نگاهی نو به اصول بشری در پرتو امام حسین(ع) + فایل صوتی
کد خبر: 3433619
تاریخ انتشار : ۱۱ آبان ۱۳۹۴ - ۱۴:۰۷
بیان علامه جعفری در عزای حسینی/۱۸

نگاهی نو به اصول بشری در پرتو امام حسین(ع) + فایل صوتی

گروه اجتماعی: چهره حسین بن‌على(ع)، قیمت ارزش‌ها را به‌خوبى به ما نشان می‌دھد. اگر ما براى سعادت خودمان قیمتى قابل شویم، می‌توانیم در طول سال از خودخواھى‌ھا، خودکامگى‌ھا، تھمت‌ھا، افتراھا، بداخلاقى‌ھا، ادعاھاى بى‌دلیل، تعدى به حقوق دیگران، توھین به دیگران و ارزان شمردن ارزش‌ھاى بشرى پرھیز کنیم.

به گزارش خبرگزاری بین​‌المللی قرآن(ایکنا) از خوزستان، آنچه در پی می​‌آید سخنرانی علامه محمدتقی جعفری با موضوع «نگاهی نو به اصول بشری در پرتو حسین(ع)» است که در شب هشتم محرم سال 1375 ایراد شده است:

درباره مطالب گذشته، یکى از عزیزان نامه بسیار خوبى نوشته​‌اند، و ھمین دلیل است بر این که توجه و دقت دوستان بسیار رضایت بخش است. ایشان این مطلب را می‌خواھند مطرح کنند که من در جلسه پیش چنین گفتم:

«در این چند قرن که از این مطالب (سخنان افلاطون) می‌گذرد، بشر در جا زده و ترقى نکرده است». این عزیز ما که معلوم می‌شود خوب مطلع است و خوب فکر کرده است، می‌گوید: «آن مطالب که آن موقع گفته شده است، اکنون ھم ھست و جاودانى است. آن‌ها یک حالت ثابت دارند و ھمیشه در طول تاریخ ھستند. اگر انسان‌ها می‌​خواستند زندگى قابل تفسیر داشته باشند، به ھمان مسائل عمل می‌کردند. این مسائل حرف اول و آخر است و واقعیات خود پیشرفت نمی‌کنند، ثابت ھستند، بلکه در طول تاریخ ھر کس این واقعیت را فھمید و با ایمان در اعمال خود ظاھر ساخت، به جایى باید برسد رسیده است».

این تعبیر تقریباً اصل مطلب این دوست بسیار عزیز ماست. پاسخ: تأسف از این جھت است که بشر به قول خودش، با این ھمه پیشرفت وسایل فرھنگى و با این ھمه پیشرفت در زمینه‌​ھاى ادبى، علوم انسانى و با وجود اندوختن تجارب بسیار فراوان، در تطبیق و تفھیم این اصول جاودانى که نخست انبیاء از طرف خدا فرموده​‌اند، سپس مغزھاى بزرگ، چه به طور مستقیم یا غیر مستقیم از انبیاء گرفته و به بشر تحویل داده​‌اند، می‌توانست خیلى کار انجام دھد.

به‌عنوان مثال، در جھان، حرکت حکمفرماست و اگر نگوییم که قانون است، یک اصل بزرگ محسوب می‌شود، ولى می‌دانید که درباره تطبیق حرکت، اقسام حرکت و تشخیص حرکت، و نتایج و خواص و امتیازات حرکت، چه کارھایى انجام شده و چه قدر پیشرفت شده است؟ ھراکلیت گفته است: «من دوبار به یک رودخانه وارد نشده​ام». یعنى دفعه اول وارد شدم و آمدم بیرون. وقتى دفعه دوم خواستم وارد بشوم، ھم من عوض شده بودم، ھم رودخانه. این تعبیر، شعار خوبى است. حال، آیا می‌دانید چه فلاسفه‌ای مانند ملاصدرا و چه دانشمندان بزرگى که حرکت را در ذرات بنیادین طبیعت می‌دیدند، درباره حرکت چه کرده​اند؟ یا چه بحث​ھایى از چگونگى انتزاع زمان از حرکت مطرح شده است؟ درباره این موضوع غوغا کرده‌​اند؟ این آقاى عزیز(سؤال کننده ) خوب متوجه شده است که اصول، اصول جاودانى است.

درباره کسانى که به طور تفریط قضاوت می‌کنند که ھمه چیز باید ھر دقیقه تازه و جدید باشد، گاھى این تشبیه را عرض کرده‌​ام: مثل این که از عقربک ساعت آویزان شده و ھنگامى که عقربک یک دقیقه، یک ربع ساعت و یک ساعت می‌چرخد، می‌گوید: بلى، ھستى عوض شد. یا چنین و چنان شد و... این امرى عامیانه و افراطى است. اگر ھم در ھر لحظه، تحول و دگرگونى‌​ھایى است، ثابت‌​ھایى ھم ھستند، نه به عنوان سکون فیزیکى که شما آن را می‌پذیرد، و عللى دارد که ھزاران سال پیش در این کیھان بزرگ کاشته شده و معلول‌​ھایش امروز بیرون خواھند آمد. فقط باید مقدارى دقت شود. ما نه عاشق گذشته​‌ایم، نه عاشق زمان فعلى و نه عاشق آینده. اصلا ما به زمان عشق نمی‌ورزیم. ما با حقیقت سروکار داریم، اگرچه این حقیقت در جویبار زمان گسترده شده است، اما اگر ما بنشینیم و بگوییم ھرچه بود، گذشت و... (باید پرسید) چه چیزى گذشت؟ مثلا در ھندسه اقلیدسى، کوتاه​ترین فاصله بین دو نقطه یک خط مستقیم است. حال بگوییم، گذشت آن روز! چه چیز گذشته است؟ الان ھم ھمین‌طور است.

