مجلس دوم/ امروز غریبی از راه می‌گذرد
کد خبر: 3745214
تاریخ انتشار : ۲۲ شهريور ۱۳۹۷ - ۰۹:۳۰
علامه شیخ شوشتری/2

مجلس دوم/ امروز غریبی از راه می‌گذرد

گروه معارف ـ آنچه از احادیث بر می‌آید، عصر دوم محرم بود که وارد زمین کربلا شدند. ای کسانی که غریبید، نمی‌دانید در این سفرها که می‌روید کار شما به کجا خواهد کشید، می‌ترسم راه گم کرده باشید! بیائید چاره ای برای شما دارم.

مجلس دوم/ امروز غریبی از راه می‌گذرد

به گزارش ایکنا از خوزستان، در مجلس دوم از چهارده مجلس علامه شیخ جعفر شوشتری، ایشان مانند مجلس نخست از مصیبتی که به دین وارد آمده و در جان ما است، سخن خود را آغاز می کند و اظهار می دارد که سید الشهدا(ع) حضرت اباعبدالله مصایب و رنج ها را برای آن تحمل کرد که مصیبت وارد آمده به دین را از مردم رفع کند. علامه پس از یادآوری ضرر و زیان انسان در دنیا و اینکه در معرض خسارت است، او را متوجه کشتی نجاتی می کند که اگر عقب او برویم امید است از غرقاب آخر نجات یابیم:

بسم الله الرحمن الرحیم

 

نمی دانم از این دو مصیبت عظیمه که یکی در جان خود ماست - یعنی مصیبت تدین، و آن مصیبتی است که دعاء «و لاتجعل مصیبتنا فی دیننا» نسبت به او مستجاب نشده است - یا در مصیبت این ایام بگویم.

اول باید در مصیبت خودمان بگوئیم؛ چرا که آن صاحب مصیبت عظمی متحمل این همه مصائب نشده، مگر به جهت آنکه این مصیبت را از مردم دفع کند. پس اول باید در این گفتگو نمود.

در این مقام عرض می کنم: اللهم عظم بلائی، و أفرط بی سوء حالی، و قصرت لی أعمالی، و قعدت بی أغلالی. یعنی: خداوندا، مصیبت من سنگین شده است در چند بابت.

چند دفعه مکرر می کنم. هر قدر بتوانم مکرر می کنم: اللهم عظم بلائی. ما ربحت تجارتی و حسرت نفسی. یعنی: خدایا، سرمایه ای که دادی، قدری از آن رفته، و قدری از آن باقی مانده. نه نفع برده ام، نه سودی تحصیل کرده ام، نه نفعی به چنگ آورده ام، نه نقدی که به بازار آخرت ببرم، و به او متاعی خریداری کنم.

چه بازاری؟ بازاری که در او جز نقد خالص قبول نکنند، و صرافش ماهر است.

نه در این دنیا - که متج(تجارتخانه) اولیاء الله است - معامله ای که نفعی داشته باشد تحصیل کرده ام. نه فروش درستی، نه جنس درستی، نه نقد درستی! نمی دانم فردا که می روم، من که عامل بوده ام، و سرمایه به من داده، به خانه رب المال به چه رو بروم!

باز هم باید مکرر کنم: اللهم عظم بلائی؛ خدایا، دردم سنگین شد! تخم به من داده ای، مرا به مزرعه دنیا فرستاده ای اینجا را مزرعه آخرت قرار دادی. نه تخمی و نه شخصی، نه نسیم رحمتی، نه در جوانی زرع پیشکاری، نه در پیری زرع پسکاری، نه صیفی، نه شتوی!

نمی دانم فردا که می رویم چه درو می کنیم؟

نمی دانم فردا که می رویم وقت درو، چه درو می کنیم؟ اللهم عظم بلائی بسیار باید بگویم. خدایا، دردم سنگین شده. در این دریای سیاه دنیا افتاده ام، و در گردابها مبتلا شده ام. نه شناگری کردم، نه به ساحلی رسیدم، نه به کشتی نجاتی نشستم!

اللهم عظم بلائی. خدایا، دردم سنگین شده است. بلایم سنگین! راهها در پیش دارم، غریبم.

از این عالم که می‌روم، در این راه‌های دور، نه آشنائی دارم، نه منزل، نه رفیق، نه توشه! نمی‌دانم منزلم کجا است؟ می‌ترسم در آن عالم، ویلان و سرگردان بی‌منزل بمانم. فکذلک در همه این عوالم.

اللهم عظم بلائی. خدایا، دردم سنگین شد. آتش های گناهان همه در وجودم شعله گرفته. این است که ملائکه وقت نماز می گویند: قرموا الی نیرانکم التی أو قدتموها علی ظهورکم؛ برخیزید به سوی آتش هائی که افروخته اید در پشتهایتان، و به نمازها، آن آتش ها را خاموش کنید.

برای کدام واهمه گریه کنم

می ترسم این آتش‌ها بمانند. خلاصه، دردها سنگین است! این چند واهمه‌ای که گفتم، نمی دانم برای کدام یک از اینها گریه کنم.

