به گزارش
خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، ماهنامه فرهنگی اجتماعی «شاهد نوجوان» با شماره 151 به صاحب امتیازی بنیاد شهید و امور ایثارگران منتشر شد. در این شماره به عناوینی چون «از چشمهسار جماران»، «سفر به دوردستها»، «ناامیدی هرگز»، «نترس مثل یک ایرانی»، «جمجمهات را به خدا بسپار»، «نبرد با دیو» و «آرامش یک مرد» اختصاص یافته است.
«آن روزها» به زندگی هنرمند نقاش، حسین بهزاد پرداخته است. در این نوشتار آمده است، آشنایی با سختیهای زندگی هنرمند بزرگی مثل حسین بهزاد، غمانگیز و رنجآور است. حسین چهار یا پنج ساله بود که از دیدن نقاشیهای پدرش ذوق میکرد. خیلی دوست داشت نقاشی کند، انگار در نقاشی گمشدهای را مییافت. روی هر پاره کاغذی که به دستش میآمد چیزی میکشید. میرفضلالله سرش به کارش گرم بود. حسین هم در عالم خودش خوش بود.
یک روز پدر اتفاقی متوجه میشود، حسین نقاشی میکشد و از این موضوع خوشحال میشود، روزی صدای پدر را شنید که میگفت؛ «اگر من مردم حسین را پیش یک نقاش بگذار تا نقاشی یاد بگیرد. این جوری حرف زدن، مال یک بچه معمولی نیست، این بچه فکر هنری دارد.» برای خواندن ادامه مطلب به کتاب حسین بهزاد نوشته مهدی الماسی از انتشارات مدرسه مراجعه کنید.
«مردی از جنس فولاد» به زندگی سردار شهید حسن شفیعزاده فرمانده توپخانه نیروی زمینی سپاه و قرارگاه خاتم الانبیاء(ص) پرداخته است. این سردار دلاور در مرداد سال 1336 در تبریز به دنیا آمد. در سن 12 سالگی از نعمت پدر محروم شد. چون فرزند بزرگ خانواده بود، خیلی زود مرد خانه شد. وی با جدیت تمام و احساس مسئولیت بیشتر از گذشته هم درس میخواند و هم به مادرش در اداره امور منزل کمک میکرد و از مساعدت به خواهر و برادرانش نیز دریغ نداشت. برای به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی از هیچ کوششی فروگذار نبود.
این فرمانده سلحشور در عملیات پیروزمندانه فتح المبین معاون تیپ المهدی(عج) بود که خاطره جانفشانیهای او در ذهن مسئولین جنگ و همرزمانش هرگز از یاد نمیرود. با همفکری تنی چند از فرماندهان، ضمن پیریزی و سازماندهی اولین آتشبارهای توپخانه، مسئولیت هماهنگی پشتیبانی آتش در قرارگاه فتح در عملیات بیت المقدس را به عهده گرفت و به خوبی از عهده این وظیفه بزرگ برآمد.
وی در تاریخ 8 اردیبهشت 66 در منطقه عملیاتی کربلای 10 در شمالغرب در حالی که عازم خط مقدم جبهه بود. خودروی وی مورد اصابت ترکش گلوله توپ دشمن قرار گرفت و به آرزوی دیرینه خود نائل شد و به آسمانها پر کشید.
«قصه ما راست بود»، براساس یک ماجرای واقعی نوشته شده است، حبیب این داستان همان سردار شهید حبیب الله لطیفی است و سجاد، پسر این شهید بزرگوار است. شهیدی که کوه مهربانی بود. آنقدر که حتی نتوانسته بود یک حیوان زبان بسته را به حال خود رها کند. همسر شهید نقل میکند که بزغاله نجات داده شده بعد از اینکه کاملاً مداوا شد، تحویل کمیته امداد شد.
«جمجمهات را به خدا بسپار» داستان دفاع مقدسی از حجت الاسلام علیرضا باطنی است که در عملیات کربلای 4 در دی ماه سال 65 اسیر شده است. آن ایام زمانی است که سپاه 100 هزار نفری حضرت رسول(ص) رزمندگان را از شهرها و شهرستانهای مختلف به جبهههای جنوب اعزام میکرد. آن زمان طلبه حوزه علمیه قم بود و مسئولیت اعزام روحانیون به جبهههای جنوب و غرب بر عهده دفتر تبلیغات اسلامی بود و روحانیون از طرف لشکر امام حسین(ع) اعزام شده بودند.
در بخشی از این داستان آمده است؛ من نماز صبحم را نخوانده بودم، سرخی مشرق داشت بالا میآمد و دو نفری که مرا به سنگر فرماندهی میبردند فکر میکردند یک نیروی اطلاعات گرفتهاند. آن جا مرا به دو نفر دیگر دادند تا به سنگر فرماندهی ببرد. هر چه اصرار کردم و به عربی میگفتم اجازه بدهید نمازم را بخوانم. میگفتند، بعداً بخوان. در آخر اجازه ندادند. من نیت کردم و بدون وضو با لباس خونی در حال حرکت با قرائت شروع به نماز خواندن کردم. این نماز خیلی به من کمک کرد. چون سربازاان از سنگرهایشان بیرون میدویدند تا اسیر را ببینند و میگفتند دارد نماز میخواند.
در ادامه این ماهنامه مسجد جامع اردکان یزد معرفی شده است که در بخشی از آن میخوانیم؛ این مسجد متعلق به قرن دهم هجری قمری است و از بناهای تاریخی، مذهبی بافت قدیمی شهر به شمار میرود. این مسجد یادگاری از دوران تیموری است که در کنار خود بازار و حمام را جای داده است و از مساجد یک ایوانی و دارای یک صحن است که گنبدخانه و ایوان و رواقهای اطراف بخش تابستانه آن را تشکیل میدهد.
این مسجد کاشیکاری ندارد، اما به یک در ورودی با ارزش هنری تزیین شده است. این درب به شکلی بسیار زیبا با هدها قطعه چوب پنج ضلعی ساخته شده است. روی دماغه در، 8 قطعه فلز به شکل مربع بوده که 4 قطعه آن باقی مانده است. محراب مسجد با قطعههای کاشی، متعلق به اوایل دوران صفویه مزین شده است و در میان آنها سنگ مرمر نصب شده است.