براى اینکه از یک نقطه به مرکز دایره، خطى رسم کنید، یک خط بیشتر نمی‌شود. بالاخره، نظرات امثال اقلیدس و ارسطو و ...ھمگى ھنوز ثابت ھستند. زنده باید از زندگى خودش دفاع کند و از عصر اولین زنده‌ای  که در روى زمین از جان خود دفاع کرده، میلیون‌ها سال گذشته است. آیا حالا بگوییم آن دوره گذشت؟ ما حقایق و موضوعات ثابت داریم، ھم چنین متغیرھایى نیز داریم، که ثابت‌ها آن‌هارا تفسیر می‌کنند. قرن‌هابگذشت این قرن نوى است/ ماه آن ماه است، آب آن آب نیست.

آب در جریان است، ولى شکل ماه روى آن به صورت ثابت افتاده است. البته مثال است، والا ماه ھم ثابت نیست.

عدل آن عدل است و فضل آن فضل ھم/ لیک مستبدل شد آن قرن و امم
قرن‌هابر قرن‌هارفت اى ھمام/ این معانى برقرار و بردوام
شد مبدل آب این جو چند بار/ عکس ماه و عکس اختر برقرار
پس بنایش نیست بر آب روان/ بلکه بر اقطار اوج آسمان.

این اصل از سه ھزار سال پیش است: «در موقع دادرسى یک متھم، از او بپرسید که آیا در جوابى که خواھد داد، قلب و زبانش یکى است یا نه؟ یعنى چه که گذشته است؟ نھایت آرمان دادرسى، این است که وقتى متھم می‌خواھد درباره خودش مطالبى را بیان کند، قلب و زبانش یکى باشد. آیا حالا بگوییم (قلب و زبان متھم) دو یا سه باشد؟ چون باید ھمه چیز تازه باشد، بفرمایید ھفت باشد بھتر می‌شود، زیرا ھفت بیشتر از دو است. الان ھم عالى​ترین آرمان دادرسى این است که متھم در پاسخ به چیزى که از او پرسیده می‌شود، قلب و زبانش یکى باشد. پس بنایش نیست بر آب روان / بلکه بر اقطار اوج آسمان .

میلیاردھا جاندار آمده و مرده‌​اند، ولى این اصل ثابت که از جان دفاع شود کجاست؟ چون آن چه که به طور فیزیکى با آن روبه رو ھستیم، ھر لحظه در تغییر است. به قول ھراکلیت و به قول ملاصدرا، پس این ثابت کجاست، که «باید» از آن در می‌آید؟ اگر جاندار است «باید» از خود دفاع کند.

در فھماندن اصول ثابت به انسان‌ها پیشرفت نکرده‌​ایم

به ھر حال، مطلب ایشان(سؤال کننده) بسیار عالى بود و خداوند ان شاءالله توفیقشان دھد. منتھا، در تطبیق آن و در تشویق انسان‌ها به بھره بردارى از این ثابت‌ها و در فھماندن به انسان‌ها که ثابت چیست و جاودانگى حقایق چیست، ما پیشرفت نکرده‌​ایم. اگرچه می‌توانستیم خیلى کار انجام دھیم. مثل ھمین ھنر نقاشى که از زمان‌​ھاى باستانى به جلو آمده و در بعضى موارد خیلى غوغا کرده است، که اصول آن ھم تقریبا ثابت بوده است. در فلسفه می‌توان تمامى نطفه​‌ھاى نظام(سیستم)ھاى جھان بینى را از یونان قدیم، و به قول ما از شرق قدیم، جستجو کرد. نطفه‌ها کلى بوده، ولى در آن، صدھا مکتب گسترش پیدا کرده است.

بنابراین، باید این طور در نظر بگیریم که اصول بسیار عالى است و جاودانه بوده است و ھیچ وقت تغییر نخواھد کرد، مگر این که بشر با خصوصیاتى که می‌بینیم، عوض شود. این تغییر خصوصیات، در روش‌​ھاى به ثمر رساندن قانون است.

(افلاطون می‌گوید) آن عقاید؛ «الله، نظاره او بر ھستى و دادگرى مطلق اوست که ھیچ تمایلى به وسیله اغلاظ و شدت به خرج دادن به او راه ندارد». این جا یک لحظه باید توقف کنیم و ببینیم اوضاع از چه قرار است.