اگر گریه ات می آید، ان شاء الله برای رفع اینها ثمر دارد. و الاغصه هم بخوری، خوب است. و اگر نه، واهمه هم داشته باشی، کارت به جایی می‌رسد. والا خواهش دارم که لااقل بر این سخن‌ها نخندی. امیدوارم که حاضرین مجلس همه خوف داشته باشند، و کسانی که در دلهایشان بر این حرفها می خندند، موفق اینگونه مجالس نشوند.

می ترسم زراعت سوخته باشم

واهمه دیگر از همه اینها برتر است. گفتم: می ترسم در تجارت خاسر باشم. زراعت سوخته باشم، غرق شده باشم، از ظلمات به ظلمات رفته باشم! اینها یکی یکی هستند. حالا می‌ترسم همه اینها باشم!

مجملاً، الآن واهمه دارها را یکی یکی ندا می کنم؛ علاجی برایشان پیدا کرده‌ام:

ای خاسرین در تجارت! ای کسانی که سرمایه را ضایع کرده‌اید، و از دست شما رفته است و نقد خالص ندارید و نداریم به بازار قیامت ببریم!

بیایید چاره ای برای شما دارم

امروز، از زمین نجف، ملک التجاری از راه می‌گذرد، و بار سفر بسته جنس‌های مرغوب دارد. بنای تجارتی دارد. ای خاسرین در تجارت! بیائید برویم خود را به قافله او برسانیم...

بلی، آنچه از احادیث بر می آید، عصر دوم محرم بود که وارد زمین کربلا شدند.ای کسانی که غریبید، نمی دانید در این سفرها که می روید کار شما به کجا خواهد کشید، می ترسم راه گم کرده باشید! بیائید چاره ای برای شما دارم: امروز، شهسوار غریبی، از راه می گذرد، و دلیل راه است. بیائید عقب او برویم!

ای غرق شده‌های دریای سیاه دنیا! ای غریق‌هائی که می‌ترسم از این غرق به آن غرق تا آخر به غرقاب آخر گرفتار شوید! امروز چاره داریم.

بدانید که امروز، صاحب کشتی نجات، شراع (به معنای خیمه) برداشته می‌رود، و لنگر می‌اندازد در صحرای کربلا و کشتی او آنجا شکست می‌خورد؛ ولی باعث نجات عالمین است.

بیایید خود را به کشتی نجات او برسانیم. کشتی نجات به سبب او، آب خیلی نمی خواهد. بر روی یک قطره هم جاری می شود.

ای زراعت سوخته ها! ای کسانی که آمدید و زراعت نکردید، نه تخم و نه شخم، نه زراعت صیفی دارید، نه شتوی؛ و وقت درو کردن خائب و خاسرید! چاره داریم. زارعی از راه می گذرد و نونهال ها همراه دارد، و می خواهد برود در کربلا غرس کند.

بیائید همه با او همراه شده، داخل بستان و گلستان او شویم. او کریم است. از ثمره ها و فواید بوستان او بهره مند شوید. ای مسافرین که سفر می روید، و از این راه چاره ندارید؛ و اگر نروید، شما را می‌برند؛ و آنجا نه خانه دارید، نه منزل. امروز صاحب مضیفی از راه می‌گذرد. می خواهد برود کربلا. مضیفی ترتیب داده. خود را به مضیف برسانید.

نه گمان کنید اینها کنایه است، کل این مطالب حقیقت دارد

از این بابتها که گفتم - ان شاء الله - مصمم شدید بروید به این کشتی نجات، با این قافله سالار، با این صاحب مضیف، با این شهسوار. نه گمان کنید اینها کنایه است، کل این مطالب حقیقت دارد، و مبنی بر واقع است.

در بعضی از غزوات، شخصی خدمت ولایت مآب(حضرت علی(ع)) عرض کرد: یا امیرالمؤمنین، کاش برادرم همراه ما بود! حضرت فرمود: آیا دل برادرت همراه ماست؟ عرض کرد: بلی. قسم هم یاد کرد ظاهراً.
فرمود: در این اردو حاضر شدند کسانی که هنوز در صلب پدرانشان می باشند. یعنی چون دل ایشان با من است، کأنه در این اردو حاضرند.

حالا می گویم: بیایید برویم از این صحرا به او ملحق شویم؛ تا به نجاتی و مرادی برسیم.

از این مقام گذشته، شماها، نامه محبت به حضرت حسین(علیه السلام) نوشته‌اید. اهل کوفه نیستید که بی وفائی کنید. آن جناب از شما طلب یاری کرده است. البته بی وفائی نمی کنید، همراه او می روید. مصمم شدید برای این راه؟ از همین جا روح ها را در عالم سیر درآورید؛ چون که شما را به یاری طلبیده است. هر کس یاریش به قسمی است.

