود.
پس از عصر استعمار تلاشهایی منظم در جهت شناخت مردم مشرق زمین مخصوصا مسلمانان، عقاید و تاریخ ایشان شکل گرفت که رویکردهای متفاوتی را ما در این تلاشها مشاهده میکنیم، رویکردهای غرضورزانه تا رویکردهای عاشقانه. طبیعتا سیره، سنت و زندگی پیامبر(ص) به عنوان جزء لاینفک تاریخ و عقاید مسلمانان از چشم اسلامشناسان غربی به دور نمانده است و هرکدام از ایشان با توجه به رویکرد خود با آن مواجه شدهاند. یکی از این اسلامپژوهان که خود شیفته و دلباخته اسلام و شخص پیامبر(ص) شد «مارتین لینگز» با نام اسلامی «سراجالدین ابوبکر» است. اثری وزین با موضوع حیات پیامبر(ص) بنام «محمد بر پایه کهنترین منابع» تألیف کرده است که میتواند منبعی قابل اعتنا برای مطالعه وقایع صدر اسلام و تاریخ حیات پیامبر(ص) باشد.
گروه اندیشه ایکنا، در راستای پژوهش حیات پیامبر گرامی اسلام(ص) در ایام ماه ربیعالاول و ولادت با سعادت حضرت ختمی مرتبت محمدمصطفی(ص) به سراغ سعید تهرانینسب مترجم کتاب رفته است، مشروح این گفتوگو را با هم میخوانیم و میبینیم:
Orientalism یا شرقشناسی، از دید غربیها به معنایی رایج و مصطلح است، زائیده دوره رنسانس یا به فارسی، دوران نوزای در 400 سال پیش است. اروپائیان در عصر استعمار با ورود به سرزمینهای شرقی و اسلامی و فتح آنها نیاز به شناخت بیشتر مردم این سرزمینها را حس کرده و به این نتیجه رسیدند که باید فرهنگ و تمدن ایشان را مورد مطالعه علمی قرار دهند، بنابراین میتوان آشکارا گفت، این پدیده تا حدود زیادی محصول استعمار و با اهداف سیاسی بوده است.
اما برخورد غیرمسلمانان و مطالعه آنان درباره تاریخ و عقاید مسلمانان محدود به این بازه زمانی نشده و به دوران فتوحات مسلمانان در سرزمینهای مسیحی قلمرو امپراتوری روم شرقی(مانند شامات) بازمیگردد که از نخستین کسانی که به این کار دست یازید، یوحنای دمشقی یا سن جان دمشقی است که اسلام و قرآن را مطالعه کرده و به عنوان یک الهیدان مسیحی(که در عصر بنیامیه زیست میکرده است) با اسلام و مسلمین در رقابت سیاسی و همچنین رقابت دینی و اعتقادی قرار داشته (به این معنا که به زبان کلام مسیحی چه در مفهوم مجازی و چه حقیقی، خدا تنها یک پسر دارد و آن عیسی(ع) است) نقدهایی به آن وارد میکند که این نقدها به نوعی ریشه برخی نقدهایی است که امروزه از جانب اسلامستیزان مطرح میشود.
بررسی سیر تحولات اسلامشناسی غربیان نشان میدهد، پژوهشهای غربیان درباره اسلام به مرور زمان منصفانهتر و نزدیکتر به واقع شد و حتی بسیاری از کسانی که برای نقد و مچگیری از اسلام به مطالعه آن روی آوردهاند خود شیفته و دلباخته آن شدند. نخستین اسلامشناسی که به دور از انصاف و با غرضورزی به مطالعه اسلام پراخت، اولین مترجم قرآن به زبان انگلیسی «جورج سیل» است، که خطاهای فاحشی در ترجمه او، بدلیل ندانستن زبان عربی وجود داشت (به عنوان مثال علت نامگذاری سوره «ص» به این نام را وجود قصه سلیمان(ع) در آن میداند، یعنی مترجم حتی تفاوت میان «س» و «ص» را نیز نمیداند)، زیرا او متن قرآن را از دیگر ترجمههای لاتین ترجمه کرده است نه از متن اصلی (عربی).
او از طرف کلیسا مأمور به ترجمه قرآن شده بود و ترجمه او علاوه بر خطاهای فاحش، به وضوح دارای غرضورزیهایی است. اگر بخواهیم از کسانی که به قول مولوی به قصد شکار و با نیت ایرادگیری از اسلام به سراغ مطالعه بر روی اسلام رفتهاند اما خود شکار شده و شیفته اسلام و پیامبر(ص) شدند نام ببریم، میتوانیم به «مارمادوک پیکتال» اشاره کنیم.