باسواد زیاد است، اما صاحب نظر کجاست؟

شما می‌دانید که باسواد در دنیا خیلى زیاد شده است. بعضى از کشورھا شاید بى سواد ندارند، اما صاحب نظر کجاست؟ غربى‌ها چند شخصیت مثل افلاطون می‌توانند به ما نشان دھند؟ ما شرقى‌ها چند نفر می‌توانیم مثل ابن سینا و مولوى نشان دھیم؟ در این مورد، بحث نباید قاطى شود. یک نظریه نسبیت که از یک فیزیک دان ظھور می‌کند، محصول صدھا مغز بزرگ دانش فیزیک است، که با یک سنتز و جھش از یک مغز، به عنوان نسبیت بیرون مى‌​آید. بلى، باسواد زیاد است، اما صاحب نظر کجاست؟ کجا ھستند انسان‌ھایى که مسیر حیات انسان‌ها را رو به تکامل از نظر علم، و از نظر معرفت تغییر بدھند. چرا امثال چنین اشخاصى وجود ندارند؟ براى این که بشر فقط می‌گوید به من دست نزنید. به من فقط آفرین و بارک الله بگویید. با آفرین و بارک الله نمی‌شود. این(بشر) ضربه می‌خواھد، آن ھم ضربه ملایم: چرا به خود نمی‌آیید، بعضى‌ها می‌گویند به ما نگویید چرا به خود نمی‌آیید؟

ابن سینا در یک جلسه - به گمانم در آن زمان چھارده ساله بوده است - یک عبارت عربى را غلط خواند. به او گفتند: غلط نخوان! اگر بلد نیستى، نخوان! ابن سینا ضربه را خورد و در مدت دو سال، تمام قواعد عربى را خواند.

تاریخ پر از این موارد است. آیا اگر می‌گفتند: جناب آقاى حسین بن عبدالله بن سینا که مادر شما ستاره خانم است، خواھش می‌کنیم اگر امکان دارد، بروید و مقدارى عربى بھتر بخوانید تا عبارت را خوب بخوانید، آیا او ابن سینا می‌​شد؟ گفتند: تو عربى بلد نیستى، چرا می‌خوانى؟ اکنون معلوم می‌شود که افلاطون چه می‌گوید. می‌گوید:

«ولى شدت ملایم، شدتى که شخصیت را نشکند»، از نظر روانى مجوز داشته باشید، شخص را تکان دھید. ھمه این‌هامی‌گویند ھمان قدر که براى تشکل وجدان، خنده و لبخند و بارک الله و آفرین لازم است، کمى ھم باید به بشر گفت تکان بخور! مثلا به کسى می‌گویید این چه درسى است که تو خوانده‌ای؟ این(بازخواست) را باید ملایم گفت تا او احساس نکند که شما می‌خواھید او را بشکنید. تعدادى از جھش‌ها و دگرگونى‌​ھاى تاریخ، مربوط به این ضربه​‌ھاست. تکان خوردنى با شدت و با احساس ضربه. من نمی‌خواھم مثال بیشتر عرض کنم، چون بحث طولانى می‌شود. دگرگونى​‌ھاى در تاریخ به دلیل ضربه است. تشویق و آفرین به جاى خود، اما باید به بشر گفت درست راه برو، این راه درست نیست(ھمان خوف و رجا). یک عبارت «درست نیست» به بشر بگویید تا به خود بیاید.

داستان دگرگونی حکیم سنایی

در مورد حکیم سنایى، این مطلب را شاید بارھا عرض کرده‌​ام. نوشته​‌اند که او یک شاعر ھمه جایى و یک شاعر معمولى بود. یکى از سلاطین غزنوى عازم فتح ھندوستان بود. به او گفتند که سلطان غزنوى قصد فتح ھندوستان دارد، شما براى او قصیده‌ای بخوانید تا به شما جایزه بدھد. او ھم قصیده‌ای بلند بالا ساخت و نزد سلطان آورد و او ھم خیلى خوشش آمد و جایزه و خلعت بزرگى به او داد. سنایى جایزه و خلعت را به بغل گرفته و روبه خانه می‌رفت که صداى مجذوب لایخوار را شنید. «مجذوب لایخوار» که بود؟ مى​گویند در آن زمان، مثل بھلول دوران بنى عباس، عاقل دیوانه نما بود.

سنایى صداى مجذوب را می‌شنید، ولى خود او را نمی‌دید. آغوش حکیم سنایى ھم از جایزه پر و ھم چنین خوشحال بود. نگاه کرد تا ببیند صداى مجذوب لایخوار از کجا به گوشش می‌رسد. آمد و از شکاف دیوار نگاه کرد. آن جا تون حمام بود.

