حمید گفت: «بشین. این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست.» دوباره حرکت کردند رفتند جلو. خاکریز را رد کردند. نشستند پای کار که عراق متوجه شد. آتش سنگینی روی همان منطقه ریخت. وجببهوجب را میکوبید. برفها با آتش عراقیها آب میشد. توی چاله نیم متری بودند. دو سه بار حسن خواست بلند شود، حمید سرش داد زد که : «بگیر بشین.»
کد خبر: ۳۷۸۳۱۹۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۱۱/۰۱