او نماینده ملکه بریتانیا در هند و فرماندار آن ناحیه بود، او مسلمان شد و با نام «محمد مارمادوک پیکتال» یکی از زیباترین ترجمههای قرآن به زبان انگلیسی را تألیف کرده است و با مقدمهای طولانی و وزین با نام The Meaning of the Glorious Koran منتشر کرده است، او در این مقدمه عبارتی دارد که مانند یک شعر زیباست او در این عبارت میگوید: این قرآن مانند یک سمفونی زیباست که آوای آن انسان را به گریستن و خلسه وا میدارد. البته از میان مستشرقین کسانی بودهاند که نه مغرضانه برخورد کردند و نه مسلمان شدند، اما هماره نگاهی محترمانه به اسلام و پیامبر(ص) داشتهاند؛ مانند «آرتور آربری» (که او نیز قرآن را به انگلیسی ترجمه کرده است و به زبان فارسی نیز مسلط بود) او در یکی از نوشتههای خود علاوه بر یادکرد محترمانه از پیکتال با عنوان«مؤمن» عبارت او درباره قرآن را نقل میکند و در موضعی دیگر زمانهایی را که مشغول به ترجمه قرآن بوده را از بهترین ایام زندگی خود و همراه با تجربههای فوقالعاده معنوی ذکر میکند.
همچنین کسانی مانند لویی ماسینیون، با وجود اینکه مذهب او کاتولیک بود، سعی در شناخت علمی و درست اسلام داشت. همچنین از کسانی که با رویکرد علمی به اسلام پرداختند، اما دلباخته آن شدند میتوان از آنه ماری شیمل و لئوپولد وایس یهودی که مسلمان شده و نام خود را به محمد اسد تغییر داد نام برد.(که او نیز صاحب ترجمهای از قرآن با نام پیام قرآن است)، البته در انتهای این بحث لازم به ذکر است، بخشی از هدف مطالعات شرقشناسی مخصوصا اسلامشناسی در راستاری اهداف استعماری غربیان و غرضورزانه بوده است که به عقیده بنده پوشاندن خورشید با گل است و هرگز به ثمر نخواهد نشست.
من از آن روی که خود با ایشان دیدار و گفتوگو داشته و شرح حالشان را به صورت مستقیم از ایشان شنیدهام میتوانم اطلاعات دست اول در اختیار شما بگذارم. مارتین لینگز در شهر لانکاشر، محدوده لانکستر در شمال غربی انگلستان در خانوادهای مقید به کلیسای انگلیکان(از انشعابهای کلیسای پروتستان) زاده شد. ایشان بسیار فرد تیزهوش و با استعدادی بودند؛ چنانچه در عصری که بزرگانی مانند سی اس لوئیس و جان تالکین در رشته زبان و ادبیات انگلیسی در دانشگاه آکسفورد حضور داشتند، او موفق شد تحصیلات آکادمیک خود را در همین زمینه در این دانشگاه سپری کند؛ همچنین دارای قریحه شعری سرشاری بود؛ آنگونه که آقای مارک هنسن (که به وسیله آثار شخص مارتین لینگز مسلمان شده و با نام اسلامی حمزه یوسف شناخته میشود) او را با «جان دان» شاعر بزرگ انگلیسی زبان مقایسه میکند. او را از هر حیث میتوان فردی سالم و دارای فطرتی پاک و حقطلب دانست که در همان مسیحیت نیز سعی در اجرای درست آن داشت چنانچه سابقه یک تغییر مذهب به کاتولیک نیز پیش از مسلمان شدن داشته است.
او داستان مسلمان شدن خویش را اینگونه روایت میکند که او مدتها هر شب پیش از خواب به حضرت مریم(س) متوسل میشد (به وسیله دعایی با نام «درود بر مریم» یا به انگلیسی « Hail Mary » از انجلیل لوقا) تا اینکه روزی از خواب برمیخیزد و یقینی در قلب خود در رابطه با اجابت توسلش حس میکند و آن یقین او را به حضور شخصی با نام «فریتهیوف شوئون» میکشاند که از لحاظ شخصیت معنوی در عصر خود یعنی حوالی سال 1920 فردی کمنظیر در اروپا بوده است. شوئون شرط پیوستن به طریقت را مسلمان شدن او قرار میدهد و او نیز با وجود تعجب از یقینی که توسل به حضرت مریم(س) در دل او قرار داده و به این مسیر کشانده و در حال حاضر به مسلمان شدن میخواندش به یقین قلبی خود اعتماد کرده با اطاعت از مرشد خود شوئون مسلمان میشود.