شاید جوان ترھا ندانند: سابق بر این، خزینه ھاى حمام را که می‌خواستند گرم کنند، مکانى بود که در آن مواد سوخت می‌ریختند و به آن، تون حمام می‌گفتند. سنایى دید که مجذوب لایخوار آن جا نشسته است و با تون تاب صحبت می‌کند. گوش فراداد و دید که می‌گوید: «پیاله‌ای بیاور تا به کورى چشم آن ابراھیمک غزنوى که کار مسلمانان را نساخته، به فکر فتح ھندوستان افتاده است، بنوشیم. پیاله‌ای  دیگر بیاور، به کورى چشم سناییک غزنوى که عمر خود را تلف کرده است تا براى این طفیلى شعر بگوید. و اگر روز قیامت که آغاز ابدیت است بگویند، سنایى براى ابدیت چه ارمغان آورده‌ای؟ این کاغذ باطل شده را نشان خواھد داد». با این ضربه سنایى حرکت کرد و رفت و عرفان نظرى و عرفان عملى نیز به دنبال او.

به علت ھمین قضیه، تا بدان جا پیش رفت که در رده اول شخصیت​‌ھاى عرفانى ما قرار گرفت. بعضى‌ها در این قضیه تحقیقاتى دارند که شبیه به چنین قضیه‌ای(چنین ضربه‌ای) سنایى را بلند کرد که‌ ای  سنایى چه کار می‌کنى؟ شعر را براى چه شخصى گفته‌ای؟ بسیار خوب، آقاى سنایى! از نظر ھنرى، شعرى واقعا عالى گفته‌ای  و قریحه‌ای بسیار عالى دارى. اما اشتباه کردى که این شعر را سرودى.

یکى از غربى‌ها می‌گوید، افلاطون کمى شدت به خرج داده است. افلاطونى که خیلى نرم حرکت می‌کرد، در این مورد شدت را تجویز کرده است که باید یک شدت مناسب شخصیت فرزندان به کار رود تا آن سه بذر(الله، نظاره او بر ھستى، دادگرى مطلق او) در دل​ھاى آنان کاشته، یا روییده شود. من ھم در حاشیه آن مرد - که او ھم شخصیت بزرگى است - اضافه کردم، چون جاى جدى است. او (افلاطون) می‌گوید: اگر این سه عقیده در درون انسان کاشته نشود، زندگى او ھمیشه در مبارزه با خویشتن سپرى خواھد شد، افلاطون حق دارد که شدت پیدا کرده است.

برخورد جدی با آلودگی‌های اخلاقی

مقصود این که، ان شاءالله در نظر شریفتان باشد، براى آن کسانى که به جھت ضعف نفس، یا آلودگى‌​ھاى اخلاقى، سستى می‌ورزند و آن عقاید را فراموش می‌کنند و اجازه می‌دھند در درونشان محو شود، قانون باید به طور جدى از آنان جلوگیرى نموده و بگوید نمی‌شود. چون واقعا اگر زمامداران و حکام بشرى، سعادت انسان را بخواھند و پھلو به پھلوى حقوق جسمانى ما، حقوقى ھم براى جان​ھاى ما در نظر بگیرند، مجبورند به مردم بگویند: بیایید در جلسات ھفتگى یا ماھیانه بنشینید و با ھمدیگر به طور جدى بحث کنید. در غیر این صورت، این مسأله به شوخى تلقى می‌شود.

ھمین امروز با یکى از مغرب زمینى‌ها صحبت می‌کردیم، که حتى مقام علمى و اجتماعى داشت. او ھم به این مسأله رسیده بود که بلى، بشر به فن​آورى رسیده است، اما معلوم نیست که در قرن بیست و یکم به کجا خواھد رفت؟ یا باید مذھب را جدى بگیرید یا... به نظر می‌رسد، آن فیلسوف غربى، درباره افلاطون افراط کرده است. به عقیده من، کمى حق به جانب افلاطون است. یعنى باید این قضیه را جدى گرفت تا به عنوان تزیین روانى ما تلقى نشود. افلاطون می‌گوید:

«ھر تربیتى که دینى نیست، ناقص و باطل است، و ھر دولتى که شھروندان آن از این مسائل با اھمیت روى گردان شوند، در معرض نابودى است».

سخن خیلى بزرگى است، زیرا شما خواھید گفت: پس علت ادامه دولت‌ها در طول تاریخ چیست؟ بله، ولى به چه کسانى آقایى می‌کردند؟ یعنى اگر واقعا دولت​ھا، دولت​ھاى حقیقى بودند، انسان‌ها را تربیت می‌کردند و تربیت انسان‌هارا به عھده می‌گرفتند و نمی‌گفتند و از دیدگاه ما حقوق دانان مثلا فلان کشور، آن چه که ما می‌خواھیم این است که: انسان نباید مزاحم انسان نباشد، و فقط کلاه ھمدیگر را برندارند، و اگر ھم از پست​‌ترین و فاسدترین افراد باشند، به ما مربوط نیست. این مطلب اگرچه خارج از کادر تخصصى حقوقى باشد، نباید این سخن را بگوییم، از من (متخصص) می‌شنوند، من نباید این حرف را بزنم. در بعضى از قوانین، این مطلب را تصریح کرده​‌اند که «اگرچه افرادى پست و فاسد باشند» که یک حقوق دان بزرگ و دادستان دیوان یکى از بزرگ ترین کشورھاى دنیاست، در مقدمه یک کتاب حقوقى چنین می‌نویسد:

«به نظر یک نفر آمریکایى، اساسى‌​ترین اختلافات میان قانون و مذھب است. در غرب، حتى کشورھایى که عقیده محکم به تفکیک مذھب از سیاست ندارند، سیستم قانونى را یک موضوع دنیوى می‌دانند که در آن مقتضیات زمان، نقش بزرگى را ایفا می‌کند...

