حوادثی که حسین(ع) را برانگیخت/خدا مى‌داند امام در تاریخ چه کار کرد+فایل صوتی
کد خبر: 3385889
تاریخ انتشار : ۲۴ مهر ۱۳۹۴ - ۰۱:۰۲

حوادثی که حسین(ع) را برانگیخت/خدا مى‌داند امام در تاریخ چه کار کرد+فایل صوتی

گروه اجتماعی: علامه محمدتقی جعفری در سخنرانی خود با موضوع «حوادثی که حسین(ع) را برانگیخت» با نگاهی به حوادثی که پس از پیامبر اکرم(ص) در جهان اسلام رخ داد، به این سؤال پاسخ می‌دهد که حسین(ع) چرا به تندترین مصیبت تن داد؟

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا) از خوزستان، از استاد بزرگوار علامه محمدتقی جعفری فیلسوف و مفسر بزرگ نهج‌البلاغه سلسله سخنرانی‌های ارزنده‌ای در باب شناخت امام حسین(ع) و نهضت عظیم عاشورا برجای مانده است. بیان حکیمانه و عمق مطالب بیان شده در این سخنرانی‌ها ما را بر آن داشت که به مناسبت فرارسیدن سالروز شهادت حضرت اباعبدالله الحسین(ع) با نقل بخش‌هایی از سخنان گهربار استاد، از دیدگاه ایشان در این باب آگاه شویم و در ایامی که به امام حسین(ع) منسوب هستند، ره‌توشه‌ای معنوی برای زندگی این دنیوی و اخروی خود برداریم.

در این قسمت، بخشی از سخنان علامه جعفری با عنوان «حوادثی که حسین(ع) را برانگیخت» نقل خواهد شد. این سخنرانی در شب ششم محرم سال 72 ایراد شده است:

براى شناختن یک حادثه که معلول است، یعنى در جویبار تاریخ قرار گرفته است، ھیچ راھى بھتر از شناخت علت آن نیست. ھر حادثه که در تاریخ، مخصوصا اگر درخشنده و جذاب باشد، و اثر داشته باشد، شناخت مستقیم این حادثه شاید معرفتى ناقص باشد. مى‌دانید که وقتى انسان مستقیم روى شناخت حقیقى حرکت کند، بدون این که پیرامون آن را مورد توجه قرار دھد و علت‌ھایش را بشناسد، اگر ھم چیزى دستگیرش شود، خیلى مختصر و ناچیز خواھد بود.

ضرورت دارد حادثه کربلا را بررسی کنیم

پس بیایید ما که در عالم تشیع چنین حادثه‌اى به ما نسبت داده مى‌شود، یعنى ما حمایتگر قھرمانان این حادثه ھستیم و این نتیجه‌گیرى از این حادثه را، پدران و مادران ما(رحمة الله تعالى علیھم اجمعین) نصیب ما کرده‌اند؛ یعنى ما ھستیم که حسینى نامیده مى‌شویم، ماییم که عاشورایى نامیده مى‌شویم.(مغتنم بشماریم). بنابراین، نه فقط خوب است، بلکه ضرورت دارد که ما واقعا این حادثه را تا آن حدودى که کار ما یک کار عقلانى باشد و این جلسات ما معنا پیدا کند و از این جلسات نتیجه بگیریم، بررسى کنیم. و بھتر این است که به قدر کافى یا حداقل به قدر لازم، در علت این مسأله بیندیشیم. کشتگاه بسیار پرمعنا و باردار تاریخ، ھمیشه از بھارھا و از خزان‌ھایى رد شده است. حالا مشیت و حکمت بالغه خداوندى چیست که چنین باشد، آن براى خود داستانى است و به بحث‌ھاى بسیار طولانى نیاز دارد. فعلا ما به مشاھده این جریان قناعت مى کنیم . به یاد مى‌آوریم که این تاریخى که ما انسان‌ھا پشت سر گذاشته‌ایم، یکنواخت نبوده و فرازھا و نشیب‌ھایى دیده است.

