به گزارش
خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) از خراسان رضوی، به زیارت مزار دانیال نبی(ع) رفتیم و فتحالمبین را دیدیم، از تقابل احساس و منطق در راهیان نور شنیدیم و حال، فکه، منزل بعد است.
روضه «عطش» در فکه تکرار میشود، رملهای فکه، مقتل بسیاری از شهدا است؛ شهید حسن باقری و شهید ابراهیم هادی که در کانال کمیل جاودانه شد، یا شهدایی که در محاصره یزیدیان، بیآب ماندند و جان دادند و عدهای وقتی هم رزمشان هدف گلوله تانک قرار گرفت، «اربا اربا» را در فکه به چشم دیدهاند، آری اینجا فکه است؛ منطقه والفجر مقدماتی.
ردپایی که بر رملها جاودانه شد بر رملهای فکه که قدم بگذاری، باد، ردپایت را با خود میبرد و گم میکند و من در عجبم، شهدا چگونه بر رملهای فکه قدم گذاشتند که ردپایشان جاودانه و پیشوایی شد برای آیندگان و کسانی که از این جاده عبور خواهند کرد.
به احترام شهدایی که خون و گوشت و پوستشان در این خاک جا مانده و چشمهایی که بر خاکاند اما از افلاک نظارهگر ما، بدون کفش بر این خاک قدم میگذاریم. رملهایی که قدم زدن بر آنها دشوار است، چه رسد به اینکه در شب، با کلی سلاح و تجهیزات سنگین، یا در هوای بارانی بخواهی از آن بگذری؛ کدام منطق است که تو را وادار میکند این همه سختی را به جان بخری و با پای خویش به قربانگاه بروی؟؟!! حکایت، حکایت عشق است و ایمان قوی!!
از محل عروج سید شهیدان اهل قلم، شهید سید مرتضی آوینی میگذریم؛ او که نوشتههایش را چون حدیث نفس میدانست، به آتش کشید و دیگر نه خود را دید و نه دیگران را، آری، پریدن بریدن میخواهد؛ باید سبک بار شد و از همه چیز دل کند.
دل کندن از فکه سخت است آن هم وقتی گمشدهات را نمییابی، اما غروب است و هنگام رفتن؛ هر کسی گوشهای نشسته و در دریای افکارش شناور است، عدهای هم در دو رکعت نماز عشق، پیشانی بر خاک فکه میگذارند و کمکم ناله این میهمانان شهدا، در هوهوی باد گم میشود.
حال و هوای فکه عجیب است، انگار نباید خدا را فقط در مکه جستجو کرد، در فکه هم میتوان خدا را فهمید. اینجا، «باد» روایتگر است و از غربت شهدای این خاک میگوید؛ چشمها بیبهانه میبارند و انگار میخواهند شکست منطق در مقابل احساس را بیان کنند؟! اما به این زودی نباید حکم صادر کرد؛ سفر ادامه دارد.
«دهلاویه» قتلگاه شمعی که سوخت تا روشنایی بخشد
از فکه که بگذری و آبی بر غبارهای نشسته بر افکارت بزنی؛ کم کم به یادمان دهلاویه میرسی که محل عروج چمران است؛ چمران، همین الگوی دست یافتنی! همان اسطورهای که انسانی معمولی بود، دفتر زندگیاش گواهی میدهد که او هم معنی عشق و عاطفه، زندگی و خانواده را میفهمید اما تنها یک تفاوت داشت، اینکه وقتی زمان انتخاب رسید، عاقلانه سعادت را انتخاب کرد و حرف مادرش را در زمان عزیمت به آمریکا از خاطر نبرد که پسرم گناه نکن!
از خود میپرسم چمران، چطور چمران شد؟ پاسخ این است؛ وقتی فردی زندگی در اوج رفاه در آمریکا را رها میکند و ندای امامش را لبیک میگوید، وقتی دل را از غیر خدا خالی میکند و در فراق او اشک و ناله سر میدهد، آنگاه «شمع» میشود و نور عشق، خانه دلش را روشن میکند، میسوزد تا در ظلمت مطلق، به سهم خود، روشنایی بخشد و هادی دیگر افراد در مسیر شود.
در دهلاویه، نقاشیهای شهید چمران با تو سخن میگویند، نقاشی «شمع» که چشمان غاده را بارانی کرد و نور عشق را در دلش روشن کرد و «غاده چمران» شد، یا قلبی که حکایت از انفجار درونی دارد.
دهلاویه که الان به راحتی بر خاکش قدم میگذاریم، روزی در گیرودار تقابل حق و باطل، خط مقدم عراق بوده و ایران، در دهماویه مقاومت و مبارزه میکرد؛ فراموش نکنیم که خون چمران و چمرانها بر این خاک چکیده است.
مقصد بعد هویزه و طلائیه، است، با ما همراه باشید؛ ادامه دارد...