مجالس مقننه براى وضع قانون و دادگاه‌ها براى اجراى آن به وجود آمده است. مجموع این تشکیلات براى جھانى است که با دولت سروکار دارند و مسئول آن نیز دولت است، نه کلیسا و مذھب. از این رو، قانون ما در آمریکا براى تکالیف مذھبى، تکلیف معین نمی‌کند، بلکه در حقیقت ھشیارانه آن‌هارا حذف می‌کند. قانون در آمریکا فقط تماس محدودى با اجراى وظایف اخلاقى دارد. در حقیقت، یک شخص آمریکایى در ھمان حال که ممکن است یک فرد مطیع قانون باشد، ممکن است به لحاظ اخلاقى، یک فرد پست و فاسد باشد. ولى بر عکس آن، در قوانین اسلامى، سر چشمه وضع قانون، اراده خداست. اراده‌ای  که به رسول او محمد(صلى الله علیه وآله ) مکشوف و عیان شده است. این قانون و اراده الھى، تمام مؤمنین را جامعه واحدى می‌شناسند، اگرچه از قبایل و عشایر گوناگون تشکیل یافته و در مواضع و محل​ھاى دور و مجزا از یکدیگر واقع شده باشند» (حقوق در اسلام، هربرت، ج لیسبنی).

دین براى ھویت انسان​ھا و جوامع مورد نیاز است

نظر او (دادستان دیوان ) تقریبا شبیه به سکولاریسم می‌باشد که مطرح شده است. افلاطون نیز می‌گوید:

«اما حقیقت چنان نیست، که گاھى سیاستمداران عوام گمان می‌کنند که دین را به عنوان وسیله‌ای براى حکومت خود استخدام نمایند. نه! ھرگز! زیرا دین براى ھویت انسان​ھا، براى ھویت جوامع و دولت‌ها مورد نیاز ضرورى است. اگر متوجه باشند خیلى مھم است، بلکه دین، فوق نیازھاى معمولى است.

احتیاج به دین، بیش از آن است که دین، فقط جوابى به نیازھاى بشرى باشد، و به عنوان عامل تنظیم زندگى تلقى گردد».

حتى یکى از بزرگان ادبیات، شادروان ملک الشعرا بھار گفته است:

انبیا حرف حکیمانه زدند/ از پى نظم جھان چانه زدند

این مرد(افلاطون ) آن موقع متوجه این معنا بوده است. می‌گوید چنان نیست که دین فقط براى تنظیم زندگى اجتماع باشد، اگرچه از فواید دین ھم این است که واقعا اگر خوب پیاده شود، یا اگر معتقدات دینى انسان‌ها بر مجراى منطق و عقل باشد، زندگى اجتماعى ھم تنظیم می‌شود، ولى ھدف نھایى دین، این نیست. به عنوان مثال؛ یک دفعه این است که می‌گوییم ما به چه علت در این جا جمع شده​‌ایم؟ پاسخ این سؤال را می‌توانیم به دو صورت بیان کنیم:

1. این که بگوییم: این منزل چون در غرب تھران است، رو باز و خنک است، ما آمده‌​ایم تا در ھواى خنک بنشینیم.

2. این که بگوییم: آمده​ایم تا با ھمدیگر بحث و گفت وگو کنیم، ھر چند ھواى خوبى ھم در این حیاط احساس می‌کنیم. آن ھواى خوب از فواید است، اما قصد و غرض ما بحث و گفتگوست. ببینید چه قدر این مرد(افلاطون) به دین اھمیت داده است. می‌گوید نظم اجتماعى یکى از فواید دین است و بسیار عالى است.

(این مطالب را) کاملا بگیرید و از آن استفاده کنید، زیرا دین یک پلیس داخلى در درون انسان ایجاد می‌کند و دیگر پلیس خارجى برایش ھرگز ضرورت ندارد. البته براى اجتماع، وجود دین بسیار مھم است. اما ببینید خود آن نظم اجتماعى چه قدر مھم است که می‌گوید از فواید دین، ھمین نظم اجتماعى است.

ھمان طور که عرض کردم، مثل فایده این جا آمدن و نشستن است که مثلا یک چاى خوب ھم دادند، این ھم فایده‌ای است، ولى غرض و ھدف ما از این جا نشستن، بحث و گفت وگوست. «احتیاج به دین بیش از آن است که به عنوان عامل تنظیم زندگى تلقى گردد».

ھمان طور که دوست عزیزمان اشاره کرده است، حرف​ھاى ثابت، بسیار زیاد گفته شده است.

