به گزارش ایکنا از همدان، بیش از هر چیز اسم کتاب است که خواننده را مشغول میکند، ابتدا به ذهن میرسد «نامیرا» فقط اسمی هنری است که برای جلب مخاطب انتخاب شده و یا ناشر و نویسنده خواستهاند ابهام داستان را زیاد کنند. اما کتاب را که تا انتها بخوانی معلوم میشود «نامیرا» ریشه در مفهوم «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» دارد. مفهومی که میگوید پهنه سرزمین کربلا به اندازه کل زمین وسعت پیدا کرده و عاشورا همیشه نمیراست.
«نامیرا» رمانی است درباره واقعه عاشورا، به قلم صادق کرمیار که در آن واقعه کربلا در قالب داستانی روایت میشود تا فضای شهر کوفه پیش از حادثه عاشورا را نشان دهد و شک و تردید مردم در حمایت از امام حسین(ع) و علل آن را روشن سازد.
داستان «نامیرا» درباره دختر و پسر جوانی است که برای حمایت از حسین(ع) و یزید تردید دارند. در ادامه داستان، این دو جوان طی استدلالهای مختلف به حقانیت امام حسین(ع) پی میبرند. نویسنده در این اثر به بخشی از تاریخ اسلام و شیعه میپردازد.
آیت الله خامنهای رهبر معظم انقلاب از این کتاب به نیکی یاد کرده است. نامیرا، کتاب شایسته تقدیر دوره بیست و هشتم کتاب سال جمهوری اسلامی ایران شناخته شده و چندین بار تجدید چاپ شده است.
نویسنده در نامیرا مینویسد که بخشی از مردم انبوهی که به امام نامه نوشتند، حضور او را برای منافع شخصی خود میخواستند. امضاها به خاطر درد دین نبود، بلکه برای طایفهای سؤال این بود که چرا معاویه شام را برتر از کوفه دانسته است. وقتی که ابنزیاد سر کیسه را شل کرد و از بیتالمال کیسههای طلا بخشید، دیگر آمدن امام فایدهای برای این قوم نداشت. قصور معاویه را یزید جبران کرده بود. شاید اگر امام به کوفه میآمد و زعامت قوم را بر عهده میگرفت، اینان باز هم مخالفت میکردند. هر چند ابنزیاد هلاکشان کرد و دستشان را به خون پسر پیامبر آلوده کرد.[۴]
در این داستان سلیمه دختر عمرو بنحَجّاج با ربیع پیمان زناشویی میبندد و خوشحال است که همسرش محب علی و اولاد اوست و خشمگین میشود که چرا پدرش به حسین(ع) پشت کرده است. این عشق آن قدر قوی است که وقتی ربیع کارش به تردید میکشد، سلیمه هشدار میدهد که پیوند آن دو از سر حب علی و حسین(ع) است.
کتاب نامیرا در سومین دوره جایزه ادبی جلال آل احمد در سال ۱۳۸۹ شایسته تقدیر شد. همچنین در بیست و هشتمین دوره جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران در سال ۱۳۸۹، شایسته تقدیر شناخته شد و به عنوان اثر برگزیده چهارمین جشنواره کتاب دین و پژوهشهای برتر معرفی شد.
در زیر بخشی از متن کتاب را میخوانیم؛
« مرد جا خورد. به تندی از جا پرید:
مسلم دست به تیغ برده؟! چرا منتظر ورود امام نشد؟!
و مستأصل به اسب نگریست. اموهب گفت:
ابنزیاد هانی را کشت و راهی جز جنگ برای کوفیان نماند!
مرد ناباور نگاهی به عبدالله و همسرش انداخت و بعد به تندی به سراغ اسب رفت و کوشید آن را از جا بلند کند، اما اسب بیحالتر از آن بود که بتواند برخیزد. عبدالله به سوی مرد رفت. حالا کاملاً دریافته بود که مرد غریبه، مسافری عادی نیست. پرسید:
تو که هستی مرد؟!
مرد ملتمس رو به عبدالله برگشت. گفت:
اسبت را به من بفروش! هر بهایی بخواهی میدهم.
عبدالله گفت: اگر برای یاری مسلم این چنین عجله داری. بدان که بی تو هم بر اینزیاد چیره خواهند شد!
مرد گفت: اما من میخواهم مسلم و کوفیان را از جنگ باز دارم تا امام به کوفه برسند. »
انتهای پیام