ان شاء الله، در عالم حقیقت رفتیم تا رسیدیم خدمت آن حضرت. حال که رفتی، ملاحظه کن حال آن حضرت را؛ چه می‌بینی؟ خواهی دید:
مجموع این راهها را، از کوفه تا قادسیه، یا قطقطانیه، مجموع را، ابن زیاد سوار و لشکر واداشته؛ برای آنکه مبادا کسی به یاری آن جناب برود. یا کسی از جانب آن حضرت به کوفه بیاید. ملاحظه حالش می کنم. چه صفتی از صفاتش بگویم؟

اشاره به مضمونی که حر بن یزید ریاحی (رضی الله عنه) نسبت به حالات و صفاتش گفته است می کنم، تو را کافی است، و بر غربت و کربت آن حضرت مطلع می شوی. تفصیل فقرات حر را در بحار می نویسد ملخص آن اینست:

 

این بنده صالح خدا را، به سوی دیار خود دعوت نمودید. چون شما را اجابت کرد، بر او از اطراف و جوانب احاطه کردید - تا اینکه می گوید: - راه نفس را بر او تنگ کردید؛ که گویا مثل اسیر است در دست شما.

اینقدر کار بر آن حضرت تنگ گردید که گویا بر روی زمین جز زمین کربلا برای آن حضرت مأوایی نبود. از حرم جدش بیرونش کردند، قصد حرم خدا نمود. کار را بر او تنگ گرفتند؛ تا آنکه از آنجا که خانه امان است، امانش نداده، بیرونش کردند. منزل به منزل از دست دشمنان فرار نمود، آمد به کربلا. ملاحظه کن، مظلومی و مصیبت امامت را ببین. در اثنای راه، شخصی خدمت آن جناب رسید و عرض کرد: چنین و چنان بکن. گاهی عرض می کرد: به یمن برو که آنجا شیعیان شما بسیارند. گاه عرض می کرد: به فلان کوه برو منزل کن و پناه ببر.

بالاخره حضرت فرمودند. ای فلان، اگر به خانه مورچه بروم و منزل کنم، و پناه برم، دست از من بر نمی دارند.

اهل قافله ها از آن حضرت کناره می کردند که مبادا گرفتار یاریش بشوند!

گمان نکنی که مصیبت حضرت، همین مصیبت تیر و نیزه و خنجر بوده است. از مصائب عظیمه آن حضرت این بود که امر آن جناب به جائی رسیده و کشیده بود که در این راه که عبور می کرد - با وفور جمعیت که ایام حج بود و مردم از آن عبور می نمودند - اهل قافله ها از آن حضرت کناره می کردند که مبادا گرفتار یاریش بشوند!

زهیر بن قین(رضی الله عنه) می فرماید: ما جماعتی بودیم. در آن ایام می آمدیم و از آن حضرت کناره می جستیم. تا آنکه در منزلی بر سر چاهی منزل کردیم. مشغول به خوردن طعام بودیم که رسولی از جانب حضرت حسین (علیه السلام) آمد که: یا زهیر، ان أبا عبدالله یدعوک حضرت ابی عبدالله تو را دعوت می فرماید. ما لقمه ها را از دست خود افکندیم. کسی جواب رسول آن حضرت را نگفت.
زوجه زهیر از عقب پرده به صدا آمد که سبحان الله! ای زهیر، فرزند رسول خدا تو را می طلبد، و تو آن جناب را اجابت نمی کنی.

از آن جمله، در این نواحی شخصی بود که او را عبید الله بن حر جعفی می گفتند. از بزرگان عرب بود. از کوفه بیرون آمده بود، و در نواحی شط منزل کرده بود. حضرت او را به یاری خود طلبید، اجابت نکرد. پس آن حضرت فرمود: ما خود به منزل او می رویم. آن حضرت به خیمه او تشریف بردند. فرمودند: ای مرد! تو گناه بسیار کرده ای بیا و یاری من کن تا کفاره گناهان تو شود.

عرض کرد: من مردی هستم صاحب مال و صاحب شرف و قبیله و عشیره، و نمی توانم از کوفه بیرون آیم که گرفتار نصرت جناب تو شوم. حال اسب می دهم، نیزه می دهم. فرمود: مرا حاجتی به اسب و مال تو نیست. حال که یاری نمی کنی، پس از این صحرا برو که صدای استغاثه مرا نشنوی. تفصیل این حکایت در بحار است.

خلاصه، کأنه می‌بینم: عربی آمد بر حضرت حسین(علیه السلام) گذشت - بر آن حضرت سلام نکرد - تا به حر رسید. نامه ابن زیاد را آورد به حر داد. نوشته بود:

ای حر، چون نامه من به تو رسید، کار را بر حسین تنگ بگیر. نگذار در آبادی منزل کند. در بیابان بی آب و آبادی او را فرود بیاور.
از این جهت بود که آن حضرت می خواست در نینوا یا غاضریه، یا در شفیه منزل فرماید، و عیال را در دهی پناه دهد. آن جناب را نگذاشتند، و در کربلا دور از آبادی، فرود آوردند.

کأنه می بینم آن جناب را، قدری خاک آن زمین را برداشت، بوئید و فرمود، یا اینکه پس از سؤال عرض کردند که نامش کربلا است، فرمود: اینجا موضعی است که از اینجا بیرون نخواهیم رفت. اینجا محل فرود آمدن بارهای ماست، و محل ریختن خونهای ماست.

انا لله و انا الیه راجعون. و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون.

انتهای پیام

captcha