آیا وقتى بشر پاسخى براى من کیستم پیدا کرد، امکان دارد دیگر ظلم و خیانت کند؟

ھم چنین دقت کنید که(نظرات افلاطون) چه قدر مشرفانه است. واقعا چه طور احساس می‌کرد که زمانى خواھند گفت: انبیا نوابغى بودند که براى نظم زندگى آمدند و مسائلى را مطرح کردند. می‌گوید نخیر، از فواید آن یکى این بود که زندگى را تنظیم کنند . والا بحث انالله و اناالیه راجعون(همه از خداییم و به سوى او باز می‌گردیم) مطرح است، که تو چیستى؟ و چگونه به شش سؤال که در قرون و اعصار باعث این مطالب شده است، پاسخ بدھى: من کیستم؟ از کجا آمده ام؟ به کجا آمده​‌ام؟ با کیستم؟ به کجا مى‌​روم؟ براى چه آمده بودم؟ اصلا بحث این است. ضمنا وقتى که در ابتدا فھمیدم من (انسان) کیستم و براى خودم ھویتى احساس کردم، ھویتى را ھم که در ھدف خلقت الھى است احساس می‌کنم و به این ترتیب، محال است که دیگر ظلم کنم. آیا وقتى بشر پاسخى براى من کیستم پیدا کرد، مگر امکان دارد دیگر ظلم و خیانت کند؟ چون نمی‌داند خودش کیست و دیگران را ھم نمی‌داند که آن‌ها کیستند، ظلم می‌کند.

چرا این شعار و این پوستر که در طول تاریخ به گذرگاه تاریخ زده شد: محبت، محبت، محبت ...، محبت بورزید، محبت چنین و چنان است، اثر نکرده است؟ زیرا؛ آیا من به خودم محبت ورزیده​ام که به شما محبت بورزم؟ آیا من اصلا با خودم کار دارم که با شما کار داشته باشم؟ من کیستم که چنین کارى انجام دھم؟ وقتى می‌گوید از نظر دینى واقعا بدان «من کیستم»، اگر واقعا فھمیدى، دیگران را ھم شناخته‌ای.

عبارت زیر از عزالدین نسفى در کتاب زبده الحقائق است که: «اى درویش، ھر که می‌خواھد چیزھا را چنان که چیزھا است بداند، باید خود را چنان که ھست بداند».

و سلوک جواب می‌دھد؟ آیا این جواب من است؟ جواب من کیستم آیا «من کیستم» را یک مقدار رفتارشناسى که نوعى ھستم، و در گروه من ابن ملجم مرادى ھست، على بن ابى طالب (علیه السلام) ھست، ابراھیم خلیل(علیه السلام) است و فرعون‌ها ھستند. من از ھویت آن گروه از شما سؤ ال می‌کنم. شما می‌گویید که بلى، بشر بر روى این انگیزه، واکنش نشان می‌دھد. ما منکر آن نیستیم، ولى ھویت من در این دنیا بالاتر از این است.

حسین براى بشریت چه کرده است؟

اینک، بعد از این مطالب، وارد شناخت حسین شویم، که حسین براى بشریت چه کرده است؟ این غیر از این است که آبا و اجداد ما - خداوند ان شاءالله ھمه آنان را رحمت کند - به عنوان تعلیم و تربیت به ما گفته‌اند که حسین چنین بوده است. حالا شما با مسائل خیلى جدى روبه رو می‌شوید که یک قربانى مثل حسین را به خود دیده است .

اکنون براى خودتان، احساس تکلیف خواھید کرد که بیاییم با تصویر معقول درباره حسین بن على، این سرمایه بزرگ را به نسل آینده منتقل کنیم. این تصویر معقول، ھمان است که ما اکنون می‌خوانیم. دیدید که حسین به بشریت چه کرده است. آیا می‌بینید که حسین بن على به شما چه کرده و چه قدمى درباره شما انسان‌ها برداشته است؟ به ھر حال، احتیاج به دین، بیش از آن است که به عنوان عامل تنظیم زندگى تلقى گردد. البته با داشتن دو بعد ذاتى، می‌تواند براى تنظیم زندگى مفید باشد.

افلاطون در ادامه می‌گوید:

«ھم اکنون قدمى پیش برمى داریم و یک مسأله بسیار مھم دیگر را ھم مطرح می‌کنیم : دین در صورت‌ھاى گوناگون تعقل انسانى، مترجم طبیعى خالص و عمیق ترین بیان کننده واقعیات است. (یعنى محرک تعقل براى دریافت واقعیات، خود دین است)».

دین، تعقل شما را صیقلى می‌کند

آن وقت چه قدر محدود فکر می‌کنند کسانى که می‌خواھند دین را رویاروى تعقل قرار دھند، زیرا چھره مطلب به کلى عوض می‌شود. یعنى دین، تعقل شما را صیقلى نموده، می‌گوید درست نگاه کن و دور خودت طواف نکن! اگر براى یک مطلب، 99/5 درصد دلیل دارى، صددرصد ادعا نکن. اگر براى تفکر، صرف زمان لازم است، باز فکر کن و بیندیش. حواست جمع باشد.