در رابطه با شخص شوئون باید بگویم که شخصا هرگز او را ندیدم، اما در ملاقاتی که با مارتین لینگز و ملاقاتهایی که با دکتر سید حسین نصر داشتم، در ایشان که خود از شخصیتهای بزرگ و بنام هستند ارادتی عمیق نسبت به این شخص مشاهده کردهام. او فردی مسیحی اهل قسمت آلمانی زبان سوئیس بود، در رابطه با چگونگی اسلام آوردن او تا جایی که اطلاع دارم باید بگویم که او نیز شخصی در جستجوی حقیقت و معنویت و در صدد آشنایی با تمامی ادیان بوده است و در این راستا سفرهای مختلفی کرده، در هند با بودیسم و هندوییسم آشنا شد و در سفر به شمال آفریقا ( یعنی مصر، تونس، الجزایر) با شیخ احمد علوی (پیر و بنیانگذار طریقه علاویه به عنوان شاخهای از طریقت شاذلیه، متولد مستغانم الجزائر) دیدار کرد و با تعالیم او آشنا و مسلمان شد که به نوعی طریقت خود او، یعنی طریقت مریمیه نیز شاخهای از شاذلیه محسوب میشود.
این وقایع را میتوان یکی از مسیرهای نفوذ اسلام در فرهنگ غربی دانست. تمدن غربیها چه بخواهند چه نخواهند، مرهون و وامدار تمدن اسلامی، مخصوصا آندلس و اسپانیای اسلامی هستند و هر چند که پس از باز پسگیری آن ناحیه از مسلمانان سعی به حذف آثار آنها داشتند، باز هم نتوانستند این کار را به سرانجام برسانند و آثار مسلمین چه در زبان او، چه در مسائل علمی و حتی آثار تاریخی این ناحیه همچنان پا برجاست و به این مسئله دینستیزانی مانند ریچارد داوکینز نیز معترف بودند؛ زیرا حقیقتی غیرقابل انکار است.
ابتدا منابع او را بگویم، این کهنترین منابعی که ما در عنوان کتاب نیز میبینیم، منابع و سیرهنویسیهایی هستند که نویسنده آن را نزدیکتر به زمان پیامبر(ص) دریافته است؛ مانند سیره ابن هشام (که او روایات خود را از ابن اسحاق گرفته است)،مغازی واقدی، طبقات ابن سعد، تاریخ طبری و تاریخ مکه بیهقی. خوشبختانه لینگز به علت مسئولیتی که در قسمت نسخ خطی کتب عربی کتابخانه بریتانیا داشت به نسخههایی کهن و اصیلی از این کتابها دسترسی داشت و توانست از آنها برای تألیف این کتاب بهره ببرد.
او در تألیف این کتاب کاملا به منابع خود متکی و وفادار بود و هیچ سانسوری در راستای ارائه تصویر مورد علاقه خود در کار تألیف وارد نمیکند(کاری که برخی از معاصرین انجام میدهند و برخی وقایع که به مذاقشان خوش نباشد، مانند غزوه بنی قریظه، را حذف و سانسور میکنند)، با این حال تصویری سرشار از عطر عشق و امید از پیامبر(ص) ارائه میدهد، او برای ارائه این تصویر تنها به نقل اقوال و افعال مانند اغلب مستشرقین ایشان کفایت نمیکند، او از آن جهت که به عنوان یک مسلمان دارای ذوق عرفانی به تألیف حیات پیامبر(ص) میپردازد، از سر عشق، اخلاص احوال و حالات روحی پیامبر(ص) را نیز نقل میکند.
او با کنار هم قرار دادن این سه محور، تصویر یک شخصیتی را ارائه میدهد که هم خود عاشق خداوند بوده و هم دیگران را با جذبه رفتار و سکنات خود عاشق و شیفته خود کرده است. این جذبه در نظر من معجزهای سترگ است، جذبهای که میتواند شخصی مانند «صفوان بن امیه» و عکرمه فرزند ابوجهل را که پدرانشان در جنگ بدر کشته شدند و به نوعی با مسلمانان پدرکشتگی داشتند، را عاشق و شیفته خود کند (که ماجرای آن در فصل آشتیهای همین کتاب آمده).
انتهای پیام