بھارھا و خزان‌ھایى دیده است، مخصوصا با نظر به ایدئولوژى‌ھا و با نظر به مکتب‌ھا، مخصوصا با نظر به تمدن‌ھا و فرھنگ‌ھا به طور عمومى. چرا چنین بوده است؟ چرا ھمیشه این کشتگاه ، با طراوت و سبز و خرم نبوده است؟ (ھمیشه) بھارى داشته است و خزانى؟ این داستانى است که خیلى فکر مى‌برد. البته به طور یقین عرض نمى‌کنم - شاید ھمان حکمت و فلسفه را داشته باشد که زندگى فردى ما دارد - اگر اندوه نیاید و درون شما را تصفیه نکند، شادى‌ھا خیلى به شما لذت نمى‌دھد؛ با این که خیلى ناراحتید از این که چرا امروز اندوھگین ھستید. آدم دلش مى‌خواھد که اصلا غصه نخورد. (البته) خیلى اشتباه مى کند اگر چنین چیزى را مى خواھد. غمھا مى آیند و درون شما را لایروبى مى کنند. تمرکز قواى دماغى را فقط بر موضع درد و غم قرار مى دھند و به این ترتیب، درون به اجبار پالایش و جاروکشى مى شود. تر و تمیز که شد، آن وقت شادى مى آید و درون شما را روشن مى کند. دست نوازش به دل شما مى کشد.

آیا جریانى ھم که در تاریخ دیده مى شود، از این قبیل است؟ آیا شبیه به ھمین تصفیه اى است که پاییزھا و خزان ھا مى کنند تا بھار بیاید؟ تا شناخته شود که انسان، حسین (علیه السلام) دارد؟ انسان، ابراھیم خلیل(علیه السلام) دارد؟ انسان، موسى بن عمران(علیه السلام) دارد؟ چون وقتى که انسان ھا در طبیعت و در تمایلات و شھوات و جھل غوطه ور مى شوند، بدجورى غوطه ور مى شوند و این است که خداوند متعال شاید مانند یک ضربه، یک دفعه حسین را به تاریخ مى کشد. به این موضوع خیلى فکر کنید، زیرا خیلى جاى فکر دارد. مسأله به این آسانى ھا نیست که ما خیال مى کنیم. آیا از این قبیل است که تاریخ بشر ھم خزانى داشته و بھارى، ھمان گونه که درون ما انسان ھا خزانى دارد و بھارى ؟
دم به دم در تو خزان است و بھار/ اى برادر عقل یک دم با خود آر
ھست صد چندان که بد طوفان نوح/ موج ھاى تیز دریاھاى روح

به ھر حال، علت این جریان ھرچه باشد، تاریخ ھمان طور که مى دانیم فراز و نشیب دارد، خزان و بھار دارد. در طول تاریخ این بوده و واقعا ھم مورخان و تحلیل گران در این مسأله تردید ندارند. بحث در تفسیر آن است . ما از صدر اسلام کمى که مى گذریم، خزان عجیبى در تاریخ اسلام شروع مى شود. آن ھم چه خزان عجیبى! قوم و خویش بازى ھا! مقام پرستى ھا، ثروت پرستى ھا شروع مى شود. مقام پرستى ھا باعث مى شود که جنگ صفین پیش بیاید. مقام پرستى ھا باعث مى شود که جنگ جمل پیش بیاید. مقام پرستى ھا باعث مى شود که خوارج دست به کار بشوند. ھمه این ھا را حسین بن على(علیه السلام ) به تدریج با چشمان خود دیده است. دقت کنید، ھمه این ھا را دیده است.

ان شاءالله پیش از آن که بحث ما تکمیل شود، مطلبى ھم به شما باید بگویم و آن این است که: امام حسین(علیه السلام) یک انسان الھى است و جاى تردید نیست. امام سوم ما عالم شیعه است و ما خیلى ھم شکرگزار خداییم که دست ما را به دامان این مرد و پدرانش و فرزندانش رسانده است. شکر و نعمتى بالاتر از این نداریم. بحث این است که امام حسین(علیه السلام) در متن طبیعت چه کار مى کرد؟ چون در متن طبیعت، وقتى بالاى سر على اکبر آمد، گفت: على الدنیا بعدک الافا؛ بعد از تو، بر دنیا اف باد!