اگر حقیقتى از راه عقل ناب ثابت شد، دقیقا آن را در نظر بگیر. این عقل حجت خداست. این حجیت را چه کسى به عقل داده است؟ والا اگر عقل را یک کمى جلوى میز محاکمه بکشیم و از او سؤال کنیم: چرا ما باید به حرف‌ھاى تو گوش فرادھیم؟ اگر بگوید من خودم می‌گویم، می‌گوییم بسیار خوب، ممنون ھستیم. خود تو عقل به ما گفته‌اى که تکرار دعوا، ادعا را ثابت نمی‌کند - مصادره به مطلوب است -درست مثل این که من بگویم این شى از آن من است و آن وقت، محاکم از من دلیل بخواھند و بگویند: دلیل شما چیست؟ می‌گویم: براى این که مال من است. خنده آورترین استدلال این است. چون مصادره به مطلوب است و دور لازم می‌آید.

اگر جناب عقل بگوید من خودم می‌گویم، (باز) تکیه گاه عقل، خود دین و احساسات عمیق انسان ھاست. که باز اگر گاھى عقل نظرى اشتباه کند، با این حال اگر ما بى غرض راه برویم و به اشتباه راه بیفتیم، صدمه به بشریت نمى‌زنیم، زیرا خواھیم گفت: ما این مطلب را در این شرایط و با این محدودیت‌هادر نظر آوردیم. بعد از من نگاه کنید و ببینید چه خبر است. مطلب زیر را دین می‌گوید:

ھین بگو تا ناطقه جو می‌کند/تا به قرنى بعد ما آبى رسد 

گرچه ھر قرنى سخن نو آورد/لیک گفت سالکان یارى کند

بلى، تا مغزت کار می‌کند بگو، زیرا ھر زمان که بگذرد حقایقى آشکار خواھد شد. ما گذشتگان ھم، چند آجر روى کاخ باعظمت علم بگذاریم، بعد بگوییم بیایید آیندگان، شما کار خودتان را انجام دھید.

تعقل ناب، با تحریک دین حرکت می‌کند

تعقل ناب، تعقل صاف، نه با عصاى دین، بلکه با تحریک دین حرکت می‌کند. دلیل: افلا تعقلون، افلا تتدبرون، افلا یتفکرون، که نه یک بار نه دو بار، بلکه چندین بار در قرآن تکرار شده است. مبادا خداى ناخواسته فکر کنید که دین یعنى تعبد و با تعقل مخالف است. اصلا دینى که تعقل را به عنوان حجیت نمی‌پذیرد، آن دین قابل قبول نیست. مجددا عبارت افلاطون را عرض می‌کنم: «دین در صور گوناگون تعقل انسانى، مترجم طبیعى خالص و عمیق ترین بیان کننده واقعیات است». حالا می‌خواھد نتیجه بگیرد که انسان مقدس (ھمه حقایق الھى ) مایه آرامش انسان‌ها می‌شود. البته در متن اصلى جملات مزبور، من کلمه «آلھه» را به عنوان حقایق الھى ترجمه کرده‌ام، زیرا کلمه آلھه در سخنان گذشتگان، به معناى موجودات مقدس است. انبیا را آلھه می‌گویند، یعنى تعبیر خدایان مى کنند. یعنى موجوداتى که جنبه قداست دارند.

به نظرتان نیاید که واقعا خداھاى متعدد است، بلکه مقصود، موجودات مقدس است. شما چرا به افلاطون، الھى می‌گویید؟ زیرا پدر مادرش - سولون - قانون گذار یونان بوده و یک وجھه قداستى داشته است. یک تعبیر خداگونه به او می‌دھند و می‌گویند: افلاطون الھى. دقت کنید، خیلى‌ها اشتباه می‌کنند.

تعبیر خدایان این نیست، بلکه مقصود موجودات مقدس است. ایشان در این مورد می‌گوید که: «دین به ما حقایق مقدس و انسان‌ھاى مقدس باقداست را نشان می‌دھد و ما با آن‌ها آرامش پیدا می‌کنیم».

آن‌ها خدا را به یاد ما می‌آورند و براى ما تجلى گاه‌ھاى خدا می‌شوند.

اى لقاى تو جواب ھر سؤال/مشکل از تو حل شود بى قیل و قال

ترجمان ھرچه ما را در دل است/دست گیر ھر که پایش در گل است

(یعنى) فقط نگاھى به چھره نازنینت کنیم. این‌ها موجودات مقدسى ھستند. قداست را از کره زمین منھا نکنید، زیرا کار صحیحى نیست. بشر به یک آرامش‌ھایى احتیاج دارد. بدین جھت می‌گوید: 

اى لقاى تو جواب ھر سؤال/مشکل از تو حل شود بى قیل و قال

گفته بودم چو بیایى غم دل با تو بگویم/چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایى

از این نوع اساتید (انسان ھاى مقدس ) ما دیده‌ایم. ھم چنین، اساتید ما نقل کرده‌اند که صدھا نوع از آن‌ها را دیده‌اند. اگر کسانى ندیده‌اند، نباید منکر باشند. انسان موجودى بسیار عمیق تر از این ھاست که ما فکر می‌کنیم .