معلوم است که دردمند است و ناراحت شده است. یا مثلا در شھادت ابوالفضل(علیه السلام) در تواریخ آمده است که امام حسین(علیه السلام) فرمود: انکسر ظھرى؛ کمرم شکست. یعنى دردم مى آید. آرى، در متن طبیعت، لذایذ و آلام ھست، منتھا این انسان‌ھاى الھى بر لذایذ و آلام مسلطاند، اما ما مسلط نیستیم . مثلا وقتى لذت ھاى تند و نامشروع بیاید، شخصیت ما را مختل مى سازد. دردھا مى آید پاییزمان مى کند؛ پاییزى که دیگر اصلا بھارى ندارد. ولى ائمه (علیه السلام) مشرف بودند و در حالى که غصه ھا و لذایذ مى آمدند و رژه مى رفتند، قدرت دخول در منطقه روح آنان نداشتند، ولى احساس درد مى کردند. درست نظیر این که شما راه مى روید و مثلا آجرى روى پاى شما مى افتد. پاى شما زخم شده و راه مى روید. مثلا در دانشگاه تدریس مى کنید، یا مى روید تا کار بسیار با عظمتى انجام بدھید .پا درد مى کند، اگرچه درد آن پا، شما را از پا نمى اندازد. اگرچه آن درد پا، شما را مثلا نزد جراح و پزشک روانه مى کند، اما از کار باز نمى گذارد. فرق آن ھا با ما در ھمین درد است . مگر على بن ابى طالب (علیه السلام) به مردم نگفت که شما قلب مرا با خون و چرک پر کردید، خدایا مرا از دست این ھا بگیر. درد است ، شوخى که نیست. نھج البلاغه پر از ناله است . آن ھم چه ناله ھایى ! بنابراین به موضوع دقت کنیم.

با نظر به(شخصیت) مافوق طبیعت این بزرگان و پیشوایان ما، که متصل به ماوراى طبیعت اند، خداوند اگر مى خواست درد نچشند، یقینا نمى چشیدند. ھمان طور که امام حسین(علیه السلام) وقتى مى خواست از مدینه خارج شود، گفت به زیارت جدم بروم و سر قبر پیغمبر(صلى الله علیه وآله) رفت. آن جا در عالم رؤ یا پیغمبر را دید. گفت یا رسول الله ... حضرت پرسیدند که سرنوشت آینده چیست ؟ حضرت سیدالشھدا فرمود یا جدا، آیا مى توانى مرا به طرف خودت بکشى ؟ پیغمبر(صلى الله علیه و آله) فرمود: مقامى براى تو ھست که به آن مقام نخواھى رسید، مگر با شھادت.
آیا توجه مى کنید که جریان چیست ؟ این منافات ندارد که از بالا براى این کار مامور بوده است . یعنى به اصطلاح ما، اعماق روح حسین(علیه السلام ) مى دانست اوضاع چیست . ولى در متن طبیعت، حرکات، حرکات قانونى بود.

کاروان امام حسین (علیه السلام) حرکت مى کرد. بالاخره در متن طبیعت، حرکت قانونى بود، اگرچه از بالا در تمام حالات و لحظات، درست مانند پدر نازنینش على بن ابى طالب (علیه السلام)، اتصال محفوظ بود. این جاى تردید نیست.

برگردیم به اصل بحث. خزان شروع شد، آن ھم چه خزانى! امام حسین(ع) این را با چشم خود دید که مالک اشتر رفت و حذف شد. از کجا؟ از جوامع اسلامى ، چگونه حذف شد؟ با نقشه پردازى ھاى ماکیاولى صفت(معاویه). نتیجه اش چه بود؟ نتیجه اش لرزاندن بود. این مرد را لرزاند.(حسین) این ھا را مى بیند. به چه علت؟ به علت مقام پرستى آل امیه که ھیچ سابقه انسانى در طول تاریخ نداشتند. او به چشم خود دید که چگونه مالک اشتر از دست على بن ابى طالب(علیه السلام) رفت. حتى وقتى که امیرالمؤمنین شنید مالک از دنیا رفت، گریه کرد. این مردى که وقار او، متانت او، تحمل او، چون کوه بود. 

حسین(علیه السلام) دیده بود که این مالک رفت. آن ھم مالک، نه یک آدم معمولى. دنبالش عماربن یاسر رفت. عماربن یاسر چه کسى بود؟ از محبوب ترین صحابه پیغمبر (صلى الله علیه وآله) بود. ھمه آقایان چه شیعه و چه سنى نوشته اند: پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله ) به عماربن یاسر فرمود: تقتلک الفئه الباغیه؛ گروه ستمکارى تو را خواھند کشت. وقتى عمار از اسب به پایین افتاد و شھید شد، على بن ابى طالب(علیه السلام) فرمود: بروید و به آن ھا احتجاج کنید که عمار را کشتید. این ھم پیش بینى که پیغمبر (صلى الله علیه وآله ) فرموده بود که گروه ستمکارى او را خواھند کشت. آیا باز نمى فھمید و نمى خواھید از این ستمکارى دست بردارید؟ شھوت این طور است.

دقت کنید و ببینید حسین(ع) چرا به تندترین مصیبت تن داد؟

حسین(علیه السلام) دید که عمار ھم رفت. چون ھمه این ھا را مى بیند. روزى را دیده بود که ابوذر غفارى را که به تنھایى یک تاریخ بود، تبعید کردند. دقت کنید و ببینید حسین ساخت کجاست و چرا به این تندترین مصیبت تن داد؟ ببینید در دل او چه مى گذرد و چه شده است؟ دستور داده شد که ابوذر به ربذه تبعید شود. به على بن ابى طالب (علیه السلام) خبر دادند: یا على، ابوذر را مى برند. حضرت برخاست. در تاریخ چنین آمده است:على(علیه السلام)، عمار، امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) براى دیدار ابوذر آمدند. حضرت که نزدیک شد، مروان در حال بردن او بود. مروان گفت من دستور خلیفه را به شما عرض مى کنم: با ابوذر صحبت نکنید. چون خلیفه گفته بود ھیچ کس با او صحبت نکند. حضرت شلاق را بلند کرد و آن را بین دو گوش اسبش گرفت و گفت: دور شو که به ھمین شکل ، به آتش الھى خواھى رفت. مروان کنار رفت. ابوذر تنھا با آنان صحبت کرد. اول على بن ابى طالب (علیه السلام) صحبت کرد و گفت:
اى اباذر، قطعا تو براى خدا خشمگین شدى، پس به آن خداوند امیدوار باش که براى او غضب کردى. این مردم براى دنیاى خود از تو بیمناک گشتند، و تو براى دین خود از آنان به ترس افتادى . پس اى اباذر، رھا کن براى آنان آن چه را که براى داشتن آن از تو بیمناک شدند. و بگریز از آنان به جھت آن دین که از آنان درباره آن به ترس و وحشت افتادى.

این حوادث در دل حسین(علیه السلام) چه چیزى بر جاى مى گذاشت؟

با ھم صحبت کردند و حضرت به او تسلى داد. بعد عقیل آمد جلو و گفت: اى برادر، دیگر مطلبى بالاتر از مطلب برادرم نیست. عمار و بعد حسنین جلو آمدند و تعبیر امام حسین(علیه السلام) این بود: یا عماه؛ اى عموى من. یعنى اى برادر پدرم على . آنان ھم او را تسلى دادند و راه را باز کردند و ابوذر به ربذه رفت. براى این که قانون شکنى نشود. ھنوز این ھا در تاریخ ناگفته مانده است. اى جوانان ، با دو سه عدد مجله، مطلب تمام نمى شود. باید کار کنید. این ھا در گوشه ھاى تاریک تاریخ مانده است. فقط شما ببینید که على بن ابى طالب(علیه السلام) این ھمه شکنجه را مى بیند، ولى مى گوید نه! من قانون را نمى شکنم . فعلا طبق دستور این آقا که زمامدار است، کنار کشید. ابوذر را بردند و حسین مى دانست که او به کجا مى رود. مى دانست که به این مرد بزرگ الھى به نام ابوذر، چه قدر سخت خواھد گذشت. حسین این داستان را ھم دیده است که ابوذر را ھم از دستش گرفتند. ھمین طور ھر یک از این انسان ھا که از گروه على مى رفتند و از دیدگاه انسانیت و انسان‌ھا دور مى شدند، این حوادث در دل حسین(علیه السلام) چه چیزى بر جاى مى گذاشت؟ ھمان گونه که عرض کردم، حکمت الھى صددرصد در کار ھست، ولى در متن طبیعت یک حساب است. امام حسین(علیه السلام) در روز عاشورا وقتى بالاى سر جنازه على اکبر آمد، گفت: بعد از تو، بر دنیا اف باد!