افلاطون می‌گوید: این موجودات (انسان‌ھاى مقدس ) مایه آرامش انسان‌ه امی‌شوند. در دیدار عملا نشان می‌دھند. آن اشخاص - ھمان طور که در جلسات پیش عرض کردم - جملاتى به امام حسین (علیه السلام) گفتند. وقتى که امام حسین (علیه السلام) فرمود: دیگر شب است. تاریک شده، برخیزید و بروید، ھر کس صحبتى کرد. یکى گفت: یا اباعبدالله، اگر زندگى ابدیت داشت، ما تو را رھا نمی‌کردیم، چه رسد به این که دنیایى که ما در آن زندگى مى‌کنیم چند صباحى بیش نیست. بالاخره از این جا می‌رویم، ولى ما ابدیت را کجا رھا کنیم؟ (گوینده این سخن) با دیدن یک انسان مقدس(امام حسین ) براى زندگى این ارزش را قایل شده است.

برادران من، شاید اگر این شخص صد جلد کتاب می‌خواند، به این جا نمی‌رسید.

خدا می‌داند پیش از آن که لب‌ها براى گفت وگو باز شود، انسان از چشم‌ھاى انسان‌هاى بزرگ درس‌ها می‌خواند. از حرکات، از نشست و برخاست انسان‌ھاى الھى، درس‌ها خوانده می‌شود. ایشان (افلاطون ) روى این مسأله خیلى تکیه دارد، که انسان‌ھاى با قداست، چون تکیه به خدا دارند و دادگرى خدا براى آنان پذیرفته شده است، آن‌ها تکیه گاه ھایى براى بشر ھستند. و واقعا ھم ھمین طور است. ما از این‌ها الحمدلله در چھره‌ھاى پیامبران، ائمه (علیه السلام)، حکماى راستین و انسان‌ھاى برازنده سراغ داریم، که در آن ردیف خیلى بالا، چھره حسین(علیه السلام) قرار دارد. ما ھر ساعتى با این چھره رویاروى ھستیم و اگر خدا لطف کند و خود ما ھم براى سعادت خودمان قیمتى قابل شویم، می‌توانیم در طول سال از خود خواھى‌ھا، خودکامگى‌ھا، تھمت‌ھا، افتراھا، بداخلاقى‌ھا، ادعاھاى بى دلیل، تعدى به حقوق دیگران، توھین به دیگران و ارزان شمردن ارزش‌ھاى بشرى پرھیز کنیم.

این چھره نازنین پسر فاطمه (علیھا السلام)، به ما نشان می‌دھد که آن چه داریم چه قدر گران است.

اى گران جان، خوار دیدستى مرا/زان که بس ارزان خریدستى مرا 

ھر که او ارزان خرد ارزان دھد/گوھرى طفلى به قرص نان دھد 

چھره حسین بن على، قیمت ارزش‌ها را به خوبى به ما نشان می‌دھد. زمانى در مشھد، به بعضى از دوستان، این مطلب را عرض کرده بودم. روزى با آقایان منبرى‌ها- که خدا آن‌ها را حفظ کند - جمعا دور ھم نشسته بودیم. آن‌ها بیتى خواندند، ولى به یاد ندارم که ابیات بعدى را نیز خواندند، یا فقط ھمین بیت بود. این بیت شعر خیلى در من تأ ثیر کرد:

ذکر یا حسین سنگ تیره را هم چو در تابنده مى کند/آرى ارکند بنده بندگى، کار آفریننده می‌کند 

وقتى که بندگى کنید، احساس خواھید کرد که بر ھستى حکومت دارید

آرى، شما بندگى کنید، بندگى آسان است. وقتى که بندگى کنید، احساس خواھید کرد که بر ھستى حکومت دارید.

دنباله اش ھم این بیت را عرض می‌کنم:

چون ز خود رستى ھمه برھان شدى/ چون که گفتى بنده‌ام سلطان شدى

اگر گفتى سلطان شدم، بنده می‌شوى، آن ھم بنده پست. اما حسین بن على گفت: خدایا! من بنده تو ھستم.

ترکت الخلق طرا فى ھواکا/و ایتمت العیال لکى اراکا 

و ان قطعتنى فى الحب اربا/لما حن الفؤاد الى سواکا 

(در راه عشق تو، ھمه خلق را ترک کردم و خانواده خود را یتیم کردم (خودم را کشتم ) تا تو را ببینم. اگر در راه عشق مرا قطعه قطعه کنى، دل من به سوى دیگرى میل نخواھد کرد). «منسوب به حلاج».

بدون تردید، داستان حسین ھنوز ھم در دل‌ھاى انسان‌ها می‌درخشد. بدون تردید، ھر انسان پاک که از داستان حسین اطلاع پیدا کرده، ساخته شده است .

خداوندا! پروردگارا! این نعمت بزرگ را از دست ما مگیر. خداوندا! پروردگارا! تو را به خون مقدس حسین سوگند می‌دھیم، انسان‌ھاى الھى را در جامعه ما زیاد بفرما. خدایا! ما را قدردان انسان‌ھاى با قداست بفرما.

پروردگارا! ما را در این زندگانى که واقعا یک کتاب بزرگى است، به خواندن سطرھاى ابواب و فصول این کتاب، موفق و مؤ ید بفرما.

آمین

مطالب مرتبط
captcha