ھمان طور که عرض کردم، در متن طبیعت یک حساب است که اینان ائمه(علیه السلام) نمى خواستند بر ضد طبیعت حرکت کنند. در زمان معاویه ، کار به جایى رسید که وقتى اسم على را مى شنیدند، واکنش بنى امیه ، یا کشتن، یا قتل و غارت اموال و یا به کلى ساقط کردن بود. امام حسن(علیه السلام) نیز طبق آن مسائلى که تاریخ نوشته است ، نمى توانست دست به کار شود، زیرا این ھا از بین مى رفتند و ھنوز قضیه رفع مصاحف، یعنى بلند کردن قرآن ھا بر سر نیزه ھا در دل ھا بود.

امام حسن(علیه السلام) دو بار اقدام کرد و آن ھا عقب نشینى کردند. حضرت با ترک مخاصمه، (نه صلح)، عالم اسلام را حفظ کرد. چون وقتى آن ھا از بین مى رفتند، او (معاویه) دیگر نه شیعه سرش مى شد، نه سنى. او کسى بود که با امپراتور روم دست به دست داد که کمک بگیرد. براى چه؟ براى از بین بردن على(علیه السلام). در تواریخ آمده است که با امپراتور روم ارتباطھایى داشتند، براى این که بشریت را از على محروم کنند. على شخصیتى خیلى بزرگ بود، اما این ھا (معاویه و...) به بشریت با نگاه دیگرى مى نگریستند. در چشم آنان، بشریت وسیله بود. معاویه با مھارتى که در فرزندش وجود نداشت، مدام ظاھر را حفظ مى کرد. به قول فلسفه سیاسى، مى گوییم فلسفه ماکیاولى. البته فلسفه که نیست ، طرز تفکرات ماکیاولى است، تا حقایق را بپوشاند. با آن نرمش‌ھاى کذایى که کار روبَه صفتانِ تاریخ است. آن نشان دادن آرامش که یعنى: چیزى نیست! حجربن عدى، رشید ھجرى را زنده زنده دفن کند، فردایش ھم بنشیند بخندد. معاویه از میان 7 - 6 نفر از بزرگ ترین صحابه على بن ابى طالب(علیه السلام) و امام حسن مجتبى(علیه السلام)، دو سه نفر را زنده زنده زیر خاک کرد. حسین (علیه السلام) این ھا را ھم دیده بود.

بفرمایید ببینیم این شخص چه کار باید بکند؟ این علت، و آن ھم معلولش. آیا علتى از این قوى تر و عمیق تر؟ آیا علت ھا از این عمیق تر؟ اگر حسین(علیه السلام) می‌نشست و فردا من و شما تاریخ را مى دیدیم، یا حس کنجکاوى متفکران دنیا بیدار مى شد و مى گفتند یا حسین ، اگر آن جا بودى چه کار مى کردى، مگر نمى دیدى ؟ جوابش چیست؟ ھیچ جوابى نداشت. یا اباعبدالله، اى پسر فاطمه، اى پسر على (علیه السلام)، آیا تو نمى دیدى که اینھا علنا نه فقط با اسلام، بلکه با انسانیت بازى مى کردند؟ ھمان طور که عرض کردم، معاویه خوب مھارت داشت. به راستى فسق و فجور، آدم را احمق ھم مى کند. فسق و فجور، مخصوصا اگر ھتک حرمات الله بشود، یا غرور شکنى باشد، علنا عقل را ھم از بین مى‌برد. تعقل اگر از دست برود، دیگر انسان چه دارد؟ اگر عقل از دستش برود، مى شود ھمین طور که مى بینید. این (یزید) اصلا متوجه نبود و نمى فھمید که اسلام و انسان یعنى چه؟

مسأله دیگر، این است که بعد از مدتى تمام جوامع اسلامى، حسین(علیه السلام) را تصدیق کردند و معلوم شد که حسین در آن روز، زبان گویاى تمام جوامع اسلامى بوده است، اگرچه با خبر نبودند که چه مى گذرد. اگرچه نمى دانستند در عراق و شام چه مى گذرد. لذا، اھالى بصره وقتى متوجه شدند، یک دفعه بیست ھزار نفر راه افتادند. اگر ھفت، ھشت، ده روز این قضیه به تأخیر مى‌افتاد، قاعده تاریخى نشان مى‌دھد که اصلا محال بود چنین قضیه اى اتفاق بیفتد و داستان یزید برچیده مى‌شد، ھمان طور که قبلا عرض کردم، چندى قبل از آن، ولیدبن عتبه استاندار مدینه وقتى شنید حسین (علیه السلام) به طرف عراق حرکت مى کند، به عبیدالله بن زیاد آن مستِ لا یعقلِ مقام نوشت ، شنیدم که حسین به آن طرف مى آید، حواست جمع باشد. او محبوب ترین مردم در نزد مردم است. او محبوب ترین مردم براى مردم است. یعنى شما ھیچ کس را نمى توانید پیدا کنید که به حسین محبت نورزد. مبادا دستت به خون این مرد آلوده شود، که این را تا قیامت، بشر بر شما نخواھد بخشید.

خدا مى داند حسین در تاریخ چه کار کرده است

آرى، جریان خیلى بالاست که این گونه، شما را ھزار و چھار صد سال به دنبال خود مى کشد. خدا مى داند حسین در تاریخ چه کار کرده است. اشخاصى که مى گویند رواج تشیع و حساسیت داستان حسین از زمان صفویه به این طرف بود، من درباره آن ھا چیزى نمى گویم. فقط آرزو مى کنم اى کاش کمى سواد و کمى اطلاع داشتند. حداقل ھفتصد سال پیش مولوى مى گوید که شاعرى وارد انطاکیه (شام ) شد و دید مردم به سر و صورت خودشان مى زنند و محشرى است . گفت چه خبر است ؟ گفتند مگر نمى دانى که امروز، روز عاشورا است ؟ پس وجدان کجا رفت ؟ این داستان مولوى که مربوط به ھفتصد سال پیش است و کتاب او نیز اکنون در مقابل ماست. ھم چنین قبل از مولوى ، دیالمه و آل بویه و... از واقعه عاشورا اطلاع داشتند.

ھنوز چند روز از عاشورا نگذشته بود که سر و صورت زدن توابین کوفه و دیگر جاھا آغاز شد. این تذکرات براى این بود که بدانید واقعه عاشورا، علت خیلى تند و مھمى داشت و حسین بن على(علیه السلام) ھیچ راه دیگرى نداشت ، مگر این که برخیزد، بلکه اسلام نخوابد و نابود نشود: «قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى‏ وَ فُرادى‏ ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا: بگو: من فقط به شما یک اندرز مى دھم که دو به دو و تنھایى براى خدا بپاخیزید، سپس بیندیشید».

یا ابا عبدالله! ما تو را تا آن جایى که قدرت داریم، تا آن جایى که ظرفیت ماست ، شناختیم. و خدا مى داند در طول تاریخ ، در این جلسه ھا چه انسان ھایى توبه کرده اند. چه انسان ھایى حرف شنیده اند، چه انسان ھایى منقلب شده اند.

خدایا! پروردگارا! تو را سوگند مى دھیم به راز بزرگ خلقت ، به راز بزرگ آن حکمتى که ھمیشه بعد از پاییز، بھارھا در تاریخ به وجود آمده است ، ما را در شناخت حسین (علیه السلام) موفق و مؤ ید بفرما. خدایا! پروردگارا! ما را از انقلاب روحى محروم مفرما. خداوندا! جوانان عزیز و نور چشمان ما را توفیق بده براى آینده اى که زندگى خود را با معنا و ھدف دار سپرى کنند. خدایا! تو را سوگند مى دھیم به جوانان حسین (علیه السلام)، این جوانان را به چنین زندگى در آینده ، موفق و مؤید بفرما.

السلام علیک یا اباعبدالله و على الارواح التى حلت بفنائک علیک منى سلام الله ابدا ما بقیت و بقى اللیل و النھار ولا جعله الله آخر العھد منى لزیارتکم السلام على الحسین و على على بن الحسین و على اولاد الحسین و على اصحاب الحسین(علیه السلام). 

مطالب مرتبط
captcha